جدول جو
جدول جو

معنی مهریجان

مهریجان(مِ)
از قرای مرو است و منسوب به آن مهریجانی. (از معجم البلدان) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با مهریجان

مهر جان

مهر جان
پارسی تازی گشته مهرگان جشن مهرگان، جشن: در تازی مهرجان به هر جشنی گفته می شود
فرهنگ لغت هوشیار

مریجان

مریجان
دهی است از دهستان غنی بیگلو بخش ماه نشان شهرستان زنجان، در 92هزارگزی شرق ماه نشان سر راه دهستان غنی بیگلو به زنجان و دامنۀ سردسیری واقع و دارای 845 تن سکنه است. آبش از چشمه و محصولش غلات، میوه جات و شغل مردمش زارعت وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

هریجان

هریجان
دهی است از بخش کلاردشت شهرستان نوشهر که 350تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش ارزن، غله و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

مهرجان

مهرجان
مهرگان. شانزدهم مهرماه. (بحر الجواهر). مهرگان و آن شانزدهم ماه مهر باشد. (مهذب الاسماء). نزد ایرانیان، چون نام روز و نام ماه یکی می شده است آن روز جشن می بوده است چنانکه تیرروز (سیزدهم) از تیرماه جشن تیرگان بوده است و بهمن روز (دوم) از بهمن ماه بهمنگان و روز مهر (شانزدهم) از ماه مهر مهرگان:
خجسته مهرجان آمد سوی شاه جهان آمد
بباید داد داد او به کام دل به هرچت گر.
دقیقی.
فرمود تا آن روز را جشنی سازند و مهرجان آن روز ساختند و پس آیین گشت که هر سال آن روز مهرجان میداشتند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 36). پس انوشروان اورا گفت مهرجان نزدیک آمده ست... و انوشروان با لشکر خویش قاعده نهاده بود که روز مهرجان خوانی عظیم خواهم نهاد... و فرستاد تا روز مهرجان را آن جماعت را بگیرند... و چون مهرجان درآمد فرمود تا بر شط دجله خوانی عظیم نهادند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 90). پس آن را (مشاهره را) وضع کردند و بر اهل بازار نهادند هدیۀ نوروز و مهرجان نام کردند و مهرجان روزی است در ایام خریف. (تاریخ قم ص 165)، مهرگان. وقت خزان. تیرماه. پائیز. مهرگان یعنی تیرماه. (دهار). رجوع به مهرگان شود
لغت نامه دهخدا

مهرجان

مهرجان
نام قدیم اسفراین است. اسفراین. (دمشقی) ، نام قریه ای به اسپراین از بناهای قباد فیروز پدر انوشیروان. قریه ای است در اسفراین. (انجمن آرا) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

طبریجان

طبریجان
دهی از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد، واقع در 9هزارگزی جنوب خاوری بروجرد و 8هزارگزی جنوب شوسه. جلگه، معتدل با 517 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت است و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا