جدول جو
جدول جو

معنی مرخله - جستجوی لغت در جدول جو

مرخله
به خیا من، به گمان من
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرخشه
تصویر مرخشه
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، سیاه دست، پاسبز، تخجّم، سبز قدم، نامبارک، سبز پا، شمال، منحوس، شنار، بدیمن، میشوم، بدشگون، بداغر، نامیمون، بدقدم، نحس، مشوم، نافرّخ، مشئوم، خشک پی برای مثال آمد نوروز و نو دمید بنفشه / بر ما فرخنده باد و بر تو مرخشه (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرسله
تصویر مرسله
گردن بند بلندی که روی سینه بیفتد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرحله
تصویر مرحله
جای فرود آمدن، منزل، جای کوچ کردن، مسافتی که مسافر در یک روز طی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخله
تصویر چرخله
چرخه، هر چیز شبیه چرخ، چرخ دستی که زنان با آن نخ می ریسند، چرخ کوچک پنبه ریسی، آلتی در چرخ نخ ریسی دستی که نخ دور آن پیچیده می شود، چرخ نخ ریسی، کلاف نخ، برای مثال از آن چرخه که گرداند زن پیر / قیاس چرخ گردنده همی گیر (نظامی۲ - ۱۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَکْ کَ لَ)
مؤنث مرکل که نعت مفعولی است از مصدر ترکیل، أرض مرکله، زمین کوفته به سمهای اسبان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ لَ)
شترمرغ مادۀ با بچه شترمرغ. (منتهی الارب) : نعامه مرئله، ذات رأل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَفْ فَ لَ)
تأنیث مرفل، نعت مفعولی از ترفیل. رجوع به ترفیل شود، ناقه مرفله، شتر ماده که پستان آن را بر خرقه بسته باشند و آن خرقه را بر سر پستان وی گذارند تا بپوشد سر پستان را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ لَ)
مؤنث مرسل، نعت فاعلی از مصدر ارسال. فرستنده. ارسال دارنده: و انی مرسله الیهم بهدیه فناظره بم یرجع المرسلون. (قرآن 35/27) ، من فرستنده هستم به سوی ایشان هدیه ای را تا ببینم فرستادگان با چه چیز برمیگردند. و رجوع به مرسل و ارسال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ لَ)
مؤنث مرسل، نعت مفعولی از مصدر ارسال. فرستاده شده. ارسال شده. گسیل داشته. رجوع به مرسل و ارسال شود، آویخته شده. فروهشته، در انواع احادیث، احادیث مرسله، حدیثهای مرسل. آن حدیثها که اسناد متصلۀ آن تا تابعی رسد و تابعی بی ذکر صحابی واسطۀ میان خویش و پیغامبر ’قال رسول اﷲ’ گوید. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرسل شود، گردن بنددراز که بر سینه افتد یا گردن بند که در آن مهره و جز آن باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). یک دانۀ بزرگ از گردن بند. (مهذب الاسماء). زیوری است که زنان در گلو آویزند. (غیاث). مهره های به رشته کرده چون مروارید و یسر و آنچه بدان ماند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج، مرسلات. (اقرب الموارد) :
ارغوان لعل بدخشی دارد اندرمرسله
نسترن لولوی لالا دارد اندرگوشوار.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 175).
تا سخن را فخر نامت زیور و پیرایه داد
مدح، گوهر یاره گشت و شکر لؤلؤ مرسله.
مسعودسعد.
آن خواجه که واسطه ست مدح او
در مرسله های لفظ دربارم.
مسعودسعد.
رشتۀ دلها که در این گوهر است
مرسله از مرسله زیباتر است.
نظامی.
بنگر که ز حقۀ تفکر
در مرسله ای که میکشی در.
نظامی.
دیرینه غمی که در دلش بود
در مرسلۀ سخن برآمود.
نظامی.
آدم و نوحی نه به ازهر دوئی
مرسلۀ یک گره از هر دوئی.
نظامی (مخزن الاسرار ص 27)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
تأنیث مرخی. رجوع به مرخی شود، داروهای سست و نرم کننده: دیگر داروها که سست و نرم کننده است که طبیبان الادویه المرخیه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به مرخی و مرخّی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ لَ)
سبب بخل و منه الولد محببه مبخله. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). آن که سبب بخل و زفتی گردد و شخص را بزفتی بخواند. و منه الولد محببه مبخله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ ءَ)
نااستوار کردن کار را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
همیشگی ورزیدن به کاری، یا همیشگی کردن در فساد و بس. (از منتهی الارب). ادامه دادن به کاری و یا اینکه فقط در فساد باشد. (از اقرب الموارد) ، به گل و جز آن آلودن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بیالودن به گل. (المصادر زوزنی) ، تر کردن باران کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، در پوستین مردم افتادن. (از منتهی الارب). در عرض کسی واقع شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَخْ خَ مَ)
ماکیان بیضه در زیر بال گرفته. (از منتهی الارب). رجوع به مرخم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خِ مَ)
مرخم. (منتهی الارب) (متن اللغه). راخمه. راخم. (متن اللغه). رجوع به مرخم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَحْ حَ لَ)
شتری که بر آن پالان نهاده باشند. (منتهی الارب) (از متن اللغه) ، شتری که او را فرود آورده باشند. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ لَ)
تأنیث مرقل که نعت فاعلی است از ارقال. رجوع به مرقل و ارقال شود، ناقه مرقله، شتر مادۀ شتاب رو. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). مرقل. مرقال. ج، مرقلات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(چَ خَ لَ / لِ)
نباتی باشد سست و ساق باریک و عرب آنراشکاعی خوانند. (برهان) (آنندراج). گیاهی از جنس کنگر و بادآورد که بتازی ’شکاعی’ و بترکی ’بوقناق’ گویند. (ناظم الاطباء). چرخه. کاسنی. رجوع به چرخه شود
لغت نامه دهخدا
به معنی لرزش، حدی از حدود زبولون است (یوشع 19:11) که به گمان پورترچهار میل به جنوب غربی ناصره واقع است و بدانجا خرابه های هیکلی (معبدی) دیده شود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مِ خَ لَ)
مصفاه. یمانیه است. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). مشخل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به مشخل و مصفاه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ لَ)
منزل. فرودآمدنگاه بین راه. جای باش. کوچگه. کوچگاه. جای فرودآمدن. ج، مراحل: قدری چوب صندل با خود آورد چون به مرحلۀ بازرگانان رسید و او را بدید. (سندبادنامه ص 300). مرحلۀ طالبان سرای کون و فساد... (سندبادنامه ص 2). چون فایق یک دو مرحله بر آن راه رفت تاش پشیمان شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 45). از سر هر مرحله که او رحلت می کرد ارسلان جاذب فرو می آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 264).
من که در این منزلشان مانده ام
مرحله ای پیشترک رانده ام.
نظامی.
در آب و چراگاه آن مرحله
بفرمود کردن ستوران یله.
نظامی.
تماشاکنان رفت از آن مرحله
عنان کرد بر صید صحرا یله.
نظامی.
ساربان رخت منه بر شتر و بار مبند
که در این مرحله بیچاره اسیری چندند.
سعدی.
، مسافتی که مسافر در یک روز طی کند. فاصله بین دو منزل. ج، مراحل:
همان مرحله است این بیابان دور
که گم شد در او لشکر سلم و تور.
حافظ.
- ازمرحله پرت بودن، از موضوع بحث دور افتادن. (یادداشت مؤلف).
، نوعی از عمارت که پیرامون قلعۀ جنگی ساخته بر آن نشسته و جنگ کنند. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)
فرودآمدنگاه. (منتهی الارب). منزلگاه. (دستور الاخوان) (غیاث اللغات). منزل. مرحل. (مهذب الاسماء). منزل بین دو منزل. (از متن اللغه) ، منزلی که از آنجا بار می بندندو حرکت می کنند. (از متن اللغه). کوچگاه. (غیاث اللغات) ، مسافتی که مسافر در طول یک روز می پیماید. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). شش فرسخ و دو ثلث فرسخ است در زمین هموار. (دمشقی یادداشت مؤلف). مقدار مسافت چهار فرسنگ. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). ج، مراحل، جای رخت و اسباب. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرفله
تصویر مرفله
مونث مرفل جمع مرفلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرحله
تصویر مرحله
منزلی که از آنجا بار می بندند و حرکت می کنند، کوچگاه، منزلگاه
فرهنگ لغت هوشیار
نحس شوم مقابل فرخنده خجسته: آمدنوروز و نو دمید بنفشه بر مافرخنده باد و بر تو مرخشه. (منجیک) توضیح این کلمه را در بعض فرهنگها بغلط بمعنی سخن آورده اند و آن محرف نحس است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسله
تصویر مرسله
ارسال شده، فرستنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبخله
تصویر مبخله
زفتی زفتگرایی
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز شبیه چرخ، آلتی در چرخ نخریسی دستی که نخ را دور آن پیچند، کلاف نخ، گیاهی است که ساقه سست و باریک دارد چرخله کافیلو شکاعی، قرقره. یا چرخه آبنوس. آسمان (عموما)، فلک اول فلک قمر (خصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرحله
تصویر مرحله
((مَ حَ لَ یا لِ))
منزل، منزلگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرخشه
تصویر مرخشه
((مَ رَ ش))
نحس، شوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرسله
تصویر مرسله
((مُ سَ لِ))
فرستاده شده، گوشواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرحله
تصویر مرحله
گامه
فرهنگ واژه فارسی سره
بار، دفعه، مرتبه، وهله، توقفگاه، منزل، منزلگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به خیال شما به گمان شما
فرهنگ گویش مازندرانی
صاحب مرده، نوعی نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی