جدول جو
جدول جو

معنی مرضون - جستجوی لغت در جدول جو

مرضون(مَ)
ردۀ تو بر تو نهاده از سنگ و جز آن با هم پیوسته در بنا و غیر آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منضود. و رجوع به منضود شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرجون
تصویر مرجون
(دخترانه)
گل میشه بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرهون
تصویر مرهون
گروداده شده، گرورفته، کنایه از کسی که دیگری بر او به واسطۀ کاری نیک حقی دارد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
مغلوب و مقهور. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضُوو)
نعت مفعولی است از مصدر رضا، با باز گرداندن واو به اصل خود. خوش و پسندیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرضی. و رجوع به مرضی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ رض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رض شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چیز برهم پیچیده و دوتا کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). برهم پیچیده و دو تا کرده شده. (ناظم الاطباء). مضاعف النسج. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
درپی کرده و وصل یافته. (منتهی الارب). موصول. (متن اللغه). گویند خیط مردون، ای موصول. (اقرب الموارد) ، وصله یافته. (ناظم الاطباء). مردوم. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
همیشه بهار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رهن. رجوع به رهن شود. گروکرده شده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گروی. (منتهی الارب). گروگان. گرو نهاده. رهین. مرتهن.
- مرهون شدن، رهین شدن:
دل به هوی چون دهی که چون تو بدو
بیشتر از صدهزار مرهون شد.
ناصرخسرو.
دل به گروگان این جهان ندهم
گرچه دل تو به دهر مرهون شد.
ناصرخسرو.
- مرهون کردن، رهین ساختن:
شعر حجت را بخوان و سوی دانش راه جو
گر همی خواهی که جان و دل به دین مرهون کنی.
ناصرخسرو.
کارکنان خدای را چو ببینی
دل نکنی زان سپس به فلسفه مرهون.
ناصرخسرو.
- مرهون منت، بستۀ وفاداری و حق شناسی و رهین منت. (ناظم الاطباء).
- مال مرهون، عین معیّن. مالی است که به قبض مرتهن یا به تصرف کسی که بین طرفین معین می گردد داده شود ولی استمرار قبض شرط صحت معامله نیست. (از مواد 772 و 774 قانون مدنی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رسن. بسته به رسن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ فا)
دهی است از دهستان قافازان بخش ضیاآباد شهرستان قزوین. در 35هزارگزی راه عمومی در منطقۀ کوهستانی سردسیر واقع و دارای 368 تن سکنه است. آبش از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رصن. رجوع به رصن شود، ساعد مرصون، بازوی سوزن زدۀ نیل بر آن پاشیده. (منتهی الارب). بازویی که با ’مرصن’ آن را داغ کرده باشند. (از اقرب الموارد). و رجوع به مرصن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رضح. هسته و سفال خرمای ریزه کرده شده و کوفته شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رضد. رجوع به رضد شود. مرضود، رخت برهم نهاده. (منتهی الارب). متاع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رض ّ. رجوع به رض شود. کوفته. (منتهی الارب). ریزه کرده شده. (آنندراج) ، نیمکوب شده و شکسته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رضف. رجوع به رضف شود. کباب بر سنگ تفسان بریان، طعام که بر سنگ تفسیده پخته باشند. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، حمل مرضوف، بره که سنگ داغ داخل آن کنند تا بریان شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از رضم. رجوع به رضم شود، برذون مرضوم العصب، یابوی محکم سخت پی. (ناظم الاطباء) ، بناء به سنگ برآورده. (منتهی الارب). با سنگ ساخته شده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 14هزارگزی جنوب شرقی شیراز و یک هزارگزی راه شیراز به خرچول، با 109 تن سکنه. آب آن از قنات، محصولش غلات، و صیفی، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از رعن. رجوع به رعن شود. از هوش بشده. سست. فروهشته از تابش آفتاب. (از منتهی الارب) (آنندراج). از هوش بشده بر اثر آفتاب. کسی که دماغ او از آفتاب بدرد آمده و بدین سبب سست گشته و بیهوش شده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از رقن. رجوع به رقن شود، به معنی مرقوم است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به مرقوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در کنار گرفته. حضانت شده. دربردارنده. حاوی: مشتمل دقایق جهانداری و محضون حقایق کامگاری. (روضهالعقول، از مرزبان نامه چ تهران مقدمۀ مصحح، صفحۀ ’ح’)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
جمع واژۀ ارض (در حالت رفع)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
نرم شدن. (تاج المصادر بیهقی). نرم گردیدن با اندک سختی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سخت گردیدن دست بر کار و سخت گردیدن روی بر امر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عادت کردن. (تاج المصادر بیهقی). خوی کردن بر چیزی. (از منتهی الارب). اعتیاد یافتن بر چیزی و ادامه دادن آن. (از اقرب الموارد) ، فرسوده شدن. (تاج المصادر زوزنی). مرانه. مرونه
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرهون
تصویر مرهون
گروگان، گروه نهاده، رهین، گرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجون
تصویر مرجون
همیشه بهار
فرهنگ لغت هوشیار
در کنار، در بر گیرنده در کنار گرفته، در بردارنده حاوی: مشتمل دقایق جهانداری و محضون حقایق کامگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرهون
تصویر مرهون
((مَ هُ))
گرو گذاشته شده، گروگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محضون
تصویر محضون
((مَ))
در کنار گرفته، دربردارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرهون
تصویر مرهون
وامدار
فرهنگ واژه فارسی سره
درگرو، رهین، مدیون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کارگر مرز بند زمین شالی زار
فرهنگ گویش مازندرانی