نام بیماری است در شکم. (ناظم الاطباء). در طب قدیم نوع مالیخولیا که آن را ناشی از سودا میدانستند و عقیده داشتند که گردن صاحب مرض به علت تصاعد ابخره ستبر میشود: مدعی گر چه خودآزار مراقی دارد باب قصاب شکن گردن چاقی دارد. گل کشتی (از فرهنگ فارسی معین)
نام بیماری است در شکم. (ناظم الاطباء). در طب قدیم نوع مالیخولیا که آن را ناشی از سودا میدانستند و عقیده داشتند که گردن صاحب مرض به علت تصاعد ابخره ستبر میشود: مدعی گر چه خودآزار مراقی دارد باب قصاب شکن گردن چاقی دارد. گل کشتی (از فرهنگ فارسی معین)
جمع واژۀ رقیق. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). رجوع به رقیق شود. جمع واژۀ رقیقه. (اقرب الموارد). و ورقه (ورق الجرجیر) رقاق فیها تشریف. (تذکرۀ ابن بیطار). الخفاف و هی الحجاره الرقاق البیض. (الفهرست ابن ندیم). رجوع به رقیقه شود، جمع واژۀ رقاق. (منتهی الارب). رجوع به رقاق شود، جمع واژۀ رقّه. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به رقه شود، جمع واژۀ رقاقه. (دهار) (آنندراج) (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). رجوع به رقاقه شود
جَمعِ واژۀ رقیق. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). رجوع به رقیق شود. جَمعِ واژۀ رقیقه. (اقرب الموارد). و ورقه (ورق الجرجیر) رقاق فیها تشریف. (تذکرۀ ابن بیطار). الخفاف و هی الحجاره الرقاق البیض. (الفهرست ابن ندیم). رجوع به رقیقه شود، جَمعِ واژۀ رُقاق. (منتهی الارب). رجوع به رقاق شود، جَمعِ واژۀ رَقَّه. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به رقه شود، جَمعِ واژۀ رقاقه. (دهار) (آنندراج) (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). رجوع به رُقاقَه شود
جمل مرفاق، شتر که آرنج وی به پهلوی آن درخورد، ناقه مرفاق، شتر ماده که پستانش ازبستن پستان بند درد کرده باشد و چون بدوشند آن را ازپستانش خون برآید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
جمل مرفاق، شتر که آرنج وی به پهلوی آن درخورد، ناقه مرفاق، شتر ماده که پستانش ازبستن پستان بند درد کرده باشد و چون بدوشند آن را ازپستانش خون برآید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
دهی است از دهستان دهدز شهرستان اهواز، واقع در 24هزارگزی شمال باختری دهدز. آب آن از چشمه و محصول آن گندم و جو و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان دهدز شهرستان اهواز، واقع در 24هزارگزی شمال باختری دهدز. آب آن از چشمه و محصول آن گندم و جو و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
مرقاه. نردبان و زینه. (غیاث). پایه. زینه. پلۀ نردبان. درجه. سلّم. پله. پلکان. رجوع به مرقاه شود: و اوتاد طالع از درجات هبوط به مرقات صعود ارتفاع گرفت. (سندبادنامه ص 271). و پادشاه جهاندار بر مرقات بخت بیدار مؤید و کامکار نشسته. (جهانگشای جوینی). که در زمین منفذی و بر آسمان مرقاتی میجست. (جهانگشای جوینی) ، کنایه از محل صعود و ترقی: یکی طور و یکی عرفات، یکی قصور و دیگر غرفات...آن میقات موسی و این مرقات عیسی... (ترجمه محاسن اصفهان در توصیف کوهچه و مصلی در اصفهان)
مرقاه. نردبان و زینه. (غیاث). پایه. زینه. پلۀ نردبان. درجه. سُلَّم. پله. پلکان. رجوع به مرقاه شود: و اوتاد طالع از درجات هبوط به مرقات صعود ارتفاع گرفت. (سندبادنامه ص 271). و پادشاه جهاندار بر مرقات بخت بیدار مؤید و کامکار نشسته. (جهانگشای جوینی). که در زمین منفذی و بر آسمان مرقاتی میجست. (جهانگشای جوینی) ، کنایه از محل صعود و ترقی: یکی طور و یکی عرفات، یکی قصور و دیگر غرفات...آن میقات موسی و این مرقات عیسی... (ترجمه محاسن اصفهان در توصیف کوهچه و مصلی در اصفهان)
ناقه مرقال، شتر مادۀ شتاب رو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اشتر زودرو. مرقل. مرقله. ج، مراقیل. (اقرب الموارد) : مرقال من آن باده زده کشتی بر آب پوینده تر از کشتی بر آب به رفتار. منوچهری
ناقه مرقال، شتر مادۀ شتاب رو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اشتر زودرو. مُرقِل. مُرقله. ج، مَراقیل. (اقرب الموارد) : مرقال من آن باده زده کشتی بر آب پوینده تر از کشتی بر آب به رفتار. منوچهری
مراق البطن، تنگ و نرم جای شکم. (منتهی الارب). پوست شکم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت مؤلف). زیر شکم و اطراف آن که نازک است. قسمت نازک و نرم زیر شکم. (از متن اللغه) (ازاقرب الموارد). پوست شکم آنجا که تنگ باشد. (یادداشت مؤلف). بر بالای صفاق عضله های شکم است و آن را مراق گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). غشاء مستطبن احشاء. پوست شکم با غشاء و عضله ها که زیر آن است. (یادداشت مؤلف). لایۀ خارجی پردۀ صفاق. (فرهنگ فارسی معین)
مراق البطن، تنگ و نرم جای شکم. (منتهی الارب). پوست شکم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت مؤلف). زیر شکم و اطراف آن که نازک است. قسمت نازک و نرم زیر شکم. (از متن اللغه) (ازاقرب الموارد). پوست شکم آنجا که تنگ باشد. (یادداشت مؤلف). بر بالای صفاق عضله های شکم است و آن را مراق گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). غشاء مستطبن احشاء. پوست شکم با غشاء و عضله ها که زیر آن است. (یادداشت مؤلف). لایۀ خارجی پردۀ صفاق. (فرهنگ فارسی معین)
برون لایه برون لایه کمنیام (کمنیام پرده صفاق)، به کله زدن: گونه ای دیوانگی لایه خارجی پرده صفاق، نوعی مالیخولیا که آنرا ناشی از سودامیدانستند و عقیده داشتند که گردن صاحب مرض بعلت تصاعد ابخره ستبر میشود: مدعی گر چه خود آزار مراقی دارد باب قصاب شکن گردن چاقی دارد. (گل کشتی)
برون لایه برون لایه کمنیام (کمنیام پرده صفاق)، به کله زدن: گونه ای دیوانگی لایه خارجی پرده صفاق، نوعی مالیخولیا که آنرا ناشی از سودامیدانستند و عقیده داشتند که گردن صاحب مرض بعلت تصاعد ابخره ستبر میشود: مدعی گر چه خود آزار مراقی دارد باب قصاب شکن گردن چاقی دارد. (گل کشتی)