- مروق
- صاف شده، صافی، بی درد، دارای رواق
معنی مروق - جستجوی لغت در جدول جو
- مروق
- مهراز (معمار)، پرده آویز، پالاینده در شگفت آوردن، خشنود ساختن پالوده، پیشخانه دار ستاوندار بیرون رفتن از دین دینرهایی صاف کرده شده، شراب پالوده شده باده بی درد: شاه اگر جرعه رندان نه بحرمت نوشد التفاتش بمی صاف مروق نکنیم. (حافظ)، خانه رواق دار: پای در دامن صبر کشیدم و از همه این طاق و رواق مروق دنیالله بگوشه ای قانع شدم. صاف کننده، رواق سازنده معمار. خارج گردیدن از دین و آیین
- مروق ((مُ رَ وَّ))
- پالوده شده، صاف شده
- مروق ((مُ))
- خارج گردیدن از دین و آیین
- مروق ((مُ رَ وِّ))
- صاف کننده، رواق سازنده، معمار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع برق، درخش ها، آذرخشها
امید ده، برانگیزنده
پس افتاده، دیرکرده
بازبینی، بازنگری، رفت و آمد
ترکی کمباد آروغ در بیت ذیل از اوحدی با عیوق قافیه ظمده و شاید تسامح شاعراست: با چنین خوردن و چنین آروق که بری رخت خویش بر عیوق
درویش که با خورد اندک روزگار بگذراند، بدخواه، رشکین
دندان غروچه کردن
باد سرد، جمع خرق، درزها چاک ها، سوراخ ها جمع خرق. درزها چاکها، سوراخها
دزد دزد سرگردنه
دمیدن بردمیدن روشنی بر آمدن (آفتاب و مانند آن) طلوع
لایۀ خارجی پردۀ صفاق، در طب قدیم نوعی مالیخولیا که آن را ناشی از افزایش سودا می دانستند و عقیده داشتند که گردن بیمار ستبر می شود
میل سرمه دان، محور، میله ای است که باز بر آن می نشیند و زنجیری دارد که پای باز را بر آن می بندند
آراسته و زینت کرده شده
برآمدن آفتاب، طلوع کردن
عقب اندازنده، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازع، حابس، زاجر، مناع، رادع
رواج دهنده، ترویج کننده
راحت رساننده، خوشی دهنده
آرنج، محل اتصال ساعد به بازو
آرزومند کننده، به شوق آورنده
طوق دار، دارای طوق یا گردن بند
کسی که دلش به ترس آمیخته، بیمناک، ترسیده، کسی که دچار بیم و ترس شده
وحشت زده، هراسیده، مرعوب، متوحّش، خائف، رعیب، چغزیده، نهازیده
وحشت زده، هراسیده، مرعوب، متوحّش، خائف، رعیب، چغزیده، نهازیده
جوانمردی، مردمی، مردانگی، نرم دلی
کاری یا چیزی که از آن سود و بهره ببرند
مرج ها، چمنها، چراگاهها، جمع واژۀ مرج
فریق ها، گروه ها، دسته ها، جمع واژۀ فریق برای مثال خسرو صاحب القرآن، تاج فروق خسروان / جعفر دین به صادقی، حیدر کین به صفدری (خاقانی - ۴۲۳)
برق ها، درخشش ها، درخشندگی ها، جمع واژۀ برق
عدد کوچک تری که از عدد بزرگ تر کم شود، پراکنده
رفتن، گذشتن، گذر کردن، مطالعۀ اجمالی کتاب، سپری شدن
گلابی، میوۀ آبدار شیرین و مخروطی شکل به اندازۀ سیب، امرود، امبرود، انبرود، مل، کمّثری، لکل