جدول جو
جدول جو

معنی مریخی - جستجوی لغت در جدول جو

مریخی
(مِرْ ری)
منسوب به مریخ، از مریخ، داری صفات مریخ:
ور بود مریخی خونریزخو
جنگ و بهتان و خصومت جوید او.
مولوی.
خشم مریخی نباشد خشم او
منقلب روغالب و مغلوب خو.
مولوی.
، نام نوعی شمشیر. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
مریخی
بهرامی منسوب به مریخ
تصویری از مریخی
تصویر مریخی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مریخ
تصویر مریخ
سیّارۀ مرّیخ، چهارمین سیارۀ منظومۀ شمسی به نسبت دوری از خورشید، بخون، غضبان فلک، طرف دار پنجم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میخی
تصویر میخی
شبیه میخ مثلاً خط میخی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَیْ یَ)
مرداسنگ، استخوانک نرم اندرونی شاخ دابه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ خی ی)
نابسته و روان. (ناظم الاطباء). سست و نرم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
استخوانک نرم اندرونی شاخ دابه. ج، امرخه. (منتهی الارب) ، سرون درون سرون. (منتهی الارب). شاخ کوچک درون شاخ. (از اقرب الموارد). سروی سفید که در میان سرو بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَخْ خی)
سست کننده. نعت فاعلی است از ترخیه، در طب، هر چه عضو را سست کند به حرارت و رطوبت مزاجی و قابل تمدید سازد مثل تخم کتان. (تحفۀ حکیم مؤمن). داروئی را گویند که به قوت حرارت و رطوبت خود قوام اعضای کثیفهالمسّام را نرم و مسّامات آن را وسیع بگرداند تا آنکه بسهولت و آسانی فضول مجتمعه و محتبسه در آنها دفع شود. (مخزن الادویه). مانند شوید و بذر کتان. نیز رجوع به مرخی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
سست کننده. رخوت آرنده. (یادداشت مرحوم دهخدا). نعت فاعلی است از ارخاء. رجوع به ارخاء شود، در طب، داروهای مرخی یعنی سست کننده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). دوائی که لینت و نرمی دهد عضو را با حرارت و رطوبتش، مانند آب گرم. (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرخّی شود، المی است که گوئی ضعفی در آن موضع پدید می آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
سست شده. نرم گشته. سست و از کار افتاده:
مفاصل مرتخی و دست عاطل
به از سرپنجگی و زور باطل.
سعدی.
رجوع به رخو شود
لغت نامه دهخدا
منسوب است به ریخ که موضعی است به خراسان، از آن ناحیه است محمد بن قاسم بن حبیب صفار و اولاد او که محدثانند، (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
حالت و چگونگی مرید. مرید بودن. شاگردی و اطاعت وفرمانبرداری. (ناظم الاطباء). و رجوع به مرید شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بشر بن غیاث بن ابی کریمه مشهور به عبدالرحمان مریسی و مکنی به ابوعبدالرحمن. از فقهای معتزلی بود و اطلاعی در فلسفه نیز داشت. فرقۀ مریسیه که قائل به ارجاء هستند بدو منسوبند. جد او از موالی زید بن خطاب بود، و برخی گویند که پدرش یهودی بود. نسبت مریسی به درب المریس در بغداد است، که وی ساکن آنجابود. در زمان هارون الرشید مورد آزار و اذیت قرار گرفت، و در حدود 70 سال عمر کرد و به سال 218 هجری قمریدرگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 27 از وفیات الاعیان والنجوم و الزاهره و تاریخ بغداد و لسان المیزان)
لغت نامه دهخدا
(مَ سی ی)
منسوب به مریس از نوبه
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ طا)
کام دهن. (منتهی الارب). لهاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ یَ)
منسوب به مریم. رجوع به مریم شود.
- آستین مریمی، آستین منسوب به مریم عذرا که روح القدس در آن دمیده شد:
چون آستین مریمی و جیب عیسوی
از خلق تو زمانه معنبر نکوتر است.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 76).
، نوعی سکۀ زرین درشت و غالباً زنان از آن گردن بند ساختندی
لغت نامه دهخدا
(فُ رَ)
پیکانی منسوب به آهنگری فریخ نام. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
منسوب به میخ، آنچه نسبت به میخ دارد، شبیه میخ، مانند میخ،
- خط میخی، رجوع به ذیل کلمه خاورشناسی و خط شود،
، در اصطلاح متصوفه، خرقه و جبۀ درویشان و آن را هزار میخی نیز گویند، (آنندراج) (از برهان)، نوعی از جبه و خرقۀ درویشان که دو ته جامۀ سفید را به رشته های خیلی ستبر جابجا دوزند، (غیاث)، خرقه وبالاپوش درویشان که سوزن زده نیز گویند، (یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
سست کن سستار، نرمار، سست، نرم سست کننده، دارویی را گویند که بقوت حرارت و رطوبت خود قوام اعضای کثیفه المسام را نرم و مسامات آنرا وسیز بگرداند تا آنکه بسهولت و آسانی فضول مجتمعه و محتبسه در آنها دفع شود مانند ضماد شوید (شبت) و بذرکتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میخی
تصویر میخی
نام یک نوع خطی در قدیم که حروف آن شبیه میخ بوده است
فرهنگ لغت هوشیار
ستاره ای از زمین کوچکتر که بعد از زمین واقع شده و در برابر عطارد و نصف زهره روشنائی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریخ
تصویر مریخ
((مِ رِّ))
بهرام، چهارمین سیاره از منظومه شمسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میخی
تصویر میخی
منسوب به میخ
خط میخی: نام خطی است که به علت شباهت علامات آن به میخ بدین نام خوانده می شود و ظاهراً از اختراعات سومریان است، سنگ نبشته های کهن آشوری و بابلی بدین خط است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میخی
تصویر میخی
منسوب به میخ خرقه درویشان، هزار میخی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرخی
تصویر مرخی
((مُ رَ خّ))
سست کننده، دارویی را گویند که به قوت حرارت و رطوبت خود قوام اعضای کثیفه المسام را نرم و مسامات آن را وسیع بگرداند تا آن که به سهولت و آسانی فضول مجتمعه و محتبسه در آن ها دفع شود، مانند ضماد شوید (شبت) و بذر کتان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مریخ
تصویر مریخ
بهرام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مریضی
تصویر مریضی
بیماری
فرهنگ واژه فارسی سره
بیماری، عارضه، کسالت، ناخوشی، علت، تب، درد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بهرام، آهن، پولاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خود را در یک مریضخانه می بینید: بدشانسی در آینده
دیگران در مریضخانه هستند: یک کارخوشایندو خبرهای خوش
دشمنان در مریضخانه هستند: بدبختی
بچه ها در مریضخانه هستند: کمبود مالی
حال شما کاملاً خوب شده و مریضخانه را ترک میکنید: بر مشکلات پیروز می شوید.
یک راهبه در مریضخانه به شما کمک می کند: خداوند به شما کمک خواهد کرد.
شما در یک مریضخانه بستری هستید برای درمان روانی: اخلاق تند و پرهیجان خود را بیشتر کنترل کنید. کتاب سرزمین رویاها
فرهنگ جامع تعبیر خواب