جدول جو
جدول جو

معنی مروق - جستجوی لغت در جدول جو

مروق
صاف شده، صافی، بی درد، دارای رواق
تصویری از مروق
تصویر مروق
فرهنگ فارسی عمید
مروق
(شِ)
بیرون گذشتن تیر از نشانه و نرسیدن بر آن. (از منتهی الارب). داخل شدن تیر در نشانه و خارج شدن آن از سمت دیگر یعنی از غیر محل خود، و از آن است مروق از دین، یعنی بسبب بدعت یا ضلال از دین خارج شدن، که صفت آن مارق باشد. (از اقرب الموارد). بیرون گذشتن تیر از آنچه بر آن آید و از دین و سنت بیرون آمدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، خارج گردیدن از دین و آیین، به سرعت و شتاب نیزه زدن. (از منتهی الارب) ، بسیار کردن شوربا را. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرق. (اقرب الموارد) ، شوربا در دیگ کردن. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نوعی از پوست تر نهاده باز کردن. (از منتهی الارب). مرق. (اقرب الموارد). و رجوع به مرق شود، پراکنده شدن دانه های انگور بر اثر باد یا غیر آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مروق
(مُ)
جمع واژۀ مرق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به مرق شود
لغت نامه دهخدا
مروق
(مُ رَوْ وَ)
نعت مفعولی از مصدر ترویق. رجوع به ترویق شود. صاف کرده شده و مصفی. (غیاث) (آنندراج). بی آمیغ. مصفی. صافی. پالوده:
گیتی همه جهل و حب او علم
مردم همه تیره او مروق.
ناصرخسرو.
، بیت مروق، خانه رواق دار. (منتهی الارب). خانه که رواق بر آن گسترده باشند. (از اقرب الموارد) ، شراب پالوده. (دهار). شراب که صاف شده باشد. (از اقرب الموارد). شراب پالوده که اصلاً غش ّ در آن نبود. (غیاث) (آنندراج). می صافی کرده. رائق. مصفی. صریح. صریحه. صافی:
بادۀ خوشبوی مروق شده ست
پاکتر از آب و قویتر ز نار.
منوچهری.
نشاط کن ملکا بادۀ مروق نوش
یکی به مجلس بزم ویکی به نغمت زیر.
مسعودسعد.
به جام زر بردست شه آید
مروق می چو بیرون آید از دن.
ناصرخسرو.
دراین برف و سرما دو چیز است لایق
شراب مروق رفیق موافق.
ادیب صابر.
بادۀ جود او از آن همه
نزد من خوشتر و مروق تر.
سوزنی.
تا نیم شب شرابهای مروق می نوشیدند. (سندبادنامه ص 91).
با دوستان مشفق و یاران مهربان
بنشسته و شراب مروق کشیده گیر.
سعدی.
در خانه های مرتب و اسباب مهیا و شراب مروق و مصفی...به انواع عیش و عشرث مشغول به نکته گوئی... (ترجمه محاسن اصفهان)
لغت نامه دهخدا
مروق
(مُ رَوْ وِ)
نعت فاعلی از مصدر ترویق. رجوع به ترویق شود. صاف کننده. پالاینده، رواق سازنده یعنی معمار و کسی که پرده بر سقف خانه بندد. (غیاث) (آنندراج) :
قدرش مروقیست بر این سقف لاجورد
فرش رفوگری است بر این فرش باستان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
مروق
(مِرْ وَ)
در شگفت آوردن و خوشحال ساختن. (غیاث) (آنندراج).
