جدول جو
جدول جو

معنی مرصود - جستجوی لغت در جدول جو

مرصود
ویژگی ستاره ای که وضع آن در رصد خانه معلوم شده، رصد شده
تصویری از مرصود
تصویر مرصود
فرهنگ فارسی عمید
مرصود
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رصد. رجوع به رصد شود. چشم داشته شده، از رصدمعلوم کرده شده. (ناظم الاطباء) ، أرض مرصود، نعت است از رصد، و رصد به معنی یک بار رسیدن باران است زمین را. (منتهی الارب). رجوع به مرصده شود
لغت نامه دهخدا
مرصود
زیگیده ستاره ای که در زیگ خانه جنب و رفتارش بررسی شده، ماننیده (انتظار کشیده) انتظار کشیده شده، ستاره ای که در رصد خانه حرکات و اوضاعش ضبط شده
فرهنگ لغت هوشیار
مرصود
((مَ))
انتظار کشیده شده، ستاره ای که در رصدخانه حرکات و اوضاعش ضبط شده است
تصویری از مرصود
تصویر مرصود
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرصاد
تصویر مرصاد
(پسرانه)
کمین گاه، گذرگاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مقصود
تصویر مقصود
(پسرانه)
آنچه کسی قصد انجام آن را دارد، منظور، مطلوب و مورد نظر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محصود
تصویر محصود
دروشده در زراعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردود
تصویر مردود
رد شده، غیرقابل قبول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقصود
تصویر مقصود
قصد، نیت، مطلوب، خواسته، هدف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرصاد
تصویر مرصاد
راه، گذرگاه، کمین گاه، جای دیده بان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرصوص
تصویر مرصوص
استوار، محکم، متأکّد، حصین، مدغم، ستوار، مستحکم، بادوام، درواخ
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
نعت مفعولی از رفد. عطا شده. داده شده: واتبعوا فی هذه لعنه و یوم القیامه بئس الرفد المرفود. (قرآن 99/11). رجوع به رفد شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
راه. (منتهی الارب). طریق. (اقرب الموارد). راه فراخ. (دهار) (غیاث) (ترجمان القرآن جرجانی). مرصد. ج، مراصید. (لاروس عربی) (المنجد) ، راهی که در او نگاهبان باشد. (دهار). دیده گاه. دیده گه. رصدگاه. (یادداشت مرحوم دهخدا). جای دیده بان. گذرگاه. راه نظرگاه. جایی که ملاحظ و مراقب کسی باشند: ان ربک لبالمرصاد. (قرآن 14/89) ، همانا خدای تو در گذرگاهست.
کی رسد جاسوس را آنجا قدم
که بود مرصاد و دربند قدم.
مولوی.
راند دیوان را حق از مرصاد خویش
عقل جزوی را ز استبدادخویش.
مولوی.
زانکه بر مرصاد حق اندر کمین
می دهد پاداش پیش از یوم دین.
مولوی.
، سر راه. (دهار). جایی که در آن انتظار دشمن کنند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از دهار). کمینگاه: ان جهنم کانت مرصاداً. (قرآن 21/78) ، همانا جهنم کمینگاهی است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رص ّ. رجوع به رص شود. استوار کرده شده. (غیاث) (آنندراج). استوار. محکم. متصل. منضم. پیوسته: اساس آن خصوصیت بغایت محکم و مرصوص (جامعالتواریخ رشیدی) ، بنیادی استوار. (منتهی الارب). بنای به ارزیز برآورده شده. (غیاث) (آنندراج). مطلی به رصاص: ان اﷲ یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاً کانهم بنیان مرصوص. (قرآن 4/61)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به معنی مرصّع. (غیاث) (آنندراج). ولی در عربی فعل رصع (مجرد) بدین معنی نیامده است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رصف. رجوع به رصف شود، سنگهای بر روی هم برنهاده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رصن. رجوع به رصن شود، ساعد مرصون، بازوی سوزن زدۀ نیل بر آن پاشیده. (منتهی الارب). بازویی که با ’مرصن’ آن را داغ کرده باشند. (از اقرب الموارد). و رجوع به مرصن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رضد. رجوع به رضد شود. مرضود، رخت برهم نهاده. (منتهی الارب). متاع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زراعت دروده. حصیده. (منتهی الارب). کشت دروشده. احاطه شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مأخوذ از ’رمد’ عربی که بجای ’ارمد’ به کار رفته است:
مهر رخشا لیک از او مرمود جوید اجتناب.
قاآنی
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
مؤنث مرصود، نعت مفعولی از رصد. رجوع به رصد و مرصود شود، از رصد معلوم کرده شده. (غیاث) (آنندراج) ، چشم داشته شده. (ناظم الاطباء) ، أرض مرصوده، زمین که رصده یعنی یک بار باران بدان رسیده باشد، و فعل آن مجهول به کار رود. (از اقرب الموارد). و رجوع به مرصود شود، کواکب مرصوده، یکهزار و بیست و پنج ستارۀ ثوابت اند که اهل هیئت از قوانین رصدمعلوم کرده اند، و چهل و هشت صورت که بر فلک مرتسم است از آنها مرکبند. و دوازده صورت از آن چهل و هشت عبارتند از بروج دوازده گانه و در منطقهالبروج واقعند و بیست و یک صورت در جانب شمال منطقه البروج پانزده صورت در جانب جنوب آن. (از غیاث) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرصاد
تصویر مرصاد
راه فراخ، رصد گاه، دیده گه، کمینگاه
فرهنگ لغت هوشیار
مرصوده در فارسی مونث مرصود: زیگیده، ماننیده، نخیزیده (کمین گزیده) مونث مرصود: ستارگان مرصوده جمع مرصودات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصود
تصویر محصود
زراعت دروده درو شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقصود
تصویر مقصود
آهنگ نموده شده، مراد، مطلوب، خواسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرصوص
تصویر مرصوص
محکم، متصل، پیوسته، استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردود
تصویر مردود
رد شده، برگردانده، بازگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرثود
تصویر مرثود
کالا بر هم نهاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقصود
تصویر مقصود
((مَ))
مراد، نیت، خواهش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محصود
تصویر محصود
((مَ))
زراعت دروده، درو شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مردود
تصویر مردود
((مَ))
رد شده، طرد شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرصاد
تصویر مرصاد
((مِ))
کمین گاه، رصدخانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرصوص
تصویر مرصوص
((مَ))
استوار، محکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مردود
تصویر مردود
افتاده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقصود
تصویر مقصود
آهنگ، آهنگیده، خواست
فرهنگ واژه فارسی سره