جدول جو
جدول جو

معنی مردانه - جستجوی لغت در جدول جو

مردانه
مربوط به مردان، کنایه از از روی دلیری، شجاعانه، کنایه از بزرگ، تنومند، کنایه از برتر، کنایه از شجاع
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
فرهنگ فارسی عمید
مردانه(مَ نَ / نِ)
خاص مردان. درخور مردان:
حج زیارت کردن خانه بود
حج رب البیت مردانه بود.
مولوی.
معنی توفیق غیر از همت مردانه چیست
انتظار خضر بردن ای دل فرزانه چیست.
صائب.
، متعلق به مردان. برای مردان. مخصوص به مردان: کفش مردانه، حمام مردانه، لباس مردانه.
، چون مردان. به شیوۀ مردان. با همت و پشتکار مردان. مردوار:
مور که مردانه صفی می کشد
از پی فردا علفی می کشد.
نظامی.
یکی سیرت نیکمردان شنو
اگر نیکبختی و مردانه رو.
سعدی (کلیات چ امیرکبیر ص 264).
، شجاع. دلیر. نیو. متهور. بی باک. بنیرو: کیومرث را پسری بود همچو او مردانه پشنگ نام. (ترجمه طبری بلعمی). مسلمه روی به بطال بن عمرو کرد و اندرهمه سپاه اسلام از او مردانه تر کس نبود. (ترجمه طبری بلعمی). این کیکاوس سپاه سالاری بود نام او رستم بن دستان و این رستم مردی بود که از جهان از او مردانه تر نبود و مهتر سیستان بود. (ترجمه طبری بلعمی).
ز گردان دلیران ده و دو هزار
سواران مردانه در کارزار.
فردوسی.
چنین داد پاسخ به فرزانگان
بدان نامداران و مردانگان.
فردوسی.
تیر بر پیل آزماید تیغ بر شیر ژیان
اینت مردانه سواری اینت مردی سهمگین.
فرخی.
ایا به بزمگه آراسته ز صد حاتم
ایا به معرکه مردانه تر ز صد سهراب.
فرخی.
غلامی چند گردنکش مردانه داشت. (تاریخ بیهقی ص 408). صد فیل با هزار سوار مردانه مبارز به کنار دریا فرستاد. (اسکندرنامۀ خطی). و بهرام مردی مردانه بود و از ایران بود. (اسکندرنامۀ خطی). و مردی بوده است با رای و داهی و مردانه واو بود کی قصد بیت المقدس کرد. (فارسنامه ابن بلخی ص 48). هر یک مردی را از خویشان خویش اختیار کنید که به سلاحداری بباید بشرط آنکه مردانه باشد و یک مرد که جنیبت کشد و هم مردانه باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67). با آنکه عاقل و عالم و مردانه بود رغبت به پادشاهی نکرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 54). این بهرام جور پرورش به عرب یافت... و سخت مردانه و نیکو سیرت بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 22). این پادشاهزادگان را کی بگرفته ام مردانی اند سخت مردانه و ارجمند و دانا و از ایشان می ترسم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 57). و این اردشیر سخت عاقل و شجاع و مردانه بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 60). ولید سخت چابک سوار بود و مردانه و صاحب قوت. (مجمل التواریخ). مردی درشت و مردانه بود. (مجمل التواریخ).
سلطان الب ارسلان مردی سهمگن و مردانه بود. (راحهالصدور).
سپه نیز با او تنی ده هزار
خردمند و مردانه و مردکار.
نظامی.
غلامان مردانه دارد بسی
نبیند ولی روی او هر کسی.
نظامی.
گه نا امیدی بجان باز کوش
که مردانه را کس نمالید گوش.
نظامی.
من نمی گویم سمندرباش یا پروانه باش
چون به فکر سوختن افتاده ای مردانه باش.
مرتضی قلی خان شاملو (از تذکره نصرآبادی ص 27).
، چست. چابک. دلیر. ماهر:
گرفتم که مردانه ای در شنا
برهنه توانی زدن دست و پا.
سعدی.
او را از خواص و بطانه جاسوس مردانه در پی دشمن روان بودی. (ترجمه محاسن اصفهان ص 95) ، مرد:
از کشتن ما ترا چه خیزد
مردانه ز مرد خون نریزد.
نظامی.
و جوانی قوی و مردانه و بالیده شد. (تاریخ قم ص 290) ، شجاعانه. دلیرانه. با شجاعت از روی مردی:
از این نکوتر و مردانه تر فراوان کرد
به پای قلعۀ غور و به کوه غرجستان.
فرخی.
یک چوبه تیر بر حلق وی زد و او بدان کشته شد... و یارانش حصار را بدادند و سبب آنهمه یک زخم مردانه بود. (تاریخ بیهقی ص 109).
منصوروار گر ببرندم به پای دار
مردانه جان دهم که جهان پایدار نیست.
؟
لغت نامه دهخدا
مردانه
منسوب و مربوط به مردان: حمام مردانه، دلیر شجاع: و اگر مردی را فرستد که دلیر بود و مردانه و آداب سواری نیک داند و مبارز بود سخت صواب باشد، مانند مردان، شجاعانه: ای باخته گوی هنر وساخته تدبیر ای تاخته شاهانه و مردانه ببغداد. (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
مردانه((مَ نِ))
منسوب و مربوطه به مردان، مانند مردان، شجاعانه، دلاورانه
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
فرهنگ فارسی معین
مردانه
شجاعانه، دلیرانه، جسورانه، غیرتمندانه، غیورانه، مردوار، مربوطبه مرد (ان)
متضاد: زنانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مردانه
مذكّرٌ
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
دیکشنری فارسی به عربی
مردانه
Macho, Male
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مردانه
macho, masculin
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مردانه
machista, masculino
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مردانه
machista, masculino
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مردانه
macho, männlich
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
دیکشنری فارسی به آلمانی
مردانه
macho, męski
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
دیکشنری فارسی به لهستانی
مردانه
мужской
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
دیکشنری فارسی به روسی
مردانه
чоловічий
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مردانه
macho, mannelijk
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
دیکشنری فارسی به هلندی
مردانه
পুরুষালি , পুরুষ
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
دیکشنری فارسی به بنگالی
مردانه
مردانہ
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
دیکشنری فارسی به اردو
مردانه
มาช่า , ผู้ชาย
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
دیکشنری فارسی به تایلندی
مردانه
shabaha ya kiume, wa kiume
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مردانه
マッチョ , 男性的
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مردانه
男人味的 , 男性的
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
دیکشنری فارسی به چینی
مردانه
마초 , 남성의
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
دیکشنری فارسی به کره ای
مردانه
maço, erkek
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مردانه
macho, laki-laki
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مردانه
माचो , पुरुष
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
دیکشنری فارسی به هندی
مردانه
macho, maschile
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مردانه
מאצ'ו , גברי
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرجانه
تصویر مرجانه
(دخترانه)
مرجان، مروارید کوچک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مروانه
تصویر مروانه
(دخترانه)
نام همسر ساقی دربار ولید از خلفای اموی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دردانه
تصویر دردانه
(دخترانه)
در (عربی) + دانه (فارسی) بسیار محبوب و عزیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مجدانه
تصویر مجدانه
جدی، از روی جد، به طور جدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مریدانه
تصویر مریدانه
به روش مریدان، همچون مرید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردینه
تصویر مردینه
جنس نرینه از انسان
فرهنگ فارسی عمید
مروارید بزرگ و گرانبها که به تنهایی درون صدف را پر کرده باشد، کنایه از فرزند عزیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردمانه
تصویر مردمانه
ملی
فرهنگ واژه فارسی سره