معنی مرمه در لغت نامه دهخدا

مرمت. اصلاح نمودن و نیکو کردن چیزباخلل را. (از منتهی الارب). اصلاح کردن بنا و چیزی دیگر را. (از اقرب الموارد). به اصلاح آوردن خلل. (تاج المصادر بیهقی)، نیکو کردن حال کسی را. رَم ّ شأنه، گرفتن ستور چوبها را به دهن و خوردن، خوردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، نگریستن با چشم تیر را تا آن را برابر کنند. رَم ّ سهمه بعینه. (از اقرب الموارد). رَم ّ. و رجوع به مرمت و رم شود

معنی مرمه در لغت نامه دهخدا

لب گاو و هر حیوان که شکافته سُم باشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)

معنی مرمه در فرهنگ لغت هوشیار

مرمه و مرمت در فارسی: نیسارش نوسازی مرمت: یار یی ده در مرمه کشتیش گر غلام خاص و بنده گشتیش. (مثنوی)

معنی مرمه - جستجوی لغت در جدول جو

مرمه

لغت نامه دهخدا

مرمه

لغت نامه دهخدا

مرمه

فرهنگ لغت هوشیار

مرمه

فرهنگ گویش مازندرانی

ترمه

(دخترانه)

نوعی پارچه با نقشهای بته جقه یا اسلیمی

فرهنگ نامهای ایرانی

خرمه

(دخترانه)

نام همسر مزدک

فرهنگ نامهای ایرانی

سرمه

(دخترانه)

ماده ای سیاه رنگ که برای آرایش مژه ها و پلک چشم به کار می رود

فرهنگ نامهای ایرانی

مرزه

گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشه، اوشن، صعتر، سعتر، کالونی

فرهنگ فارسی عمید

ترمه

نمدزین، نمدی که زیر زین بر پشت اسب می اندازند، آدرم، آدرمه، تکلتو، تکتلو

فرهنگ فارسی عمید

برمه

اسکنه، وسیلۀ فلزی دسته داری که نجاران برای سوراخ کردن چوب و یا ایجاد شیار به کار می برند، ماهه، پرمه، پرماه، پرما، برماه، بهرمه

فرهنگ فارسی عمید

ضرمه

شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، لخچه، بلک، جذوه، ژابیژ، جمره، خدره، آتش پاره، ایژک، جرقّه، سینجر، آییژ، جمر، ابیز، آلاوه، لخشه، اخگر

فرهنگ فارسی عمید

مرده

مقابل زنده، انسان یا حیوان که بی جان شده باشد، درگذشته، بی جان، کنایه از بی حس و حرکت، کنایه از نابود شده، کنایه از بسیار شیفته، عاشق، کنایه از خاموش شده، کنایه از خشک، لم یزرع

فرهنگ فارسی عمید

ترمه

شال، نوعی پارچۀ نفیس که از کرک لطیف بافته می شود

فرهنگ فارسی عمید

مرده

ماردها، گردنکشان، سرکشان، بلندها، مرتفعها، جمع واژۀ مارد
مریدها، خبایث و اشرار، سرکشان، جمع واژۀ مرید

فرهنگ فارسی عمید

محمه

تب خیز، تب آور

معنی مرمه - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما