جدول جو
جدول جو

معنی مریزجان - جستجوی لغت در جدول جو

مریزجان(مَرْ ری سَ)
موضعی است در فارس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پری جان
تصویر پری جان
(دخترانه)
مرکب از پری + جان (واژه محبت آمیز در خطاب به اشخاص، به معنی عزیز)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرزوان
تصویر مرزوان
مرزبان، نگهبان یا مامور مرز، سرحددار، حاکم قسمتی از کشور، در دورۀ ساسانیان، حاکم سرحدی، نگهبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مریزاد
تصویر مریزاد
برای دعا و تحسین کار و هنر کسی به کار می رود، دست مریزاد، برای مثال اگر بتگر چون او پیکر نگارد / مریزاد آن خجسته دست بتگر (دقیقی - ۱۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میزبان
تصویر میزبان
مهمان دار، در پزشکی جانداری که انگل از آن تغذیه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرزبان
تصویر مرزبان
نگهبان یا مامور مرز، سرحددار، کنایه از حاکم قسمتی از کشور، برای مثال یکی روز مرد آرزومند نان / دگر روز بر کشوری مرزبان (فردوسی۲ - ۱۵۰۴)، در دورۀ ساسانیان، حاکم سرحدی، کنایه از نگهبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریزجا
تصویر گریزجا
جای گریختن، گریختن گاه، گریزگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
فرار کرده، در حال فرار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریجان
تصویر دریجان
دریگان، یک سوم هر برج
فرهنگ فارسی عمید
(مُلْ لا زَ)
دهی از دهستان کنار رود خانه شهرستان گلپایگان است و 260 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان غنی بیگلو بخش ماه نشان شهرستان زنجان، در 92هزارگزی شرق ماه نشان سر راه دهستان غنی بیگلو به زنجان و دامنۀ سردسیری واقع و دارای 845 تن سکنه است. آبش از چشمه و محصولش غلات، میوه جات و شغل مردمش زارعت وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
از قرای مرو است و منسوب به آن مهریجانی. (از معجم البلدان) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
مبارزخان معروف به عادل شاه از سلاطین افاغنه. مؤلف تاریخ شاهی او را ممریزخان نامیده است، اما در دیگر تواریخ از جمله طبقات اکبری و خلاصهالتواریخ و مآثر رحیمی مبارزخان آمده است. رجوع به تاریخ شاهی ص 277 و حاشیۀ آن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از دهستان جاسب بخش دلیجان شهرستان محلات که در 22 هزارگزی شمال خاوری دلیجان و سر راه شوسۀ اصفهان به قم واقعاست. جایی است کوهستانی و سرد و دارای 500 تن سکنه. هفت رشته قنات دارد و محصول عمده اش غلات، سیب زمینی، گردو، بادام و سنجد است. اهالی به کشاورزی و کرباس بافی گذران می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام قریه ای از قرای بغداد که در قسمت پایین آن در جانب غربی رود دجله قرار دارد. حمزه گوید درزیجان یکی از شهرهای هفتگانه به شمار می رفت که متعلق به اکاسره بود و مجموع آنها به نام مدائن خوانده می شد. اصل این نام ’درزیندان’ بوده و در تعریب درزیجان شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نام یکی از دیه های سوادکوه مازندران
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نام دهستان حومه بخش برازجان شهرستان بوشهر. این دهستان از هفت آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 12200 تن است و قراء مهم آن عبارتند از: ده قائد، راهدار، بنه جابری، بارگاهی. راه شوسۀ شیراز بوشهر از وسط دهستان میگذرد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7)
قصبۀ مرکز بخش برازجان شهرستان بوشهر در 105 کیلومتری جنوب باختر کازرون و 67 کیلومتری شمال خاوری بوشهر کنار شوسۀ شیراز بوشهر واقع و یکی از قصبات مهم شهرستان بوشهر است. سکنۀ آن 9866 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ)
دهی است از دهستان نورعلی بخش دلفان شهرستان خرم آباد. در 13هزارگزی شمال نورآباد و 5هزارگزی غرب راه خرم آباد به کرمانشاه، در جلگه ای سردسیرواقع و دارای 260 تن سکنه است آبش از سراب مرادجان تأمین می شود. محصولش غلات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
دهی است از دهستان کرون بخش نجف آباد شهرستان اصفهان، سکنۀ آن 606 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، بادام، انگور، سیب زمینی و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا کرباس بافی است. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اِ وَ)
یاقوت گوید: ضبط این کلمه را محقق نمیدانم. مسعر گوید شهری است نیکو در ناحیۀ ماسبذان در جانب راست حلوان، در راه همدان، واقع درصحرائی بین جبال پردرخت. قرق گاههای (حمات) بسیار دارد و گوگرد و زاج و بوره و املاح بدانجا فراوان است و آب آن بطرف بند نیجین رود و نخلستان آنجا را سیراب کند و بین این شهر و شهر رزّ (که قبرمهدی خلیفه بدانجاست) چند فرسنگ است. اریوجان نزدیک سیروان است. (معجم البلدان) (مرآت البلدان) (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک. در 36هزارگزی جنوب غربی فرمهین در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 1449 تن سکنه است. آبش از قنات و در بهار از رود خانه کهریز. محصولش غلات، میوه جات، چغندرقند و صیفی. شغل مردمش زراعت، قالی بافی و چوبداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گریزگاه. جای گریختن. مراغم. مناص. (منتهی الارب). مفرّ. (تفلیسی) :
باز آمدی چو باز سفید از گریزجای
بازآمدی چو شیر سیه در شکارگاه.
