جدول جو
جدول جو

معنی مرسغ - جستجوی لغت در جدول جو

مرسغ
(مُ رَسْ سِ)
اسم فاعل است از مصدر ترسیغ در تمام معانی کلمه. رجوع به ترسیغ شود
لغت نامه دهخدا
مرسغ
(مُ رَسْ سَ)
اسم مفعول است از مصدر ترسیغ در تمام معانی کلمه. رجوع به ترسیغ شود، رأی مرسغ، رای سست ونادرست. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مرسغ
اندیشه نااستوار
تصویری از مرسغ
تصویر مرسغ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرسی
تصویر مرسی
متشکرم، ممنونم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرسل
تصویر مرسل
ارسال کننده، فرستنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرسل
تصویر مرسل
فرستاده شده، فرستاده، پیغام آور، ساده، روان مثلاً نثر مرسل
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رَ)
نفرینی) از ادات نفرین و صیغۀ نهی از مصدر رستن. مماناد! (جهانگیری). نماند و معدوم شود! (برهان). کلمه نفرین یعنی مماناد و معدوم شواد! (ناظم الاطباء). رها مشواد! نجات نیاباد!:
سرا و باغ چو بی کتخدای خواهد ماند
گل بنفشه مرست و سرا و باغ مرست.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(مَ سُوو)
نعت مفعولی است ازمصدر رسو و رسوّ. رجوع به رسو در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سا)
به معنی مرسی است یعنی لنگرگاه
لغت نامه دهخدا
(مَ سا)
جایی که چیزی در آن بر جای می ایستد و استوار می گردد. (ناظم الاطباء) ، محل توقف کشتیها نزدیک ساحل لنگرگاه. خور. فرضه. ج، مراسی (مراس) : علی ساحل ذاک المرسی شجر فاریفون... (الجماهر ص 44) ، جریده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَلْ کَ)
شهری است به تونس با 14 هزار تن سکنه و دارای آبهای معدنی.
- پیمان مرسی، پیمانی است که بین فرانسه و تونس منعقد گشت و بموجب آن پیمان باردو (1881 میلادی) تعدیل شد و تونس تحت الحمایۀ فرانسه گشت
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ سَ)
رسن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یک قطعه از مرس. ج، مرس. جج، امراس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ)
به معنی رسیم است که نوعی از رفتار شتر باشد و آن سریعتراز ’ذمیل’ است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
جای بستن رسن از بینی ستور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بینی. (از اقرب الموارد). نخست به معنی جای بستن رسن از بینی ستور بوده است سپس به کثرت استعمال برای بینی و حتی بینی انسان به کار رفته است، فعلت ذلک علی رغم مرسنه، أی انفه، یعنی بر خلاف میل او. (از منتهی الارب). ج، مراسن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سپاس. تشکر. متشکرم. سپاسگزارم. ممنونم
لغت نامه دهخدا
(مُ رَسْ سِ)
نعت فاعلی است از ترسیم. رجوع به ترسیم در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَسْ سَ)
نعت مفعولی است از ترسیم. رجوع به ترسیم در ردیف خود شود، ثوب مرسم، جامۀ خطدار به خطوط ضعیف. (منتهی الارب). جامۀ بخطها. (مهذب الاسماء). جامۀ مخطط
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
نعت فاعلی از ارسال در تمامی معانی. رجوع به ارسال شود، پیغام فرستنده و ارسال کننده. (ناظم الاطباء). فرستنده. گسیل دارنده: ما یفتح اﷲ للناس من رحمه فلا ممسک لها و مایمسک فلامرسل له من بعده و هوالعزیز الحکیم. (قرآن 2/35) ، آنچه را از رحمت خداوند برای مردم بگشاید پس آن را بازگیرنده ای نیست، و آنچه را که او بازگیرد پس آن را از پس او فرستنده ای نیست و خداوند عزیز و حکیم است.
- مرسل الریاح، فرستندۀ بادها.
- ، کنایه از خدای تعالی:
گفت انوری که از اثر بادهای سخت
ویران شود سراچه وکاخ سکندری
در روز حکم او نوزیده ست هیچ باد
یا مرسل الریاح تو دانی و انوری.
(منسوب به ادیب صابر).
، رهاکننده موی، رهاکننده ستور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَسْ سِ)
اسم فاعل است از مصدر ترسیع در تمام معانی کلمه. رجوع به ترسیع در ردیف خود شود، رجل مرسع، مرد دردمند نیام چشم. (منتهی الارب) (آنندراج). شخصی که ’موق’ و گوشۀ چشم او تباه گشته باشد. (از اقرب الموارد). مرسعه. و رجوع به مرسعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَسْ سَ)
شیرازه کرده. (مهذب الاسماء). کتاب به شیرازه کرده
لغت نامه دهخدا
(مُ ی ی)
منسوب به مرسیه که از بلاد مغرب است. (از الانساب سمعانی). رجوع به مرسیه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ ئو زَ)
استوار گشتن. (تاج المصادر بیهقی). واقع شدن و ثابت گردیدن. (از اقرب الموارد). وقوع: یسئلونک عن الساعه أیان مرس̍یها، قل انما علمها عند ربی... (قرآن 187/7) و نیز (42/79) ، از تو درباره وقت قیامت میپرسند که کی می باشد وقوع آن، بگو که دانش آن نزد پروردگارم است
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ / مُ غَ / مُ رَغْ غِ)
به ناز و نعمت پرورنده خود را و زیست فراخ. (منتهی الارب). کسی که خود را در ناز و نعمت بپروراند. (از اقرب الموارد). آنکه عیش او فراخ باشد و در فراخ زندگانی کند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زِ)
بارانی که گل ناک کند زمین را. (آنندراج). أرزغ المطر الارض، بلها و بالغ و لم یسل. (اقرب الموارد). نعت فاعلی است از ارزاغ. رجوع به ارزاغ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سُ)
جمع واژۀ رسغ. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مراغ
تصویر مراغ
غلتگاه ستور
فرهنگ لغت هوشیار
رها مشود نجات نیابد: سراو باغ چوبی کتخدای خواهد ماند گل و بنفشه مرست و سرای و باغ مرست. (فرخی) مرویاد نروید. توضیح در فرگ رشیدی آمده: مرست (بفتح میم و ضم را) یعنی روییده مشو و (بفتح را) یعنی رسته مکش. بهر دو معنی فرخی گوید: سرا و باغ... در فرهنگ (جهانگیری) بمعنی همانا گفته و همین بیت آورده و درین تامل است. در انجمن آرا مانند رشیدی معنی شده. مولف فرهنگ نظام و فرخی اعتراض کرده که در مقام دعا ونفرین قاعده این است که فعل امر با حرف نفی (مراد نهی است) گفته شود پس باید گفته باشد مرو یاد و مرهاد لیکن چنین نکرده بلکه حرف نفی (مراد نهی است) با فعل ماضی استعمال کرده دیگر اینکه از مصدر رستن به معنی صف بستن تنها اسم مفعول (رسته) استعمال شده خود مصدر و باقی مشتقات استعمال نشده. اما باید دانست که رشیدی و هدایت دو فعل را نهی گرفته اند و در مصراع دوم ظاهرا گل و بنفشه و سرای و باغ را بصورت ندا خوانده اند و در این صورت هم قاعده این است که میم نهی بر سر امر در آید ولی چون بخفت به معنی بخواب و جست در شعر منوچهری به معنی بجه آمده پس فعل نهی آنها نیز بهمین صورت ممکن است استعمال شود. در هر صورت معنی کلمه دوم رسته مکش نیست و ظاهرا از رستن (بفتح اول رهیدن) است یعنی رها مشود و نجات نیابد. باید دانست که این بیت در متن دیوان فرخی چاپ عبدالرسولی نیامده و در مقدمه صفحه یب جزو ابیات منقول از فرهنگها یاد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسل
تصویر مرسل
پیغام فرستنده و ارسال کننده فرستاده، رسول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسن
تصویر مرسن
از ریشه پارسی رسنگاه بر گردن ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسه
تصویر مرسه
پارسی تازی گشته مرس رسن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسی
تصویر مرسی
متشکرم، سپاسگزارم، ممنونم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسل
تصویر مرسل
((مُ س))
فرستنده، جمع مرسلین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرسل
تصویر مرسل
((مُ سَ))
فرستاده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرسی
تصویر مرسی
((مِ))
متشکرم، ممنونم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرسی
تصویر مرسی
سپاس
فرهنگ واژه فارسی سره