جدول جو
جدول جو

معنی مرزنشین - جستجوی لغت در جدول جو

مرزنشین
(خَ دَ / دِ زَ)
ساکن مرز. که درنواحی سرحدی و مرزی سکونت دارد. رجوع به مرز شود
لغت نامه دهخدا
مرزنشین
اسم سرحدنشین، مرابط
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارزنین
تصویر ارزنین
پخته شده با ارزن مثلاً نان ارزنین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرنشین
تصویر سرنشین
مسافری که در وسیلۀ نقلیه اعم از اتومبیل، هواپیما و امثال آن ها نشسته باشد، مسافری که میان قافله بر اسب یا استر سوار بوده
فرهنگ فارسی عمید
نام مردی است که حصارسنگویه کرده است در هندوستان و ستونهایش هریک یک پاره است و هر ستون به هزار مرد بر نتوان و به دو کس کرده اند مردی و زنی، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 404)، نام مردی است که عمارت سنگویه را در هندوستان به همراهی زنی مازینه نام ساخت، (برهان)، نام مردی بوده که حصار سنگویه را او و زن او مازینه در هندوستان ساخته اند و ستونهایش یک پاره است، (آنندراج) :
به هندوستان نام آن هردو تن
بود مازنین مرد و مازینه زن،
اسدی (بنقل لغت فرس چ اقبال ص 404)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ وَ)
دهی است از دهستان گرمی بخش ترک شهرستان میانه، در یکهزارگزی جنوب شرقی بخش و 4 هزارگزی راه خلخال به میانه در منطقۀ کوهستانی معتدل واقع و دارای 208 تن سکنه است. آبش از چشمه و محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ نِ)
شخصی که در سفر بالای استریا شتر نشیند اعم از اینکه مرد باشد یا زن. (آنندراج). مسافری که بر بالای بار ستور یا ارابه نشیند. مسافری که بر ستوری اجیر یا کشتی یا راه آهن و اتومبیل کرایه و امثال آن باشد. (یادداشت مؤلف) :
در گلشنی که حسن تو محمل سوار شد
گل سرنشین قافلۀ نوبهار شد.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ نِ)
نوعی از نشست. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
منسوب به ارزن. نانی را گویند که از آرد ارزن پخته باشند. (برهان). نان ارزنین. لعیعه:
برآشفته اند از توترکان چه گویم
میان سگان در یکی ارزنینی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به معنی رزفین. (از شعوری ج 2 ص 19). آنچه بدان در را بندند. (ناظم الاطباء) :
سخن زن را مؤثر چون نباشد
شود شوهر چو رزنین بر در خود.
؟ (از شعوری ج 2 ص 19).
و رجوع به رزفین و زرفین شود، کلید. (ناظم الاطباء). و رجوع به رزفین شود
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ / بِ)
چارزانو نشین، چرا که طور نشستن امرا و سلاطین است. (غیاث اللغات) (آنندراج). آنکه چهارزانو نشیند. کنایه از مهتر و بزرگ قوم:
به تربیع و تثلیث گوهرفشان
مربعنشین و مثلث نشان.
نظامی.
، معشوق. نگار. شاهد. (ناظم الاطباء).
- شاه مربعنشین، کنایه از کعبه است. (فرهنگ فارسی معین) :
خانه خدایش خداست لاجرمش نام هست
شاه مربعنشین، تازی رومی خطاب.
خاقانی (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مِ رُ وَ یَ)
مروونژین. م-روونژین ها. نخستین سلسلۀ سلاطین کشور فرانسه اندکه از اواخر قرن پنجم تا اواسط قرن هشتم میلادی بر این کشور فرمانروئی داشتند. اولین پادشاه این سلسله موسوم به کلودیون از سال 428 تا 448 میلادی و آخرین فرد سلسله موسوم به شیلدریک تا سال 751 میلادی سلطنت کرد
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ دَ / دِ)
حوزه ای که محل اقامت کردان است. (فرهنگ فارسی معین). سرزمینی که ساکنان آن کردان باشند
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است جزء دهستان رحیم آباد بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در 13 هزارگزی جنوب رودسر و یک هزار و پانصدگزی رحیم آباد در کوهستان قرار دارد. سرزمینی است سردسیر با 300 تن جمعیت. آبش از چشمه، محصولش: لبنیات، شغل مردمش گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
دو برآمدگی دو سوی نشیمنگاه مستراح. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
سکونت درمناطق مرزی. سکونت در اطراف و نواحی سرحدی مملکت
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارزنین
تصویر ارزنین
نانی که از آرد ارزن پخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتعشین
تصویر مرتعشین
جمع مرتعش در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزوقین
تصویر مرزوقین
جمع مرزوق در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنشین
تصویر سرنشین
واژگون، سرازیر، نگون سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنشین
تصویر سرنشین
((سَ نِ))
مسافر، آن که سوار درشکه، اتومبیل، هواپیما و غیره شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرنشین
تصویر فرنشین
رئیس، رییس
فرهنگ واژه فارسی سره
راکب، مسافر (خودرو، اتوبوس، کشتی، هواپیما)
متضاد: راننده، خلبان، ناخدا، کاپیتان کشتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مردنی بی حال
فرهنگ گویش مازندرانی