- مروق زدن، شگفتی نمودن. خوشحال ساختن. (حاشیۀ مثنوی)
لغت نامه دهخدا
مروق
مهراز (معمار)، پرده آویز، پالاینده در شگفت آوردن، خشنود ساختن پالوده، پیشخانه دار ستاوندار بیرون رفتن از دین دینرهایی صاف کرده شده، شراب پالوده شده باده بی درد: شاه اگر جرعه رندان نه بحرمت نوشد التفاتش بمی صاف مروق نکنیم. (حافظ)، خانه رواق دار: پای در دامن صبر کشیدم و از همه این طاق و رواق مروق دنیالله بگوشه ای قانع شدم. صاف کننده، رواق سازنده معمار. خارج گردیدن از دین و آیین
فرهنگ لغت هوشیار
مروق
((مُ رَ وِّ))
صاف کننده، رواق سازنده، معمار
تصویری از مروق
تصویر مروق
فرهنگ فارسی معین
مروق
((مُ))
خارج گردیدن از دین و آیین
تصویری از مروق
تصویر مروق
فرهنگ فارسی معین
مروق
((مُ رَ وَّ))
پالوده شده، صاف شده
تصویری از مروق
تصویر مروق
فرهنگ فارسی معین
مروق
باده بی درد، پالوده، صاف، ناب
متضاد: درد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مروا
تصویر مروا
(دخترانه)
پهلوی فال نیک و دعای خیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بروق
تصویر بروق
برق ها، درخشش ها، درخشندگی ها، جمع واژۀ برق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرود
تصویر مرود
میل سرمه دان، محور، میله ای است که باز بر آن می نشیند و زنجیری دارد که پای باز را بر آن می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراق
تصویر مراق
لایۀ خارجی پردۀ صفاق، در طب قدیم نوعی مالیخولیا که آن را ناشی از افزایش سودا می دانستند و عقیده داشتند که گردن بیمار ستبر می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مروح
تصویر مروح
راحت رساننده، خوشی دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرفق
تصویر مرفق
آرنج، محل اتصال ساعد به بازو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مروت
تصویر مروت
جوانمردی، مردمی، مردانگی، نرم دلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرفق
تصویر مرفق
کاری یا چیزی که از آن سود و بهره ببرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مروج
تصویر مروج
مرج ها، چمنها، چراگاهها، جمع واژۀ مرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروق
تصویر فروق
فریق ها، گروه ها، دسته ها، جمع واژۀ فریق برای مثال خسرو صاحب القرآن، تاج فروق خسروان / جعفر دین به صادقی، حیدر کین به صفدری (خاقانی - ۴۲۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مروج
تصویر مروج
رواج دهنده، ترویج کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرود
تصویر مرود
گلابی، میوۀ آبدار شیرین و مخروطی شکل به اندازۀ سیب، امرود، امبرود، انبرود، مل، کمّثری، لکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عروق
تصویر عروق
عرق ها، ریشه ها، اصل ها و ریشه های چیزی، رگ ها، جمع واژۀ عرق
عروق شعریه: در علم زیست شناسی مویرگ ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طروق
تصویر طروق
سالک، آنکه راهی در پیش گیرد و در آن راه برود، رونده، پیرو، پارسا، زاهد، در تصوف آنکه با ارشاد مرشد و پیرو در راه خدا سیر کند و مراحل تهذیب نفس و مراتب سیر و سلوک را بپیماید. سالکان را اهل سلوک و اهل طریقت نیز می گویند، عارف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شروق
تصویر شروق
برآمدن آفتاب، طلوع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طروق
تصویر طروق
راهرو، سالک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروق
تصویر سروق
دزد دزد سرگردنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروق
تصویر شروق
دمیدن بردمیدن روشنی بر آمدن (آفتاب و مانند آن) طلوع
فرهنگ لغت هوشیار
باد سرد، جمع خرق، درزها چاک ها، سوراخ ها جمع خرق. درزها چاکها، سوراخها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حروق
تصویر حروق
دندان غروچه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رموق
تصویر رموق
درویش که با خورد اندک روزگار بگذراند، بدخواه، رشکین
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی کمباد آروغ در بیت ذیل از اوحدی با عیوق قافیه ظمده و شاید تسامح شاعراست: با چنین خوردن و چنین آروق که بری رخت خویش بر عیوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروق
تصویر بروق
جمع برق، درخش ها، آذرخشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروق
تصویر عروق
رگهای بدن، ریشه ها
فرهنگ لغت هوشیار