جدول جو
جدول جو

معنی مرکب - جستجوی لغت در جدول جو

مرکب
آمیخته، همکرد، دوات، رهوار
تصویری از مرکب
تصویر مرکب
فرهنگ واژه فارسی سره
مرکب
هرچه بر آن سوار شوند، حیوانی که بر آن سوار شوند
تصویری از مرکب
تصویر مرکب
فرهنگ فارسی عمید
مرکب
ترکیب شده، آمیخته شده، آنچه از دو یا چند جزء ترکیب شده باشد
در علم شیمی ویژگی جسمی که از دو یا چند عنصر مختلف ترکیب شده و قابل تجزیه باشد
ویژگی جسم یا ماده ای که بیش از یک عنصر در ساختمان آن باشد
ماده ای برای نوشتن یا چاپ کردن اوراق که از دوده تهیه می شود
تصویری از مرکب
تصویر مرکب
فرهنگ فارسی عمید
مرکب
آنچه که بر آن سوار شوند، سواری، بارگیر
تصویری از مرکب
تصویر مرکب
فرهنگ لغت هوشیار
مرکب
((مُ رَ کَّ))
ترکیب شده، آمیخته شده، ماده ای سیاه رنگ که از دوده و مواد دیگر به دست می آید و از آن برای نوشتن و چاپ استفاده می شود
تصویری از مرکب
تصویر مرکب
فرهنگ فارسی معین
مرکب
((مَ کَ))
هر آن چه بر آن سوار شوند
تصویری از مرکب
تصویر مرکب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در تازی نیامده رهوار شایسته سواری لایق مرکب بودن شایسته سورای: از ناگاه مردی آمد که دو استر مرکبی پدیدار نیست
فرهنگ لغت هوشیار
مرکبه در فارسی مونث مرکب درآمیزنده مونث مرکب جمع مرکبات. مونث مرکب: اجزاء مرکبه یک شی جمع مرکبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکب
تصویر سرکب
(پسرانه)
نام یکی از موسیقیدانان بزرگ در دوران ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارکب
تصویر ارکب
کلان زانو، جمع رکب، شترسواران اسب سواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکز
تصویر مرکز
کانون، کیان، میانگاه، نافه، ونسار، وندسار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
بسامان، سازمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترکب
تصویر ترکب
همگری هم آمیزی، بر هم نشینی -1 استوار شدن بر هم نشستن، سواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موکب
تصویر موکب
گروه سواران یا پیادگان، عده ای سوار یا پیاده که در التزام رکاب پادشاه باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجب
تصویر مرجب
مهیب، معظم، بزرگ، باشکوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرقب
تصویر مرقب
مرقبه، جای دیدبان در بلندی، مرقب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتکب
تصویر مرتکب
اقدام کننده به کاری به ویژه کار زشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترکب
تصویر ترکب
بر هم نشستن، به هم پیوستن، استوار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منکب
تصویر منکب
بیخ بازو و کتف، شانه، ناحیه و کرانۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرحب
تصویر مرحب
مرحبا، کلمه ای که برای تحسین به کار می رود، آفرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرکز
تصویر مرکز
میان دایره، نقطۀ وسط دایره، محل اقامت شخص یا حاکم و والی، پایگاه، محل، مکان، کنایه از دنیا، جهان
مرکز ثقل: در علم فیزیک، گرانیگاه، جایگاه اصلی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
آنچه اجزای آن در جای خود گذاشته شده، بانظم، دائماً، همیشه، منسجم، استوار، آنکه راتبه و مواجب می گرفته است
مرتب کردن (ساختن): نظم و ترتیب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرکوب
تصویر مرکوب
هرچه انسان بر آن سوار می شود مانند اسب، استر و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرکب
تصویر کرکب
همیشه بهار (حیالعالم) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترکب
تصویر مترکب
بر هم نشیننده و استوار گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرکب، رهواران جمع مرکب: بفرمود تا بوجه اعظام و احترام باسازوعدت و آلت و اهبت و مراکب و موالی با سرخانه و اهالی گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرحب
تصویر مرحب
فراخ شدن، فراخی، بزرگی، گشادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجب
تصویر مرجب
با شکوه بزرگ، با هیبت، با مهابت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتکب
تصویر مرتکب
اقدام کننده بکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
منظم کننده، ترتیب دهنده، مرتبه دار
فرهنگ لغت هوشیار
برانگیخته برانگیزنده ترغیب شده تشویق شده. ترغیب کننده مشوق جمع مرغبین: بر هر مایه دار بمعنی... که رسیدم او را بر اتما آن مرغب و محرض یافتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرطب
تصویر مرطب
تری دهنده، رطوبت زاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکوب
تصویر مرکوب
سواری کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکو
تصویر مرکو
گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
لگن، تشت تشت جامه شویی، تغار بزرگ جای شستشوی لباس و غیره، تغار بزرگ، ظرف غذا: امروز دو مرده بیش گیرد مرکن فردا گوید تربی (رختت) از اینجا برکن، (گلستان)
فرهنگ لغت هوشیار