جدول جو
جدول جو

معنی مرصع - جستجوی لغت در جدول جو

مرصع
(دخترانه)
آنچه با جواهر تزیین شده است، جواهرنشان
تصویری از مرصع
تصویر مرصع
فرهنگ نامهای ایرانی
مرصع
چیزی که در آن جواهر نشانده باشند، جواهر نشان، گوهرنشان، در علوم ادبی ویژگی شعری که دارای آرایۀ ترصیع باشد
تصویری از مرصع
تصویر مرصع
فرهنگ فارسی عمید
مرصع
جواهر نشان، سنگهای قیمتی و گوهر
تصویری از مرصع
تصویر مرصع
فرهنگ لغت هوشیار
مرصع
((مُ رَ صَّ))
جواهرنشان، به جواهر آراسته
تصویری از مرصع
تصویر مرصع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرصعه
تصویر مرصعه
مرصعه در فارسی مونث مرصع: گوهر نشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارصع
تصویر ارصع
لاغرسرین، لاغرران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
بازیابه، بن مایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرتع
تصویر مرتع
چراگاه، چمنزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مربع
تصویر مربع
چهارگوش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترصع
تصویر ترصع
نشاط و خوشدلی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرصد
تصویر مرصد
رصد خانه، کمین گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مروع
تصویر مروع
کسی که دلش به ترس آمیخته، بیمناک، ترسیده، کسی که دچار بیم و ترس شده
وحشت زده، هراسیده، مرعوب، متوحّش، خائف، رعیب، چغزیده، نهازیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مربع
تصویر مربع
باران بهاری، جای اقامت در فصل بهار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرقع
تصویر مرقع
خرقه ای که پینه های چهارگوش داشته باشد، کاغذ یا چیز دیگر که بر آن خط رقاع یا خطوط دیگر نوشته شده باشد، جامۀ وصله دار و دوخته شده از قطعات مختلف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مربع
تصویر مربع
چهار گوش، چهار گوشه، در ریاضیات شکلی هندسی که دارای چهار ضلع مساوی و چهار زاویۀ قائمه باشد، چهارسو
در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر چهار مصراع بگوید که هم افقی خوانده شود و هم عمودی، برای مثال از چهرۀ، افروخته، گل را، مشکن/، افروخته، رخ مرو تو، دیگر، به چمن، گل را، دیگر، خجل مکن، ای مه من/، مشکن، به چمن، ای مه من قدر سمن، چهار زانو
در علوم ادبی در علم عروض مسمطی که هر بند آن چهار مصراع داشته باشد
در موسیقی سازی از ردۀ رباب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصرع
تصویر مصرع
بیتی که هر دو مصراعش قافیه داشته باشد، بر زمین افکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
چیزی که برای کسب اطلاعات به آن مراجعه می کنند
مجتهد جامع الشرایطی که در زمینۀ امور دینی اطلاعات کامل دارد
محل بازگشت، بازگشتن
مرجع تقلید: عالم روحانی که مردم در تکالیف شرعیه از او تقلید می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماصع
تصویر ماصع
آب شور آب تیره، آب روشن از واژگان دو پهلو، سپری شونده، درخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرصد
تصویر مرصد
مرصاد بنگرید به مرصاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرصاع
تصویر مرصاع
فرفره، ماله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
جای بازگشت، بازگشت گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتع
تصویر مرتع
چراگاه، چمن سبزه زار، چراگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مربع
تصویر مربع
هر چیز چهار گوشه را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرضع
تصویر مرضع
زن شیرده، شیر دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
پاره دوخته ژنده، خوشنوشته، خوش نگاره جامه پاره پاره بهم دخته: در آن دکان پیر مردی نشسته است مرقعی پوشیده و درزی همی کند، جامه صوفیان که از اتصال قطعات مختلف و گاه رنگارنگ بهم ساخته میشد مرقعه. توضیح در احیا العلوم شرحی مفید راجع بمعنی و مقصود از مرقع و کیفیت آن آمده، کاغذ یا شی دیگر که روی آن بخط رقاع چیزی نوشته باشند، قطعه های تصاویر که بصورت کتابی بینالدفتین جمع شود، قطعاتی از خطوط زیبا که بشکل کتاب جمع کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مروع
تصویر مروع
بیمناک، ترسیده
فرهنگ لغت هوشیار
کاهیده مصراع: بند مصراع: زمن بحضرت آصف که می برد پیغام که یادگیرد و مصرع زمن بنظم دری. (حافظ) برجسته مصرعی است ز دیوان زندگی چون نی ز عمر آنچه مرا در فغان گذشت (صائب) توضیح در عربی مصراع آمده نه مصرع ولی کلمه اخیر در فارسی مستعمل است. یا مصرع آمده. مصراع خوبی که بی فکر و رویت بهم رسد: مصرع آمده ای چون قد خود موزونی سرو عاشق سخنی تازه غزل خوان شده ای. (محمد افضل ثابت) یامصرع پیچان. مصراعی که بی تامل وتفکر نتوان گفت: مصرع پیچانم از من اهل دانش بگذرید عقده از دل و اشود گر پی بمضمونم برید. (رضی دانش) یا مصرع تنگ. مصراع کوتاه: دهم در یکی مصرع تنگ جا زر و خلعت باغ و اسب و سرا. (نورالدین ظهوری) (شعر) بیتی که هر دو مصراعش قافیه دار باشد، توضیح مطلع در قصیده و غزل مصرع است ولی ممکن است بیت غیر مطلع نیز بدین صفت متصف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرصد
تصویر مرصد
((مَ صَ))
رصدخانه، کمین گاه، جمع مراصد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرقع
تصویر مرقع
((مُ رَ قَّ))
جامه وصله دار، جامه ای که از تکه پارچه های دوخته شده درست شده باشد، خرقه، خرقه ای که وصله های چهارگوش داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
((مَ جَ))
محل بازگشت، محل رجوع، جمع مراجع، شخص یا مقامی که می توان برای درخواستی به نزدش رفت، نوشته ای که برای به دست آوردن اطلاعاتی می توان به آن مراجعه کرد، تقلید مجتهدی که در موضوع های دینی از او پیروی می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتع
تصویر مرتع
((مَ تَ))
چراگاه، جمع مراتع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مربع
تصویر مربع
((مُ رَ بَّ))
چهارگوش، متوازی الاضلاعی که چهار ضلعش با هم برابر و زاویه هایش قائمه باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصرع
تصویر مصرع
((مُ صَ رَّ))
بیتی که هر دو مصراعش قافیه دار باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرضع
تصویر مرضع
مرضعه، زن شیرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتع
تصویر مرتع
چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، چرازار، سبزه زار، چرام، مسارح، چراجای، چرامین، چراخوٰار، چراخور
فرهنگ فارسی عمید