جدول جو
جدول جو

معنی مرذوله - جستجوی لغت در جدول جو

مرذوله
(مَ لَ)
تأنیث مرذول است به معنی پست و فرومایه و ردی، مقابل مقبوله. رجوع به مرذول شود: کتاب ماللهند من مقوله مقبوله أو مرذوله. (ماللهند، یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محاوله
تصویر محاوله
دسترسی، به صورت داوطلبانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محموله
تصویر محموله
محمول، بار، محموله، برداشته شده، حمل شده، تاویل و تفسیر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برسوله
تصویر برسوله
معجونی که با مغز گردو و داروهای مقوی تهیه می شود، برای مثال روح ما را عصا می صافی ست / نه معاجین و بنگ و برسوله (نزاری - مجمع الفرس - برسوله)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
نامه، به هم نامه نوشتن، نامه فرستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرغوله
تصویر مرغوله
مرغول
مرغوله کشیدن: در موسیقی آواز خواندن، برای مثال کنون کز سر سرو و پای صنوبر / کشد مرغ مرغوله و لاله ساغر (امیدی- مجمع الفرس - مرغوله)
فرهنگ فارسی عمید
(رُ لَ)
رذاله. ناکسی وفرومایگی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرومایه. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ناکس. (ناظم الاطباء). نعت است از رذل به معنی ناکس و فرومایه گردانیدن. (از منتهی الارب). مردم دون و خسیس. هر چیز ردی. رذل. رذال. رذیل. رذالی. ارذل. (متن اللغه). مقابل مقبول
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
ناکس و فرومایه شدن. (منتهی الارب). مصدر به معنی رذاله. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ناکس و فرومایه شدن. رذاله. (آنندراج). ناکس شدن. (تاج المصادربیهقی) (مصادر اللغه زوزنی). رجوع به رذاله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ /لِ)
مؤنث مرسول. فرستاده شده. ارسال گشته. مرسله. ج، مرسولات. و رجوع به مرسول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ / لِ)
به معنی مرغول است یعنی پیچ و تاب زلف و کاکل تاب خورده. (برهان). پیچ و تاب موی پیچیده. (غیاث). موی پیچیده چون موی زلف و کاکل و خط. (آنندراج).
- مرغوله موی، مرغول موی. کسی که موی سرش مرغول باشد. محبّک الشعر. (منتهی الارب).
، موی پیشانی. (برهان) ، نغمۀ پیچان و غلطان. (برهان). آواز مرغان و نوعی آواز خاص مطربان که با پیچیدگی باشد. (غیاث). مجازا به معنی آواز مرغان و نغمۀ مطربان از جهت پیچ و تابی که در اوست. (از آنندراج). آوازی که در حلق گردانند. (نسخه ای از اسدی در کلمه مرغول). تحریر:
در صحن چمن چو گل فشاندند
مرغولۀ بلبلان گشودند.
شیخ ابوالفیض فیاضی (از آنندراج).
کنون کز سر سرو و پای صنوبر
کشد مرغ مرغوله و لاله ساغر.
امیدی (از آنندراج).
، عیش و نشاط، طرۀ دستار. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مَذَ)
ارض مرذوذه، مرذ، مرذه. (متن اللغه) ، زمینی که بر آن باران نرمه باریده. رجوع به مرذ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متموله
تصویر متموله
مونث متمول جمع متمولات
فرهنگ لغت هوشیار
مداوله و مداولت در فارسی: پتاییدن (مداوم بودن)، شورش زمانه دگر گشت زمانه، چرخ زدن مداومت، دور زدن، انقلاب زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محلوله
تصویر محلوله
محلوله در فارسی مونث محلول آبیده مونث محلول جمع محلولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محموله
تصویر محموله
جنس بار یا بسته، آنچه از جایی به جایی برده شود، کالای تجاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
حیله کردن برای دست یافتن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدوله
تصویر مجدوله
خوشتراش، سخت بافت نیکبافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجعوله
تصویر مجعوله
مجعوله در فارسی: بر ساخته مونث مجعول جمع مجعولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجهوله
تصویر مجهوله
مونث مجهول جمع مجهولات
فرهنگ لغت هوشیار
مجاولت در فارسی: همگردی در نبرد با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجبوله
تصویر مجبوله
مونث مجبول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قربوله
تصویر قربوله
پاپیتال پیچک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
ماکوله در فارسی مونث ماکول: خوردنی خوراک خوار تار مونث ماکول جمع ماکولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراوله
تصویر فراوله
ایتالیایی تازی گشته توت فرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
مبذوله در فارسی مونث مبذول: بخشیده، پذیرفته و، انجام شده مونث مبذول: مساعی مبذوله جمع مبذولات
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مرسول جمع مرسولات: با سوارانی که اشیا و اجناس مرسوله آزاد خان رالله توضیح این کلمه در عربی نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیده مجعد: جعد مفتول جان گسل باشد زلف مرغول غول دل باشد، (حدیقه)، زلف بر پیچیده زلفی که آنرا شاخ شاخ کنند و بعد از آن پیچند، تحریر نغمه و آواز، آواز مطربان و مرغان: تو و دست دستان و مرغول مرغان که از غول صد دست دستان نماید. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
ناکس فرومایه ناکس سفله، فرومایه پست: و بدین شرحهاء مفصل و بیانهاء موکد و فصلهاء معتمد و موکد مرین قصیده را که بر مثال جسدی مهمل و مبدد و مطروح ومرذول و معزول بود مطرح کرده شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محذوفه
تصویر محذوفه
محذوفه در فارسی مونث محذوف: کاسته، بریده مونث محذوف جمع محذوفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغوله
تصویر مرغوله
((مَ لِ))
طره دستار، موی پیشانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرذول
تصویر مرذول
((مَ))
ناکس، سفله، فرومایه، پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرسوله
تصویر مرسوله
فرستاده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محموله
تصویر محموله
بار
فرهنگ واژه فارسی سره
پیچ وتاب (زلف، گیسو) ، زلف پیچیده، مجعد
فرهنگ واژه مترادف متضاد