جدول جو
جدول جو

معنی مروسیدن - جستجوی لغت در جدول جو

مروسیدن
رنج بردن در کاری یا برای چیزی، عادت کردن به چیزی
تصویری از مروسیدن
تصویر مروسیدن
فرهنگ فارسی عمید
مروسیدن
(سَ شُ دَ)
عادت کردن به چیزی. (جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). آموخته شدن. (ناظم الاطباء) ، رنج بردن در کاری به وقت بی چیزی و مفلسی. (برهان) (از جهانگیری). رنج بردن به کاری. (انجمن آرا) (آنندراج) ، واکوشیدن. ممارست. اشتغال به کاری. وررفتن با. انگولک کردن. پیله کردن. کند و کو کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : طرد، مروسیدن به شکار. علهسه، سخت مروسیدن چیزی را. علهصه، سخت مروسیدن با کسی. کید، مروسیدن باهم. معافسه، همدیگر مروسیدن. تکاوح، با یکدیگر مروسیدن در شر و بدی. تناطی، مروسیدن باکسی. مکاظه، سخت مروسیدن در جنگ. مناوصه، همدیگر را گرفتن در کارزار و مروسیدن، چاره کردن. دوا و مداوا کردن. (ناظم الاطباء). تزاول. تعالج. زوال. علاج. مراس. مرس. مزاوله. (صراح). مساجاه. معافقه. مجالجه. مکایصه. ممارزه. ممارسه. مفاوصه. اقتمام،مروسیدن به بیمار. تعطیب، علاج کردن و مروسیدن شراب را تا بوی خوش گیرد. تنصر، مروسیدن به یاری کردن. معالجه، مروسیدن به بیمار و جز آن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مروسیدن
عادت کردن، آموخته شدن
تصویری از مروسیدن
تصویر مروسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مروسیدن
((مُ رُ دَ))
عادت کردن به چیزی
تصویری از مروسیدن
تصویر مروسیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیوسیدن
تصویر بیوسیدن
امید داشتن، توقع داشتن، برای مثال نکند میل بی هنر به هنر / که بیوسد ز زهر طعم شکر؟ (عنصری - ۳۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروشیدن
تصویر فروشیدن
مقابل خریدن، واگذار کردن چیزی به کسی در ازای دریافت پول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بررسیدن
تصویر بررسیدن
بررسی کردن، وارسی کردن، رسیدگی کردن به کاری، پرسیدن، برای مثال آز بگذار که با آز به حکمت نرسی / ور بیان بایدت از حال سنائی بررس (سنائی۲ - ۱۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دررسیدن
تصویر دررسیدن
رسیدن، فرارسیدن، به موقع رسیدن، ناگاه وارد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیوسیدن
تصویر پیوسیدن
بیوسیدن، امید داشتن، توقع داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرواسیدن
تصویر پرواسیدن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی، پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، بسودن، پرماس، برماسیدن،
ساختن، پرداختن، فارغ شدن، یازیدن برای مثال هر کجا گوهری است بشناسم / دست سوی دگر نپرواسم (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دَ / دِ)
نعت مفعولی از مروسیدن. رجوع به مروسیدن شود. علاج شده: سقاء مرکوک، مشک مروسیدۀ اصلاح یافته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اروسیون
تصویر اروسیون
فرانسوی فرسایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرووسین
تصویر مرووسین
مرئوسین در فارسی:، جمع مرووس، زیر دستان کارمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرئوسین
تصویر مرئوسین
جمع موئوس در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محروسین
تصویر محروسین
جمع محروس در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریسیدن
تصویر گریسیدن
فریب دادن حیله کردن، چاپلوسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کروچیدن
تصویر کروچیدن
جویدن اشیای سفت و سخت مانند قند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کروسیون
تصویر کروسیون
فرانسوی خوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریسیدن
تصویر کریسیدن
فریب دادن، فروتنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسوسیدن
تصویر فسوسیدن
دریغ و حسرت خوردن، ظرافت نمودن مسخرگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروشیدن
تصویر فروشیدن
فروختن: زودتر استر فروشید آن حریص یافت از غم و ز زیان آن دم محیص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوسیدن
تصویر بیوسیدن
امید داشتن، توقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مروسیده
تصویر مروسیده
عادت کرده معتاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراسیدن
تصویر هراسیدن
واهمه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سررسیدن
تصویر سررسیدن
حاضرآمدن، به انتها رسیدن مدت
فرهنگ لغت هوشیار
چشم داشتن امید داشتن: هر چه خواهند یابند و بهر چه پیوسند رسند، طمع داشتن: افتطعمون می پیوسید و طمع میدارید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروریدن
تصویر پروریدن
تیمار کردن، بار آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروشیدن
تصویر خروشیدن
بانگ زدن، فریاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چروکیدن
تصویر چروکیدن
چروک یافتن پرچین و چروک گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بررسیدن
تصویر بررسیدن
وا رسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دررسیدن
تصویر دررسیدن
رسیدن واصل شدن، آمدن، فراهم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مروسنده
تصویر مروسنده
عادت کننده بچیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بررسیدن
تصویر بررسیدن
((بَ. رِ دَ))
تحقیق کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیوسیدن
تصویر بیوسیدن
((بَ دَ))
انتظار داشتن، چشم داشتن، طمع داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هراسیدن
تصویر هراسیدن
وحشت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره