جدول جو
جدول جو

معنی مرساباد - جستجوی لغت در جدول جو

مرساباد
از دیه های فراهان است. (تاریخ قم ص 141)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آریاباد
تصویر آریاباد
(پسرانه)
آریاپاد نگهبان قوم آریایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مسباد
تصویر مسباد
(پسرانه)
از نامهای دوران هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
(مَ قَ رَ)
محله ای است به اصفهان یا نیشابور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
یکی از شهرستانهای آذربایجان باختری، که از طرف شمال به دریاچۀ ارومیه و بخش نقده و از طرف جنوب به بخش بانه از شهرستان سقز و از طرف خاور به شهرستان میاندوآب و از طرف باختر به مرز عراق محدود می باشد. آب و هوای شهرستان مهاباد اولاً نسبت به پستی و بلندی و ثانیاً به علت جنگلی بودن متغیر است، بدین ترتیب که قسمتهای کوهستانی سردسیر و ییلاقی و قسمتهای جلگه و جنگلی معتدل است و تابستانی گرم دارد. کوههای مهم آن عبارتند از کوه لندشیخان (با ارتفاع 2730 متر) ، کوه سرمستان (با ارتفاع 1812 متر) ، کوه قصریک (با ارتفاع 2424متر) و کوه قیزقایان (با ارتفاع 2954 متر) که در مرز ایران و عراق قرار دارد. شهرستان مهاباد از سه بخش حومه، بوکان و سردشت تشکیل گردیده است. مرکز شهرستان مهاباد شهر مهاباد است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). و رجوع به مهاباد (بخش) و مهاباد (شهر) شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از دهستان علمدار گرگر بخش جلفا شهرستان مرند، در 5هزارگزی شمال مرند و 17هزارگزی راه جلفا به تبریز، در منطقۀ کوهستانی معتدل واقع و دارای 582 تن سکنه است. آبش از چشمه و قنات تأمین می شود. محصولش غلات و پنبه و شغل مردمش زراعت و گله داری و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین. در 36هزارگزی شرق آبیک در جلگۀ معتدل هوائی واقع و دارای 200 تن سکنه است. آب آن از دو رشته قنات و محصولش غلات، پنبه، چغندر و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از ’ر ب و’، مدارا کردن با کسی. (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، پول به ربا دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شاید صورت اولی اسدآباد: اساباد، کرمانشاهان، مرج، شهرکهائی اند (از جبال) بر ره حجاج، انبوه و آبادان و بانعمت. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(مَهَْ)
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 18هزارگزی شمال بیرجند کنار راه شوسۀ مشهد. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. کلاته زیر و مزرعه کربلائی تاجر جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
دهی است از دهستان حومه بخش کرج شهرستان تهران در 20 هزارگزی غرب کرج کنار راه کرج به اشتهارد، در جلگۀ معتدل هوائی واقع و دارای 1200 تن سکنه است. آبش از رود خانه کرج و محصولش غلات، بنشن، صیفی، چغندرقند، و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نام دهی است در ناحیۀ ماربین اصفهان: و به ناحیت ماربین دیهی است که آن را نرساباد خوانند و پیش جماعتی از اهالی آن دیه داروئی باشد که به غیر از نسل و اولاد آن جماعت آن را کسی دیگر نداند و نشناسد. هر کس را که سحری با او کرده باشند یا بیهوشی یا نوعی از جنون و فساد افاعیل نفسانی بدو رسیده باشد یا چیزی به خورد او داده باشند، یکی شربت از آن داروی در شیر گاوی که رنگ شقرت دارد حل کنند و در شبی از شبهای محاق او را بخورانند و بر وی ریزند در حال به قدرت حکیم آفریدگار جل جلاله عقدۀ سحر از زبان او گشوده شود و بدانچه بدو رسیده باشد گویا گردد. (از ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 41)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان دیزمار غربی بخش ورزقان شهرستان اهر، در 46هزارگزی شمال غربی ورزق و سی و پنج هزار و پانصدهزارگزی راه تبریز به اهر و در منطقۀ کوهستانی معتدل واقع و دارای 511 تن سکنه است. آبش از چشمه و محصولش غلات سردرختی و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آن جاجیم بافی است و دارای یک استخر طبیعی میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دهی از دهستان شهر نو بالا ولایت باختر از بخش طیبات شهرستان مشهد. دارای 155 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات، بنشن. شغل اهالی زراعت و مالداری، قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منسوب به ترس آباد. رجوع به ترس آباد شود
لغت نامه دهخدا
از دیهای وازکرود قم، و یقال، مزرعۀ مبارکاباد. (تاریخ قم ص 137)
لغت نامه دهخدا
(خُ رُ)
قریتی است بسمت مشرق دجله از اعمال نینوی ̍ در موصل. در این قریه آبها و تاکستانهای فراوان یافت میشود. در کنار این قریه شهر خرابی موسوم به بیرعون وجود دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
قریه ای است به دوفرسنگی مرو و گروهی از ائمۀ علماء از آن برخاسته اند. از جمله: محمد بن عمران الارسابندی و ابوالفضل محمد بن الفضل الارسابندی و قاضی محمد بن الحسین الارسابندی الحنفی قاضی مرو و او از بزرگان رجال و فرشته ای بصورت عالمی بود. (معجم البلدان) ، جمع واژۀ رسن
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان کوهپایۀ بخش بردسکن شهرستان کاشمر. سکنۀ آن 250 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و باغات و انجیر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ مربد. رجوع به مربد شود
لغت نامه دهخدا
سرپرست چوپان ها و گالش، سر چوپان
فرهنگ گویش مازندرانی