جدول جو
جدول جو

معنی مرغات - جستجوی لغت در جدول جو

مرغات
(مِ)
مرغاه. رجوع به مرغاه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرضات
تصویر مرضات
از کسی خشنود بودن، خشنودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرات
تصویر مرات
مره ها، بارها، دفعه ها، شماره ها، تعدادها، جمع واژۀ مره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرقات
تصویر مرقات
پلکان، نردبان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
نام یکی از دهستانهای شش گانه بخش ایذه شهرستان اهواز است. این دهستان در قسمت غرب ایذه وشرق مسجد سلیمان در کوهستان واقع و هوای آن گرمسیر و آب اکثر قراء آن از رودخانه و چشمه. محصول عمده آن گندم، جو، برنج است. این دهستان از 53 آبادی بزرگ وکوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 8000 نفر است. قراء مهم آن به شرح زیر است. دوبلوطان، شیرازه، شب تیز، کنار پیر، گوری. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مرده ستائی. (یادداشت مرحوم دهخدا). مرثاه. رجوع به مرثاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِمْ ما)
جمع واژۀ مرمه تأنیث مرم، نعت فاعلی از ارمام. رجوع به مرم و ارمام شود، بلاها. (منتهی الارب). دواهی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرماه. تیر پیکان گردی که بدان تیراندازی آموزند. (ناظم الاطباء). پیکان گرد که بدان تیراندازی تعلیم کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرماه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرساه. لنگر کشتی. (زمخشری). رجوع به مرساه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ)
مرقاه. نردبان و زینه. (غیاث). پایه. زینه. پلۀ نردبان. درجه. سلّم. پله. پلکان. رجوع به مرقاه شود: و اوتاد طالع از درجات هبوط به مرقات صعود ارتفاع گرفت. (سندبادنامه ص 271). و پادشاه جهاندار بر مرقات بخت بیدار مؤید و کامکار نشسته. (جهانگشای جوینی). که در زمین منفذی و بر آسمان مرقاتی میجست. (جهانگشای جوینی) ، کنایه از محل صعود و ترقی: یکی طور و یکی عرفات، یکی قصور و دیگر غرفات...آن میقات موسی و این مرقات عیسی... (ترجمه محاسن اصفهان در توصیف کوهچه و مصلی در اصفهان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرضاه. رضا. خشنودی. خشنود شدن. ورجوع به مرضاه شود: و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات اﷲ و اﷲ رؤوف بالعباد. (قرآن 207/2). رعایت رضای ایزد سبحانه و تعالی و تحری مرضات او در آن مضمون و مرعی بوده است. (سندبادنامه ص 217).
کز پی مرضات حق یک لحظه ای است
که مرا اندرگریزت مشکلیست.
مولوی.
نعمتی را کز پی مرضات حق درباختی
حق تعالی از نعیم آخرت تاوان دهاد.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤنث أمرغ. ج، مرغ. (از اقرب الموارد). رجوع به امرغ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نهری است به مرو شاهجان. (از منتهی الارب). رودخانه ای است که از پهلوی شهر مرو (مرو شاهجان) می گذرد و آن را مرورود (مروالرود) نیز گویند یعنی رود خانه مرو. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). نام دیگر مروالرود است. (روضهالصفا ج 3 در فصل وفات مهلب بن ابی صفره) (یادداشت مرحوم دهخدا) : و للمرو نهر عظیم... و یعرف هذا النهر بمرغاب ای ماء مرو. (صور الاقالیم اصطخری)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از دهستان مشهد مرغاب بخش زرقان شهرستان شیراز، در 117هزارگزی شمال شرق زرقان با 585 تن سکنه. آبش از چشمه محصولش: غلات، چغندر، میوه. شغل مردمش زراعت و باغبانی. صنعت دستی قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
نام رودی به افغانستان و آن یکی از آب راهه های جیحون است و نام ترکی آن آق سو باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
در تداول خراسانیان، آب اندک چون چشمه یا قناتی خرد. آب کم. چشمۀ کم آب. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ غادد)
مرد سخت خشمناک که هیچ نشنود. (منتهی الارب). کسی که از شدت خشم پاسخ شخص را ندهد. (از اقرب الموارد) ، بیماری که اندک سستی و ناتوانی در وی باشد، خوابیدۀ ناتمام خفته، به شک در کاری شونده، و مردد درآمیخته رای که وجه آن را درنیابد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شیر که هنوز تیره نشده بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ)
قریه ای است در دو فرسنگ و نیمی مشرق شیراز. (از فارسنامۀ ناصری).