سیدحسن غزنوی
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
دهی است از دهستان رادکان بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد، در 102هزارگزی شمال غربی مشهد و 14هزارگزی شمال شرقی رادکان، در منطقه کوهستانی معتدل واقع و دارای 121 تن سکنه است. آبش از رودخانه، محصولش غلات و بنشن، شغل مردمش زراعت، مالداری، قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته دریگان دریگان سه بهر سه بخش آسایی است (آسا قانون) در ستاره شناسی که در آن چهره ها و پیکرهای آسمانی را به سه گروه بخش می کنند قانونی است در هیئت که در آن صور و اشکال فلکی را بسه طبقه تقسیم کنند، سه یک برجها نزد هندوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میزوان
تصویر میزوان
میزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میزبان
تصویر میزبان
ضیافت کننده و میهمانی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزوان
تصویر مرزوان
اختر
فرهنگ لغت هوشیار
گورستان قبرستان. توضیح استاد هنینگ نویسد: در فارسی ما دو کلمه داریم مرغزن و مرزغن (گور قبرستان)، کلمه دوم در یک بیت عنصری شاعر مقدم عهد محمود غزنوی با زغن قافیه آمده: هرکه را راهبر زغن باشد منزل او به مرزغن باشد، (اسدی) و آن بشکل دیگر یعنی مرغزن دایما با کلمه مرغزار نوعی صنعت بدیعی (جناس) را ایجاد میکند. امامی هروی شاعر قرن 7 هجری گوید: آن جهانداری که گشت اندر نبرد مرغزار از خم تیغش مرغزن. (امامی) شمس فخری (قرن 8 هجری) این بیت را که چندان ابتکاری نیست گفته: شاهی که برمخالف در گاه خویشتن از کینه مرغزار کند همچو مرغزن. (طبع زالمان) مرغزن (فرهنگ رشیدی) بهتر از مرزغن (فرهنک جهانگیری) است وسنائی (قرن 6 هجری) در بیتی - که شاید بار اول است که مرغزن با مرغزار آورده شده - گوید: هیچ نیندیشی که آخر (که تا خود ن. ل 0) چون بود انجام کار مرغزار آید جزای فعل تو یا مرغزن ک. مراد آنست که فکر نمیکنی که پایان کار تو چیست و در نتیجه اعمال خود بمرغزار (بهشت) خواهی رفت یا بگورستان (دوزخ) ک (رشیدی این بیت سنائی را برای معنی دوزخ شاهد آورده. من تصور میکنم که فرهنگ نویسی زرنگ از همین بیت استنباط کرده است که مرغزن معنی آتش داشته است و بدیهی است که مراد او ازین کلمه آتش دوزخ بوده است. جانشینان وی آتش او را تعبیرکردند و جسورانه مرغزن را بمعانی ذیل گرفتند: 1) گورستان. این سلسله معانی هم بی اساس است و هم از تلفظ غلط مرغزن در فرهنگها قطار شده است. لغت نویسان قدیمتر لفظ مرزغن و مرغزن را بمعنی گورستان میدانستند... . استاد هنینگ این بحث را ادامه میدهد و با استدلالات زبان شناسی فهرست ذیل را مرتب میکند: درباره نوع قبر (گور) مفهوم از کلمه مورد بحث استاد هنینگ پس از بحثی بهترین نمونه آنرا آرامگاه کوروش در پازارگاد (پارسه گرد) معرفی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزبان
تصویر مرزبان
حاکم ومیر سرحد، سرحد دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرازان
تصویر مرازان
دو پستان
فرهنگ لغت هوشیار
در مورد تحسین کارکسی بکار رود، پهلوانی که از حریف عاجز شود و میخواهد کشتی را ختم کند گوید: مریزاد. درین صورت حریف از او دست بر میدارد. یا دست مریزاد. در مورد تحسین بکار رود: اگر بتگر چنو پیکر نگارد مریزاد آن خجسته دست بتگر. (دقیقی. گنج سخن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
گریزنده، در حال فرار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریزگان
تصویر ریزگان
جزئیات
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی