جدول جو
جدول جو

معنی مرحومه - جستجوی لغت در جدول جو

مرحومه
زن مرحوم، مرده، درگذشته، آمرزیده شده، مورد مهربانی قرارگرفته
تصویری از مرحومه
تصویر مرحومه
فرهنگ فارسی عمید
مرحومه
(مَ مَ)
مرحومه. رجوع به مرحومه و مرحوم شود.
- امت مرحومه، مسلمانان. مسلمین. ملت اسلام.
، مغفوره. رجوع به مرحوم شود، زن فوت شده و مرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مرحومه
(مَ مَ)
تأنیث مرحوم. رجوع به مرحوم و نیز رجوع به مرحومه شود
لغت نامه دهخدا
مرحومه
مرحومه در فارسی مونث مرحوم: آمرزیده نیکیاد درگذشته مونث مرحوم امت مرحومه (مسلمانان) جمع مرحومات
فرهنگ لغت هوشیار
مرحومه
((مَ مِ یا مَ))
مؤنث مرحوم
تصویری از مرحومه
تصویر مرحومه
فرهنگ فارسی معین
مرحومه
زنده یاد، شادروان
تصویری از مرحومه
تصویر مرحومه
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرحوم
تصویر مرحوم
مرده، درگذشته، آمرزیده شده، مورد مهربانی قرارگرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرقومه
تصویر مرقومه
نوشته، نامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محروسه
تصویر محروسه
محروس، کنایه از ناحیه، سرزمین، خطه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرثومه
تصویر جرثومه
اصل و ریشۀ هر چیز بد، ریشۀ درخت، میکروب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراوده
تصویر مراوده
با هم دوستی و آمد و شد داشتن، با کسی رفت و آمد داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ مَ)
تأنیث مرجوم. رجوع به مرجوم در تمام معانی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مؤنث مرهوم. به باران نرم رسیده. روضه مرهومه، مرغزار باران رسیده. (از منتهی الارب). و رجوع به مرهوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
تأنیث مرطوم، نعت مفعولی از رطم. رجوع به رطم و مرطون شود: امراءه مرطومه، زن متهم به بدی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ناقه مرطومه، ماده شتر بازداشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مرقومه. تأنیث مرقوم. رجوع به مرقوم و رقم شود، خطدار. (منتهی الارب) ، نامه. رقیمه. رقعه. نوشته. مراسله. ج، مرقومات، زمین کم نبات، دابه مرقومه، ستور که بر پایهای او خطوط داغ باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مؤنث مرسوم. رجوع به مرسوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مؤنث محروم. رجوع به محروم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مهربانی کرده شده. (منتهی الارب). نعت مفعولی است از رحم و رحمه و مرحمه. رجوع به مرحمت شود، مغفور. آمرزیده. خدابیامرز. شادروان: چه رأی امام مرحوم القادر باللّه... ستاره ای بوده درخشنده. (تاریخ بیهقی ص 310 چ ادیب) ، به رحمت خدا واصل شده. فوت شده. مرده. (ناظم الاطباء). درگذشته. فقید. رجوع به مرحوم شدن شود.
- مرحوم شدن و مرحوم گردیدن و مرحوم گشتن، آمرزیده شدن. مورد رحم و آمرزش و لطف واقع شدن: هر که بر محرومان وصال رحمت نماید مرحوم گردد. (سندنامه ص 196).
- ، وفات کردن. مردن. درگذشتن. به رحمت حق واصل شدن.
، خجسته. مقابل ملعون به معنی گجسته. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرحوم
تصویر مرحوم
خدا بیامرز، شادروان، مغفور، آمرزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرثومه
تصویر جرثومه
واحد جرثوم یک بنداد یک جوانه واحد جرثوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرحمه
تصویر مرحمه
مرحمت در فارسی مهربانی نواخت، بخشایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجزومه
تصویر مجزومه
مونث مجزوم جمع مجزومات
فرهنگ لغت هوشیار
متحتمه در فارسی مونث متحتم: بایا بایسته مونث متحتم جمع متحتمات. مونث متحتم جمع متحتمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکومه
تصویر سرکومه
یونانی تازی گشته آماس جهاب (جهاب لمف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقومه
تصویر مرقومه
مونث مرقوم جمع مرقومات، نامه مراسله رقیمه جمع مرقومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجومه
تصویر مرجومه
مونث مرجوم جمع مرجومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرومه
تصویر محرومه
مونث محروم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنومه
تصویر ترنومه
آواز نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقومه
تصویر مرقومه
((مَ مَ یا مِ))
نوشته، نامه. نک مرقوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرحوم
تصویر مرحوم
((مَ))
آمرزیده شده، مجازاً، شخص درگذشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مربوطه
تصویر مربوطه
وابسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرحوم
تصویر مرحوم
آمرزیده، شادروان، زنده یاد
فرهنگ واژه فارسی سره
مغفور، آمرزیده، بخشوده، شادروان، فقید، متوفا، مرده
متضاد: ملعون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خط، دست خط، عریضه، کاغذ، مراسله، مکتوب، منشور، نامه، نوشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تحریف مجمعه سینی بزرگ مسی
فرهنگ گویش مازندرانی