بیرون گذشتن تیر از نشانه و نرسیدن بر آن. (از منتهی الارب). داخل شدن تیر در نشانه و خارج شدن آن از سمت دیگر یعنی از غیر محل خود، و از آن است مروق از دین، یعنی بسبب بدعت یا ضلال از دین خارج شدن، که صفت آن مارق باشد. (از اقرب الموارد). بیرون گذشتن تیر از آنچه بر آن آید و از دین و سنت بیرون آمدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، خارج گردیدن از دین و آیین، به سرعت و شتاب نیزه زدن. (از منتهی الارب) ، بسیار کردن شوربا را. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرق. (اقرب الموارد) ، شوربا در دیگ کردن. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نوعی از پوست تر نهاده باز کردن. (از منتهی الارب). مرق. (اقرب الموارد). و رجوع به مرق شود، پراکنده شدن دانه های انگور بر اثر باد یا غیر آن. (از اقرب الموارد)
بیرون گذشتن تیر از نشانه و نرسیدن بر آن. (از منتهی الارب). داخل شدن تیر در نشانه و خارج شدن آن از سمت دیگر یعنی از غیر محل خود، و از آن است مروق از دین، یعنی بسبب بدعت یا ضلال از دین خارج شدن، که صفت آن مارق باشد. (از اقرب الموارد). بیرون گذشتن تیر از آنچه بر آن آید و از دین و سنت بیرون آمدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، خارج گردیدن از دین و آیین، به سرعت و شتاب نیزه زدن. (از منتهی الارب) ، بسیار کردن شوربا را. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرق. (اقرب الموارد) ، شوربا در دیگ کردن. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نوعی از پوست تر نهاده باز کردن. (از منتهی الارب). مرق. (اقرب الموارد). و رجوع به مرق شود، پراکنده شدن دانه های انگور بر اثر باد یا غیر آن. (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از مصدر ترویق. رجوع به ترویق شود. صاف کرده شده و مصفی. (غیاث) (آنندراج). بی آمیغ. مصفی. صافی. پالوده: گیتی همه جهل و حب او علم مردم همه تیره او مروق. ناصرخسرو. ، بیت مروق، خانه رواق دار. (منتهی الارب). خانه که رواق بر آن گسترده باشند. (از اقرب الموارد) ، شراب پالوده. (دهار). شراب که صاف شده باشد. (از اقرب الموارد). شراب پالوده که اصلاً غش ّ در آن نبود. (غیاث) (آنندراج). می صافی کرده. رائق. مصفی. صریح. صریحه. صافی: بادۀ خوشبوی مروق شده ست پاکتر از آب و قویتر ز نار. منوچهری. نشاط کن ملکا بادۀ مروق نوش یکی به مجلس بزم ویکی به نغمت زیر. مسعودسعد. به جام زر بردست شه آید مروق می چو بیرون آید از دن. ناصرخسرو. دراین برف و سرما دو چیز است لایق شراب مروق رفیق موافق. ادیب صابر. بادۀ جود او از آن همه نزد من خوشتر و مروق تر. سوزنی. تا نیم شب شرابهای مروق می نوشیدند. (سندبادنامه ص 91). با دوستان مشفق و یاران مهربان بنشسته و شراب مروق کشیده گیر. سعدی. در خانه های مرتب و اسباب مهیا و شراب مروق و مصفی...به انواع عیش و عشرث مشغول به نکته گوئی... (ترجمه محاسن اصفهان)
نعت مفعولی از مصدر ترویق. رجوع به ترویق شود. صاف کرده شده و مصفی. (غیاث) (آنندراج). بی آمیغ. مصفی. صافی. پالوده: گیتی همه جهل و حب او علم مردم همه تیره او مروق. ناصرخسرو. ، بیت مروق، خانه رواق دار. (منتهی الارب). خانه که رواق بر آن گسترده باشند. (از اقرب الموارد) ، شراب پالوده. (دهار). شراب که صاف شده باشد. (از اقرب الموارد). شراب پالوده که اصلاً غش ّ در آن نبود. (غیاث) (آنندراج). می صافی کرده. رائق. مصفی. صریح. صریحه. صافی: بادۀ خوشبوی مروق شده ست پاکتر از آب و قویتر ز نار. منوچهری. نشاط کن ملکا بادۀ مروق نوش یکی به مجلس بزم ویکی به نغمت زیر. مسعودسعد. به جام زر بردست شه آید مروق می چو بیرون آید از دن. ناصرخسرو. دراین برف و سرما دو چیز است لایق شراب مروق رفیق موافق. ادیب صابر. بادۀ جود او از آن همه نزد من خوشتر و مروق تر. سوزنی. تا نیم شب شرابهای مَروق می نوشیدند. (سندبادنامه ص 91). با دوستان مشفق و یاران مهربان بنشسته و شراب مروق کشیده گیر. سعدی. در خانه های مرتب و اسباب مهیا و شراب مروق و مصفی...به انواع عیش و عشرث مشغول به نکته گوئی... (ترجمه محاسن اصفهان)
نعت فاعلی از مصدر ترویق. رجوع به ترویق شود. صاف کننده. پالاینده، رواق سازنده یعنی معمار و کسی که پرده بر سقف خانه بندد. (غیاث) (آنندراج) : قدرش مروقیست بر این سقف لاجورد فرش رفوگری است بر این فرش باستان. خاقانی
نعت فاعلی از مصدر ترویق. رجوع به ترویق شود. صاف کننده. پالاینده، رواق سازنده یعنی معمار و کسی که پرده بر سقف خانه بندد. (غیاث) (آنندراج) : قدرش مروقیست بر این سقف لاجورد فرش رفوگری است بر این فرش باستان. خاقانی
مهراز (معمار)، پرده آویز، پالاینده در شگفت آوردن، خشنود ساختن پالوده، پیشخانه دار ستاوندار بیرون رفتن از دین دینرهایی صاف کرده شده، شراب پالوده شده باده بی درد: شاه اگر جرعه رندان نه بحرمت نوشد التفاتش بمی صاف مروق نکنیم. (حافظ)، خانه رواق دار: پای در دامن صبر کشیدم و از همه این طاق و رواق مروق دنیالله بگوشه ای قانع شدم. صاف کننده، رواق سازنده معمار. خارج گردیدن از دین و آیین
مهراز (معمار)، پرده آویز، پالاینده در شگفت آوردن، خشنود ساختن پالوده، پیشخانه دار ستاوندار بیرون رفتن از دین دینرهایی صاف کرده شده، شراب پالوده شده باده بی درد: شاه اگر جرعه رندان نه بحرمت نوشد التفاتش بمی صاف مروق نکنیم. (حافظ)، خانه رواق دار: پای در دامن صبر کشیدم و از همه این طاق و رواق مروق دنیالله بگوشه ای قانع شدم. صاف کننده، رواق سازنده معمار. خارج گردیدن از دین و آیین
سالک، آنکه راهی در پیش گیرد و در آن راه برود، رونده، پیرو، پارسا، زاهد، در تصوف آنکه با ارشاد مرشد و پیرو در راه خدا سیر کند و مراحل تهذیب نفس و مراتب سیر و سلوک را بپیماید. سالکان را اهل سلوک و اهل طریقت نیز می گویند، عارف
سالِک، آنکه راهی در پیش گیرد و در آن راه برود، رونده، پیرو، پارسا، زاهد، در تصوف آنکه با ارشاد مرشد و پیرو در راه خدا سیر کند و مراحل تهذیب نفس و مراتب سیر و سلوک را بپیماید. سالکان را اهل سلوک و اهل طریقت نیز می گویند، عارف