الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، پرویزن، گربال، پریزن، موبیز، تنک بیز، پرویز، تنگ بیز، منخل، غربال، غربیل، چاولی، پریز، غرویزن
اَلَک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گَردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، پَرویزَن، گَربال، پَریزَن، موبیز، تُنُک بیز، پَرویز، تُنُگ بیز، مُنخُل، غَربال، غَربیل، چاولی، پَریز، غَرویزَن
مردخیز. جائی را گویند که در آن ارباب عقل و دانش پیدا شوند. (آنندراج). سرزمین و دیاری که از آنجا مردان برجسته و بزرگوار برخاسته باشند، پدیدآورندۀ مردمان. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود
مردخیز. جائی را گویند که در آن ارباب عقل و دانش پیدا شوند. (آنندراج). سرزمین و دیاری که از آنجا مردان برجسته و بزرگوار برخاسته باشند، پدیدآورندۀ مردمان. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود
ده مرکز دهستان لب کویر بخش بجستان شهرستان گناباد، در 37 هزارگزی شمال شرقی بجستان در جلگه و گرمسیر. دارای 1000تن سکنه. آبش از قنات و محصولش غلات، زیره، ارزن، شغل مردمش زراعت ومال داری است. (از فرهنگ جغرافیائی از ایران ج 9)
ده مرکز دهستان لب کویر بخش بجستان شهرستان گناباد، در 37 هزارگزی شمال شرقی بجستان در جلگه و گرمسیر. دارای 1000تن سکنه. آبش از قنات و محصولش غلات، زیره، ارزن، شغل مردمش زراعت ومال داری است. (از فرهنگ جغرافیائی از ایران ج 9)
ده کوچکی است از دهستان اندوهجرد بخش شهداد از شهرستان کرمان واقع در30هزارگزی جنوب شهداد و در سر راه فرعی گوک به شهداد، دارای 5 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان اندوهجرد بخش شهداد از شهرستان کرمان واقع در30هزارگزی جنوب شهداد و در سر راه فرعی گوک به شهداد، دارای 5 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
سیل، (آنندراج) (غیاث اللغات) : ز باران دشتها را رودخیز است ز سرما دام و دد را زو گریز است، (ویس و رامین)، ، موج، (آنندراج) (غیاث اللغات)، - نالۀ رودخیز، ناله ای که بسیار حزین و غم انگیز باشد و از شنیدن آن سیل اشک از دیدگان جاری شود: به زیر و بم نالۀ رودخیز گهی نرم زد زخمه و گاه تیز، نظامی
سیل، (آنندراج) (غیاث اللغات) : ز باران دشتها را رودخیز است ز سرما دام و دد را زو گریز است، (ویس و رامین)، ، موج، (آنندراج) (غیاث اللغات)، - نالۀ رودخیز، ناله ای که بسیار حزین و غم انگیز باشد و از شنیدن آن سیل اشک از دیدگان جاری شود: به زیر و بم نالۀ رودخیز گهی نرم زد زخمه و گاه تیز، نظامی
کنایه از فرمانبردار و خدمتکار باشد، (برهان)، خادم فرمانبردار چست و چالاک، (آنندراج) (از انجمن آرا)، فرمانبردار و مطیع، (فرهنگ رشیدی)، چالاک، (غیاث)، فرمانبردار، خدمتکار، (فرهنگ فارسی معین)، فرمانبردار و مطیع و خدمتکار، (ناظم الاطباء)، به شتاب حرکت کننده، زودخیزنده، چست: دیرخواب و زودخیز و تیزسیر و دوربین خوش عنان و کش خرام و پاکزاد ونیکخوی، منوچهری، زودخیز است و خوش گریز حشر زودزای است و زودمیر شرر، سنائی، وشاقان موکب رو زودخیز به دیدار تازه به رفتار تیز، نظامی، بفرمودتا خازن زودخیز کند پیل بالا بر او گنج ریز، نظامی
کنایه از فرمانبردار و خدمتکار باشد، (برهان)، خادم فرمانبردار چست و چالاک، (آنندراج) (از انجمن آرا)، فرمانبردار و مطیع، (فرهنگ رشیدی)، چالاک، (غیاث)، فرمانبردار، خدمتکار، (فرهنگ فارسی معین)، فرمانبردار و مطیع و خدمتکار، (ناظم الاطباء)، به شتاب حرکت کننده، زودخیزنده، چست: دیرخواب و زودخیز و تیزسیر و دوربین خوش عنان و کش خرام و پاکزاد ونیکخوی، منوچهری، زودخیز است و خوش گریز حشر زودزای است و زودمیر شرر، سنائی، وشاقان موکب رو زودخیز به دیدار تازه به رفتار تیز، نظامی، بفرمودتا خازن زودخیز کند پیل بالا بر او گنج ریز، نظامی
ناحیه ای است قریب بهرات که معرب آن بادغیس است و سبب تسمیه کثرت باد است در آن ناحیه، (آنندراج) (انجمن آرا)، ناحیه ای از اعمال هرات که اکنون معروف به بادغیس است، (ناظم الاطباء)، این وجه اشتقاق بر اساسی نیست، رجوع به بادغیس و بادغیش شود
ناحیه ای است قریب بهرات که معرب آن بادغیس است و سبب تسمیه کثرت باد است در آن ناحیه، (آنندراج) (انجمن آرا)، ناحیه ای از اعمال هرات که اکنون معروف به بادغیس است، (ناظم الاطباء)، این وجه اشتقاق بر اساسی نیست، رجوع به بادغیس و بادغیش شود
که باد در آنجا بسیار وزد، بسیارباد، مهب ریاح: منجیل و نواحی آن بادخیز است، ، بادگیر و بادغس، (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 166)، رجوع به بادغد، بادغر، بادغرا، بادغس و بادگیر شود، نفس کش، دودکش، (ناظم الاطباء)
که باد در آنجا بسیار وزد، بسیارباد، مهب ریاح: منجیل و نواحی آن بادخیز است، ، بادگیر و بادغس، (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 166)، رجوع به بادغد، بادغر، بادغرا، بادغس و بادگیر شود، نفس کش، دودکش، (ناظم الاطباء)