- آب مرغان، چشمه ای در میان شیراز و اصفهان. (ناظم الاطباء).
، سیرگاهی در حوالی شیراز، چشمه ای در کوهسار سمیرم و قمشه که به اعتقاد عوام آب آن را برای دفع ملخ برند و بر کشتزارها و باغها پاشند متعاقب آن مرغان در رسند و ملخها را به منقار دو نیمه کنند. آب سار
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ مرغ. پرندگان. طیور. رجوع به مرغ شود: اباله، ابیل، گلۀ مرغان. (دهار). بغاث، مرغان خرد وضعیف که شکار نکنند. خشاش، مرغان خرد. (دهار). غیف، گروه مرغان. (منتهی الارب). قواطع، مرغان که از بلادگرمسیر به سردسیر روند یا برعکس آن. (منتهی الارب).
- مرغان اولی اجنح، مرغان اولی اجنحه رجوع به ترکیب بعد شود:
چو طاوسان هندی رقص آغاز
چو مرغان اولی اجنح بپرواز.
میرغازی شهید (از آنندراج).
- مرغان اولی أجنحه، طایران صاحب بازوها، و این کنایه است از فرشتگان و ملائکه. (از غیاث) (از آنندراج).
- مرغان سدره، کنایه از ملائک و فرشتگان باشد. (برهان) (آنندراج).
- مرغان شاخ سدره، ملائکه.
- مرغان شکاری، عتاق. (منتهی الارب). راسته ای از پرندگان که دارای منقاری قوی و خمیده می باشند و در انتهای نیمۀ فوقانی منقار خود دارای زائده ای دندانی شکل هستند که دنبالۀ پوست روی آن را می پوشاند و انگشتانشان به چنگالهای قوی خمیده ختم می شود. مرغان شکاری به دو دستۀ شکاریان روزانه و شکاریان شبانه تقسیم می شوند. و مهمترین شکاریان روزانه عقاب، شاهین، قوش (باز) ، کرکس و قرقی است و از جمله شکاریان شبانه جغد و مرغ حق است.
- مرغان عرشی، کنایه از ملائکه و فرشتگان. (از برهان) (از آنندراج).
- مرغان قاف، سیمرغها. عنقاها:
باز ار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی
مرغان قاف دانند آیین پادشاهی.
حافظ.
، ماکیانها. مرغان خانگی. دجج.
- مرغان خانگی، ماکیانها
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرغات. کفک گیر. (منتهی الارب). کفگیر. ابزاری که بدان کف میگیرند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کف زن. کف زنه. ج، مراغی. مراغ
لغت نامه دهخدا
(مُ رَغْ غَ)
جمع واژۀ مرغّبه. چیزهای پسندیده و مرغوب. (غیاث) (آنندراج). رجوع به مرغّبه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَغْ غِ)
جمع واژۀ مرغّبه. رجوع به مرغبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَرْ را)
جمع واژۀ مرّه. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 87). دفعات. بارها: به کرات و مرات، به دفعات. رجوع به مرّه شود
لغت نامه دهخدا
پلکان. پلکان، نردبان: در زمین منفذی و بر آسمان مرقاتی می جست تاخود را از لشکر بی کران بر کران کند، جمع مراقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرضات
تصویر مرضات
خشنودی، رضا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغبات
تصویر مرغبات
جمع مرغبه، جمع مرغبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرغات
تصویر قرغات
ترکی ک قولنجان خسرودارو از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقات
تصویر مرقات
پلکان، نردبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرضات
تصویر مرضات
((مَ))
از کسی خوشنود بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرات
تصویر مرات
((مَ رّ))
ج. مره، دفعه ها، مرتبه ها
فرهنگ فارسی معین
خشنودی، رضایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد