قسمتی از زمین یا عارضۀ طبیعی که قلمرو دو کشور همسایه را جدا می کند حد، سرحد، کنایه از هر چیز مشخص کننده یا محدودکنندۀ حد و دامنۀ چیزی مثلاً تورم از مرز بیست درصد فراتر رفت کنایه از سرزمین، باغ، کشتزار مرز و بوم: سرزمین
قسمتی از زمین یا عارضۀ طبیعی که قلمرو دو کشور همسایه را جدا می کند حد، سرحد، کنایه از هر چیز مشخص کننده یا محدودکنندۀ حد و دامنۀ چیزی مثلاً تورم از مرز بیست درصد فراتر رفت کنایه از سرزمین، باغ، کشتزار مرز و بوم: سرزمین
سرحد. (لغت فرس اسدی) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (رشیدی) .دربند. ثغر. حد. خط فاصل میان دو کشور: بیایید یکسر به درگاه من که بر مرز بگذشت بدخواه من. دقیقی. بر مرز بنشاند یک مرزبان بدان تا نسازند کس را زیان. دقیقی. بدو گفت تا مرز ایرانیان نگهدار و مگشای بند از میان. فردوسی. چو بر داشت لشکر از آن تازه بوم به تندی همی راند تا مرز روم. فردوسی. شهنشاه ایران و زابلستان ز قنوج تا مرز کابلستان. فردوسی. مرز خراسان به مرز روم رساند لشکر شرق از عراق درگذراند. منوچهری. بدو داد پیوسته تا مرز سند نبشته همین عهدها بر پرند. اسدی. بدو داد تا مرز قزوین و ری یکی عهد برنامش افکند پی. اسدی. بشد تا سر مرز کابلستان به کین جستن شاه زابلستان. اسدی. یک فوج قوی لاجرم بدان مرز از لشکر یأجوج مرزبان است. ناصرخسرو. بپیمودم سراسر مرز آن بوم سواد آن طرف تا سر حد روم. نظامی. ، اراضی سرحدی. قسمتی از مملکت. آبادیهائی که در اطراف سرحدهای کشوری واقع شده است: یکی مرد فرزانۀ کاردان بر آن مردم مرز بد مرزبان. فردوسی. تو هم پای در مرز ایران منه چو خواهی که مه باشی وروزبه. فردوسی. از ایشان فراوان بکشتند نیز گرفتند از مرز بسیار چیز. فردوسی. در آن مرزکان مرد هشیار بود یکی مرزبان ستمکار بود. سعدی. شدند از مرز موغان سوی شهرود بنا کردند شهری از می و رود. نظامی. - مرز و بوم، از اتباع است به معنی ملک و مملکت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بر آن نامه عنوان بد از شاه روم جهاندار و سالار هر مرز و بوم. فردوسی. خروشی برآمد ز هر مرز و بوم ز قیدافه برگشته شد تا بروم. فردوسی. چو بگذاشت خواهی همی مرز و بوم از ایران برو تازیان تا بروم. فردوسی. بدوگفت بهرام کای روزبه ترا دادم این مرز و این بوم و ده. فردوسی. ز توران زمین تا به سقلاب و روم ندیدند یک مرزآباد و بوم. فردوسی. ، حاشیه. هامش. مقابل متن. مقابل بوم. هامش در کتاب. (یادداشت مرحوم دهخدا)، زمینی که مربع سازند و کنارهای آن را بلند کنند و در میانش چیزها بکارند. (برهان قاطع). کشت زار. مزرعه. کرت. کرد. قطعۀ کوچکی از زمین زراعتی. رجوع به معنی بعدی شود: یکی مرد دهقانم ای پاک رای خداوند این مرز و کشت و سرای. فردوسی. تیغهای کوه از او پر لاله و پر سوسن است مرزهای باغ از او پر سنبل و سیسنبر است. فرخی (انجمن آرا). عروسانند پنداری به گرد مرز پوشیده همه کف ها به ساغرها همه سرها به افسرها. منوچهری. به باغ ار گل بکشتی فرخت باد زمرزش بر مکن آزاد شمشاد. فخرالدین اسعد. از مرزهای سنبل و سوسن زمانه را امروز خط و روی بتان مانده یادگار. عمادی شهریاری (از انجمن آرا). چو قحط کرم دید در مرز دهر علی وار تخم کرم کاشتش. خاقانی. روضۀ رضوان بهشت از آن مرزی و دهقان فلک در آن کشت ورزی. (ترجمه محاسن اصفهان ص 10). به نان جوین و لب مرز خو کن که یک جو نیرزد خود این مرزبانی. شیبانی کاشانی (از انجمن آرا). ، زمین شیارکرده و کاشته شده، ضد بوم یعنی زمین ناکشته و ناساخته که در آن خانه و جز آن سازند و گاهی به معنی مطلق زمین نیز استعمال کنند و تحقیق آن است که مرز حد هر چیزاست و بوم زمین کاشته و زراعت کرده و مرز کناره های او و سرحدهای ولایات را از این رو مرز گویند. (رشیدی). بوم مطلقاً به معنی زمین و خاک است و محل سکونت... در محاورات متعارف است که گویند فلان مرد غریب است یابومی است یعنی از اهل این شهر و این قریه یا خارج است و مرز و بوم مرادف یکدیگرند و به معنی بلند و پستند، بلی در زمینی که زراعت و باغ کنند آن برآمدگی و بلندی را مرز گویند و آن را به فارسی نیز کرزه خوانند، فرخی در صفت بهار گفته: تیغهای کوه... معلوم شد که مرز زمین بر آمده تر و ساخته شده باغ و فالیز است در آن گل و سبزی کارند. (از انجمن آرا). زمین آبادان و قابل زراعت. (غیاث اللغات)، برآمدگی ساخته در طرف کرد تا آب بیرون نشود. حاشیۀ برآمده بر قطعه ای از قطعات زمین مزروع. کناره های کرد. برجستگی های اطراف کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). لبه های برآمده گرداگرد کرتها و قطعات کوچک زمین زراعتی. کرز. کرزه، خیابان. (غیاث اللغات). رجوع به معنی قبلی شود، زمین. (انجمن آرا) (غیاث اللغات) (جهانگیری). دشت: همه سنگ و خار است آن کوه و مرز تهی یکسر از میوه و کشت و ورز. اسدی (از انجمن آرا). ، سرزمین. توسعاً مملکت. ملک. کشور. شهر. ناحیه. دیار: همی خلعت خسروی دادشان به شاهی به مرزی فرستادشان. فردوسی. به چشم تو خوار است گنج و سپاه همان مرز ایران و هم تخت و گاه. فردوسی. به جائی شوم کم نیابند نیز به لهر اسب مانم همه مرز و چیز. فردوسی. پس آنگه سپاهان به گودرز داد وراگاه و فرمان آن مرز داد. فردوسی. سوی غزنین ز پی مدح تو تا زنده شوند مدح گویان زمین یمن و مرز حجاز. فرخی. محمد ولی عهد سلطان عالم خداوند هر مرز و هر مرزبانی. فرخی. ز هر شهری سپهداران و شاهان ز هر مرزی پری رویان و ماهان. (یوسف و زلیخا). هر مرز کافری که سپاه اندرو بری از خون بت پرستان پر جویبار باد. مسعودسعد. مرز عراق ملک تو نی غلطم عراق چه کز شجره به هفت جد وارث هفت کشوری. خاقانی. گویند که مرز تور و ایران چون رستم پهلوان ندیده ست. خاقانی. اشترانش ز مرز بیگانه می کشیدند نو به نو دانه. نظامی. همه مرزی ز مهربانی تو به تمنای مرزبانی تو. نظامی. شنیدم که در مرزی از باختر برادر دو بودند از یک پدر. سعدی. فراخی در آن مرز و کشور مخواه. که دلتنگ بینی رعیت ز شاه. سعدی. ، محل. جای. مکان: سوی شارسانها گشاده ست راه چه کهتر بدان مرز پوید چه شاه. فردوسی. من از بهر ایشان (اسرا) یکی شارسان برآرم به مرزی که بدخارسان. فردوسی. ، ساحل. کنار. کناره. - مرز دریا، ساحل دریا: اگر دید بر مرز دریای ژرف یکی گرد کوه از سپیدی چو برف. اسدی. چنین تا به نزدیک طنجه رسید همه مرز دریا سپه گسترید. اسدی. ، حد. اندازه: بسنده کند زین جهان مرز خویش بداند مگر پایه و ارز خویش. فردوسی. ، در علم احکام نجوم، حد. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به حد شود، مجازاً اهل و مردم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همه مرز توران شکسته دلند ز تیمار دلها همی بگسلند. فردوسی. ، بوزه. شرابی است که از گندم و گاورس و جو سازند. (برهان قاطع) : خمر آن بودکه از انگور گیرند و سکر از خرما و نقیع از انگبین و مرز از گاورس و غبیرا از گندم. (تفسیر ابی الفتوح چ 1 ج 3 ص 280). و ، موش را گویند. (برهان قاطع) (انجمن آرا). و لهذا گیاه دوائی خوشبوی را که به گوش موش شباهت دارد آن را مرزنگوش گویند. (جهانگیری). اما رشیدی گوید به معنی موش مرزه درست است نه مرز ظاهراً صحیح به این معنی گرزه (به معنی موش در دارالمرز) است. (حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع). رجوع به مرز و مرزن و مرزنگوش شود، مقعد. نشستگاه مخرج سفلی. (برهان قاطع). رجوع به مرز شود. است. (حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)
سرحد. (لغت فرس اسدی) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (رشیدی) .دربند. ثغر. حد. خط فاصل میان دو کشور: بیایید یکسر به درگاه من که بر مرز بگذشت بدخواه من. دقیقی. بر مرز بنشاند یک مرزبان بدان تا نسازند کس را زیان. دقیقی. بدو گفت تا مرز ایرانیان نگهدار و مگشای بند از میان. فردوسی. چو بر داشت لشکر از آن تازه بوم به تندی همی راند تا مرز روم. فردوسی. شهنشاه ایران و زابلستان ز قنوج تا مرز کابلستان. فردوسی. مرز خراسان به مرز روم رساند لشکر شرق از عراق درگذراند. منوچهری. بدو داد پیوسته تا مرز سند نبشته همین عهدها بر پرند. اسدی. بدو داد تا مرز قزوین و ری یکی عهد برنامش افکند پی. اسدی. بشد تا سر مرز کابلستان به کین جستن شاه زابلستان. اسدی. یک فوج قوی لاجرم بدان مرز از لشکر یأجوج مرزبان است. ناصرخسرو. بپیمودم سراسر مرز آن بوم سواد آن طرف تا سر حد روم. نظامی. ، اراضی سرحدی. قسمتی از مملکت. آبادیهائی که در اطراف سرحدهای کشوری واقع شده است: یکی مرد فرزانۀ کاردان بر آن مردم مرز بد مرزبان. فردوسی. تو هم پای در مرز ایران منه چو خواهی که مه باشی وروزبه. فردوسی. از ایشان فراوان بکشتند نیز گرفتند از مرز بسیار چیز. فردوسی. در آن مرزکان مرد هشیار بود یکی مرزبان ستمکار بود. سعدی. شدند از مرز موغان سوی شهرود بنا کردند شهری از می و رود. نظامی. - مرز و بوم، از اتباع است به معنی ملک و مملکت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بر آن نامه عنوان بد از شاه روم جهاندار و سالار هر مرز و بوم. فردوسی. خروشی برآمد ز هر مرز و بوم ز قیدافه برگشته شد تا بروم. فردوسی. چو بگذاشت خواهی همی مرز و بوم از ایران برو تازیان تا بروم. فردوسی. بدوگفت بهرام کای روزبه ترا دادم این مرز و این بوم و ده. فردوسی. ز توران زمین تا به سقلاب و روم ندیدند یک مرزآباد و بوم. فردوسی. ، حاشیه. هامش. مقابل متن. مقابل بوم. هامش در کتاب. (یادداشت مرحوم دهخدا)، زمینی که مربع سازند و کنارهای آن را بلند کنند و در میانش چیزها بکارند. (برهان قاطع). کشت زار. مزرعه. کرت. کرد. قطعۀ کوچکی از زمین زراعتی. رجوع به معنی بعدی شود: یکی مرد دهقانم ای پاک رای خداوند این مرز و کشت و سرای. فردوسی. تیغهای کوه از او پر لاله و پر سوسن است مرزهای باغ از او پر سنبل و سیسنبر است. فرخی (انجمن آرا). عروسانند پنداری به گرد مرز پوشیده همه کف ها به ساغرها همه سرها به افسرها. منوچهری. به باغ ار گل بکشتی فرخت باد زمرزش بر مکن آزاد شمشاد. فخرالدین اسعد. از مرزهای سنبل و سوسن زمانه را امروز خط و روی بتان مانده یادگار. عمادی شهریاری (از انجمن آرا). چو قحط کرم دید در مرز دهر علی وار تخم کرم کاشتش. خاقانی. روضۀ رضوان بهشت از آن مرزی و دهقان فلک در آن کشت ورزی. (ترجمه محاسن اصفهان ص 10). به نان جوین و لب مرز خو کن که یک جو نیرزد خود این مرزبانی. شیبانی کاشانی (از انجمن آرا). ، زمین شیارکرده و کاشته شده، ضد بوم یعنی زمین ناکشته و ناساخته که در آن خانه و جز آن سازند و گاهی به معنی مطلق زمین نیز استعمال کنند و تحقیق آن است که مرز حد هر چیزاست و بوم زمین کاشته و زراعت کرده و مرز کناره های او و سرحدهای ولایات را از این رو مرز گویند. (رشیدی). بوم مطلقاً به معنی زمین و خاک است و محل سکونت... در محاورات متعارف است که گویند فلان مرد غریب است یابومی است یعنی از اهل این شهر و این قریه یا خارج است و مرز و بوم مرادف یکدیگرند و به معنی بلند و پستند، بلی در زمینی که زراعت و باغ کنند آن برآمدگی و بلندی را مرز گویند و آن را به فارسی نیز کرزه خوانند، فرخی در صفت بهار گفته: تیغهای کوه... معلوم شد که مرز زمین بر آمده تر و ساخته شده باغ و فالیز است در آن گل و سبزی کارند. (از انجمن آرا). زمین آبادان و قابل زراعت. (غیاث اللغات)، برآمدگی ساخته در طرف کرد تا آب بیرون نشود. حاشیۀ برآمده بر قطعه ای از قطعات زمین مزروع. کناره های کَرد. برجستگی های اطراف کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). لبه های برآمده گرداگرد کرتها و قطعات کوچک زمین زراعتی. کرز. کرزه، خیابان. (غیاث اللغات). رجوع به معنی قبلی شود، زمین. (انجمن آرا) (غیاث اللغات) (جهانگیری). دشت: همه سنگ و خار است آن کوه و مرز تهی یکسر از میوه و کشت و ورز. اسدی (از انجمن آرا). ، سرزمین. توسعاً مملکت. ملک. کشور. شهر. ناحیه. دیار: همی خلعت خسروی دادشان به شاهی به مرزی فرستادشان. فردوسی. به چشم تو خوار است گنج و سپاه همان مرز ایران و هم تخت و گاه. فردوسی. به جائی شوم کم نیابند نیز به لهر اسب مانم همه مرز و چیز. فردوسی. پس آنگه سپاهان به گودرز داد وراگاه و فرمان آن مرز داد. فردوسی. سوی غزنین ز پی مدح تو تا زنده شوند مدح گویان زمین یمن و مرز حجاز. فرخی. محمد ولی عهد سلطان عالم خداوند هر مرز و هر مرزبانی. فرخی. ز هر شهری سپهداران و شاهان ز هر مرزی پری رویان و ماهان. (یوسف و زلیخا). هر مرز کافری که سپاه اندرو بری از خون بت پرستان پر جویبار باد. مسعودسعد. مرز عراق ملک تو نی غلطم عراق چه کز شجره به هفت جد وارث هفت کشوری. خاقانی. گویند که مرز تور و ایران چون رستم پهلوان ندیده ست. خاقانی. اشترانش ز مرز بیگانه می کشیدند نو به نو دانه. نظامی. همه مرزی ز مهربانی تو به تمنای مرزبانی تو. نظامی. شنیدم که در مرزی از باختر برادر دو بودند از یک پدر. سعدی. فراخی در آن مرز و کشور مخواه. که دلتنگ بینی رعیت ز شاه. سعدی. ، محل. جای. مکان: سوی شارسانها گشاده ست راه چه کهتر بدان مرز پوید چه شاه. فردوسی. من از بهر ایشان (اسرا) یکی شارسان برآرم به مرزی که بدخارسان. فردوسی. ، ساحل. کنار. کناره. - مرز دریا، ساحل دریا: اگر دید بر مرز دریای ژرف یکی گرد کوه از سپیدی چو برف. اسدی. چنین تا به نزدیک طنجه رسید همه مرز دریا سپه گسترید. اسدی. ، حد. اندازه: بسنده کند زین جهان مرز خویش بداند مگر پایه و ارز خویش. فردوسی. ، در علم احکام نجوم، حد. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به حد شود، مجازاً اهل و مردم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همه مرز توران شکسته دلند ز تیمار دلها همی بگسلند. فردوسی. ، بوزه. شرابی است که از گندم و گاورس و جو سازند. (برهان قاطع) : خمر آن بودکه از انگور گیرند و سکر از خرما و نقیع از انگبین و مرز از گاورس و غبیرا از گندم. (تفسیر ابی الفتوح چ 1 ج 3 ص 280). و ، موش را گویند. (برهان قاطع) (انجمن آرا). و لهذا گیاه دوائی خوشبوی را که به گوش موش شباهت دارد آن را مرزنگوش گویند. (جهانگیری). اما رشیدی گوید به معنی موش مرزه درست است نه مرز ظاهراً صحیح به این معنی گرزه (به معنی موش در دارالمرز) است. (حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع). رجوع به مرز و مرزن و مرزنگوش شود، مقعد. نشستگاه مخرج سفلی. (برهان قاطع). رجوع به مُرز شود. اِست. (حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)
گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشه، اوشن، صعتر، سعتر، کالونی
گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشِه، اوشن، صَعتَر، سَعتَر، کالونی
نگهبان یا مامور مرز، سرحددار، کنایه از حاکم قسمتی از کشور، برای مثال یکی روز مرد آرزومند نان / دگر روز بر کشوری مرزبان (فردوسی۲ - ۱۵۰۴)، در دورۀ ساسانیان، حاکم سرحدی، کنایه از نگهبان
نگهبان یا مامور مرز، سرحددار، کنایه از حاکم قسمتی از کشور، برای مِثال یکی روز مرد آرزومند نان / دگر روز بر کشوری مرزبان (فردوسی۲ - ۱۵۰۴)، در دورۀ ساسانیان، حاکم سرحدی، کنایه از نگهبان
قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد گورستان، وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، گورسان، کرباس محلّه، گوردان، مروزنه، ستودان، برای مثال هر که را راهبر زغن باشد / منزل او به مرزغن باشد (عنصری - ۳۶۶)
قَبرِستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد گورِستان، وادی خاموشان، غَریبِستان، مَقبَره، گورسان، کَرباس مَحَلِّه، گوردان، مَروَزَنه، سُتودان، برای مِثال هر که را راهبر زغن باشد / منزل او به مرزغن باشد (عنصری - ۳۶۶)
چوب دوشاخه ای که تاک رز را به وی برگیرند از زمین. (منتهی الارب). چوبی که بدان شاخ مو را از زمین بلند کنند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). مرزحه. (متن اللغه). آن چوب که زیر رز نهند. (مهذب الاسماء). ج، مرازح، صوت. (متن اللغه). آواز سخت یا آن که سخت نباشد. (منتهی الارب). رجوع به مرزیح شود
چوب دوشاخه ای که تاک رز را به وی برگیرند از زمین. (منتهی الارب). چوبی که بدان شاخ مو را از زمین بلند کنند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). مرزحه. (متن اللغه). آن چوب که زیر رز نهند. (مهذب الاسماء). ج، مرازح، صوت. (متن اللغه). آواز سخت یا آن که سخت نباشد. (منتهی الارب). رجوع به مرزیح شود
مقطع بعید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). راه دور و دراز از سفر. (ناظم الاطباء) ، زمین هموار. (منتهی الارب). المطمئن من الارض. (اقرب الموارد). ما اطمأن من الارض. (متن اللغه)
مقطع بعید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). راه دور و دراز از سفر. (ناظم الاطباء) ، زمین هموار. (منتهی الارب). المطمئن من الارض. (اقرب الموارد). ما اطمأن من الارض. (متن اللغه)
میرزا. (ناظم الاطباء) (آنندراج). صورت دیگری است از تلفظ کلمه میرزا. رجوع به میرزا شود: بدین وسیله که مرزا سعید ما تنهاست چه خوب کرد که فیاض رفت از دل ما. فیاض لاهیجی (آنندراج)
میرزا. (ناظم الاطباء) (آنندراج). صورت دیگری است از تلفظ کلمه میرزا. رجوع به میرزا شود: بدین وسیله که مرزا سعید ما تنهاست چه خوب کرد که فیاض رفت از دل ما. فیاض لاهیجی (آنندراج)
گیاهی است از تیره نعناعیان که دارای گونه های پایا و دو ساله و یکساله میباشد (در نقاط گرم پایا است و در نواحی بحرالرومی (مدیترانه) بصورت گیاه دوساله و در نواحی سردتر بصورت گیاه یکساله است)، برگهایش متقابل و بیضوی و بدون دندانه و گلهایش کوچک و سفید یا گلی رنگ وپوشیده از چهار ردیف برگه های مایل بسفید که بصورت کروی در آمده اند میباشد. بویش معطر و نافذ و طعمش پسندیده و با احساس گرما همراه است. برگ و سر شاخه های گلداراین گیاه مورد استفاده دارویی است و از آنها اسانس گیری میشود. اسانس مرزنگوش زردمایل به سبز است و بویی مخصوص و کاملا مشخص و طعمی ملایم دارد و شامل 40 در صد از ترکیبات ترپن ها میباشد. برگ این گیاه غالبا بصورت گرد (پودر) جهت معطر ساختن اغذیه بکار میرود و بعلاوه برای آن اثر آرام کننده و تسکین بخش نیز ذکر کرده اند. از اسانس آن در صابون سازی جهت معطر ساختن صابونها استفاده بعمل میاید مرزجوش مرزنجوش مرد قوش مرتقوش ریحان داود مرزنگوش افریقایی مرزه گوش حبق الفتی حبق الفنا حبق القنا حبق الفیل خرک. یا یا مرزنگوش افریقایی. مرزنگوش یا مرزنگوش وحشی. گیاهی است پایا از تیره نعناعیان که ارتفاغش بین 30 تا 60 سانتیمتر است و دارای بویی معطر میباشد و بطور خودرو در نواحی خشک و کوهستانی و جنگلهای اروپا و آسیا (از جمله ایران) میروید و بیشتر بنام آویشن کوهی مشهور است. این گیاه را بمنظور استفاده های دارویی آن نیز کشت میکنند. ساقه آن راست پوشیده از کرک برنگ مایل به قرمز و برگهایش متقابل و بیضوی برنگ سبز تیره و پوشیده از کرک است. گلهایش مجتمع برنگ ارغوانی یا سفیدند و در فاصله ماههای خرداد و مرداد ظاهر میشوند. از قدیم الایام استعمال این گیاه معمول بوده و حتی در زمان ارسطو درباره آن خواص متنوع ذکر گردیده است. برگ و سرشاخه های گل دار گیاه مزبور بمصارف درمانی و تهیه اسانس میرسد. اسانس آن در صورتیکه تصفیه شده باشد بی رنگ است ولی بزودی زرد میشود. ترکیب شیمیایی اسانس این گیاه بر حسب محل رویش آن فرق میکند رویهمرفته شامل مقادیری تیمول میباشد. برای این گیاه اثر مقوی معده و بادشکن ومعرق و ضد تشنج ذکر کرده اند و اسانس آن نیز دارای اثر التیام دهنده و ضد عفونی کننده است. این گیاه در اکثر نقاط آسیا (از جمله ایران) و اروپا و افریقا میروید فودنج جبلی صعتر آویشن کوهی مامون
گیاهی است از تیره نعناعیان که دارای گونه های پایا و دو ساله و یکساله میباشد (در نقاط گرم پایا است و در نواحی بحرالرومی (مدیترانه) بصورت گیاه دوساله و در نواحی سردتر بصورت گیاه یکساله است)، برگهایش متقابل و بیضوی و بدون دندانه و گلهایش کوچک و سفید یا گلی رنگ وپوشیده از چهار ردیف برگه های مایل بسفید که بصورت کروی در آمده اند میباشد. بویش معطر و نافذ و طعمش پسندیده و با احساس گرما همراه است. برگ و سر شاخه های گلداراین گیاه مورد استفاده دارویی است و از آنها اسانس گیری میشود. اسانس مرزنگوش زردمایل به سبز است و بویی مخصوص و کاملا مشخص و طعمی ملایم دارد و شامل 40 در صد از ترکیبات ترپن ها میباشد. برگ این گیاه غالبا بصورت گرد (پودر) جهت معطر ساختن اغذیه بکار میرود و بعلاوه برای آن اثر آرام کننده و تسکین بخش نیز ذکر کرده اند. از اسانس آن در صابون سازی جهت معطر ساختن صابونها استفاده بعمل میاید مرزجوش مرزنجوش مرد قوش مرتقوش ریحان داود مرزنگوش افریقایی مرزه گوش حبق الفتی حبق الفنا حبق القنا حبق الفیل خرک. یا یا مرزنگوش افریقایی. مرزنگوش یا مرزنگوش وحشی. گیاهی است پایا از تیره نعناعیان که ارتفاغش بین 30 تا 60 سانتیمتر است و دارای بویی معطر میباشد و بطور خودرو در نواحی خشک و کوهستانی و جنگلهای اروپا و آسیا (از جمله ایران) میروید و بیشتر بنام آویشن کوهی مشهور است. این گیاه را بمنظور استفاده های دارویی آن نیز کشت میکنند. ساقه آن راست پوشیده از کرک برنگ مایل به قرمز و برگهایش متقابل و بیضوی برنگ سبز تیره و پوشیده از کرک است. گلهایش مجتمع برنگ ارغوانی یا سفیدند و در فاصله ماههای خرداد و مرداد ظاهر میشوند. از قدیم الایام استعمال این گیاه معمول بوده و حتی در زمان ارسطو درباره آن خواص متنوع ذکر گردیده است. برگ و سرشاخه های گل دار گیاه مزبور بمصارف درمانی و تهیه اسانس میرسد. اسانس آن در صورتیکه تصفیه شده باشد بی رنگ است ولی بزودی زرد میشود. ترکیب شیمیایی اسانس این گیاه بر حسب محل رویش آن فرق میکند رویهمرفته شامل مقادیری تیمول میباشد. برای این گیاه اثر مقوی معده و بادشکن ومعرق و ضد تشنج ذکر کرده اند و اسانس آن نیز دارای اثر التیام دهنده و ضد عفونی کننده است. این گیاه در اکثر نقاط آسیا (از جمله ایران) و اروپا و افریقا میروید فودنج جبلی صعتر آویشن کوهی مامون