جدول جو
جدول جو

معنی مریداء - جستجوی لغت در جدول جو

مریداء
(مُ)
دهی است در بحرین از برای بنی عامر. (از معجم البلدان) (از منتهی الارب) (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
مریداء
(مُ رَ)
مصغر مرداء. رجوع به مرداء شود، پردۀ نازکی در میانۀ ناف و عانه. (ناظم الاطباء). مریطاء
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرزدار
تصویر مرزدار
مامور نظامی که برای نگهبانی و مراقبت در سرحد مملکت گماشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مریزاد
تصویر مریزاد
برای دعا و تحسین کار و هنر کسی به کار می رود، دست مریزاد، برای مثال اگر بتگر چون او پیکر نگارد / مریزاد آن خجسته دست بتگر (دقیقی - ۱۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرغدار
تصویر مرغدار
کسی که مرغ های خانگی را نگه داری کند و پرورش دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خریدار
تصویر خریدار
خرید کننده، مشتری
کنایه از هواخواه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مریدانه
تصویر مریدانه
به روش مریدان، همچون مرید
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
دختر تابان رخسار. (از منتهی الارب) ، زن که بر زانوی و فرجش موی نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درخت بی برگ. (منتهی الارب) (دستور الاخوان). خرمابن بی برگ. (مهذب الاسماء) ، زمین بی نبات. (مهذب الاسماء). ریگستانی گسترده و بی گیاه. (منتهی الارب). ریگ هموار بی نبات. (دستور الاخوان) ، مادیانی که گرداگرد سم وی موی نباشد. (ناظم الاطباء). ج، مرادی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برابر. مقابل. (منتهی الارب). مقابل و برابر، گویند هذا میداؤه، این برابر آن است و هذا بمیدائه، این در مقابل آن است. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب، مادۀ م ی د). مقابل، گویند داره میداء داره، ای حذاؤه، پیشاپیش. (منتهی الارب) ، میداءالطریق، دو کرانۀ راه و دوری آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دو جانب طریق و بعد آن. (از اقرب الموارد) ، نهایت و پایان چیزی. (منتهی الارب). مبلغ چیزی. (از اقرب الموارد) ، قیاس چیزی، غایت. میدی. (منتهی الارب). رجوع به میدی شود
لغت نامه دهخدا
(مُرَ)
جمع مرید است. رجوع به مرید شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جای دیدن، و برجی که پاسبان در آن قرار میگیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
میان ناف و زهار، و یا میان سینه و زهار، و یا پوستکی است تنک میان آنها. (از منتهی الارب). مریداء پوست مابین ناف و زهار. (مرصع). پوستگی تنک از ناف تا زهار در اندرون شکم. حوصله، و آن فرود ناف است تا عانه، سوراخی است که روده های خایگان از آن در کیسۀ خایه ریزد. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دو رگ است که وقت بانگ برآید و متنفخ گردد. (منتهی الارب). دو رگ است که شخص بانگ برآرنده بر آنها تکیه می کند. (از اقرب الموارد) ، تهی جای لب زیرین و بروت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنچه گرداگرد ریش بچه باشد، بغل. (منتهی الارب). ابط و زیر بغل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
ریگی است به بلاد ابی بکر بن کلاب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
پیی است در جای زانوبند شتر که از بستن زانو آن پی خشک شود و حیوان حرداء گردد یعنی پی زانو خشک شده
لغت نامه دهخدا
جمع مرید، هاوشتان وردان خواستایان جمع مرید در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
در مورد تحسین کارکسی بکار رود، پهلوانی که از حریف عاجز شود و میخواهد کشتی را ختم کند گوید: مریزاد. درین صورت حریف از او دست بر میدارد. یا دست مریزاد. در مورد تحسین بکار رود: اگر بتگر چنو پیکر نگارد مریزاد آن خجسته دست بتگر. (دقیقی. گنج سخن)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مراده، آرزوها خواست ها جمع مراده، جمع مراد آرزوها مقصودها: و از شهاب الدین مسعود شنیدم... که هنوز اوهار مرادات در چمن سلطنت از اکمام تخمی تمام بیرون نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزدار
تصویر مرزدار
کسی که مامور نگاهداری سرحدهای کشور است مامور سرحدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرشدات
تصویر مرشدات
جمع مرشده، جمع مرشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتداء
تصویر مبتداء
آغاز چیزی، ابتداء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریراء
تصویر غریراء
گور کن از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریدان
تصویر طریدان
شب و روز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریراء
تصویر مریراء
تلخه گندم، لرزان اندام: دختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویداء
تصویر سویداء
دانه سیاه، دانه دل دانه سیاه، نقطه سیاه دل حبا القلب دانه دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرداء
تصویر مرداء
تابانرخسار: دختر، بی موی: زنی که بر چوز او موی نباشد، ریگستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریدار
تصویر خریدار
مشتری، خرید کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریدان
تصویر جریدان
دو روز، دو ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زریقاء
تصویر زریقاء
ترید، زه پرورده (زه زیتون گویش گیلکی) زه ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمدداء
تصویر رمدداء
خاکستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتداء
تصویر ارتداء
چادر بر خویشتن افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میداء
تصویر میداء
برابر، مقابل، پایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریطاء
تصویر سریطاء
فرنی آشی است از شیر و آرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریدار
تصویر خریدار
((خَ))
مشتری، خرید کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سویداء
تصویر سویداء
((سُ وَ یا وِ))
دانه سیاه، نقطه سیاه دل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مایدات
تصویر مایدات
((یِ))
جمع مائده
فرهنگ فارسی معین