جدول جو
جدول جو

معنی مرحول - جستجوی لغت در جدول جو

مرحول
(مَ)
بعیر مرحول، شتر پالان نهاده. (منتهی الارب). که رحل بر او نهاده اند. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متحول
تصویر متحول
دگرگون شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرغول
تصویر مرغول
دارای پیچ و تاب، مجعّد، برای مثال جوان چون بدید آن نگاریده روی / به سان دو زنجیر مرغول موی (رودکی - ۵۴۴)، کنایه از زلف پیچیده و مجعد، در موسیقی آواز، نغمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منحول
تصویر منحول
ویژگی سخن یا شعری که به دروغ به خود نسبت بدهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرحوم
تصویر مرحوم
مرده، درگذشته، آمرزیده شده، مورد مهربانی قرارگرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکحول
تصویر مکحول
سرمه کشیده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
پیچ و تاب باشد و زلف و کاکل خوبان را نیز گویند وقتی که آن را شاخ شاخ کنند و بعد از آن پیچند. (برهان). پیچ و تاب موی پیچیده. (غیاث). پیچان. جعد. مجعد. موی پیچیده و با پیچ و تاب. موی مغضب. بشک. مقابل فرخال. (یادداشت مرحوم دهخدا). عکش. عکف. (از منتهی الارب) :
ز مشک تبتی مرغول پنجاه
فروهشته ز فرقش تا کمرگاه.
(ویس و رامین).
جعد مفتول جان گسل باشد
زلف مرغول غول دل باشد.
سنائی.
کار من از عشق آن نگار بیاراست
کان خط مرغول چون نگار برآمد.
سوزنی.
گروگان خوهی سرخ و مرغول رومه
بسختی چو خاره به تیزی چه خاوه.
سوزنی.
سرش همچون سر ماهی است لغزان
به بن بر رومۀ مرغول چون شست.
سوزنی.
نهاده بر رخ چون گل چو چنگ شاهین چیست
ز عنبر، آن خط مرغول تیره روشن.
سوزنی.
یکی مرغول عنبر بسته بر گوش
یکی مشکین کمند افکنده بر دوش.
نظامی.
گهی مرغول جعدش باز کردی
ز شب بر ماه مشک انداز کردی.
نظامی.
به تن بر یکی آسمان گون زره
چو مرغول هندی گره بر گره.
نظامی.
تا که مرغول خطت دیدم و معنی لطیف
پس از آن یاد نیامد ز گل شمشادم.
کمال اسماعیل.
مرغول را بگردان یعنی برغم سنبل
در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان.
حافظ.
تقصیب، مرغول و پیچان گردانیدن موی را. (از منتهی الارب). شعر جعد، موی مرغول یا موی کوتاه. (منتهی الارب). شعر حجن، موی مرغول و فروهشته. (منتهی الارب). قطط، سخت بشک شدن موی، یعنی نیک مرغول کرده، ای جعد محکم تافته. (مجمل اللغه). مقصّب، موی مرغول و پیچان. (منتهی الارب).
- مرغول ریش، دارای ریشی مرغول و مجعد.
- مرغول موی، دارندۀ موی جعد. محبّ’الشعر:
جوان چون بدید آن نگاریده روی
بسان دو زنجیر مرغول موی.
رودکی.
کنشاء، مرد مرغول موی و زشت روی. (منتهی الارب).
، تحریر و پیچش نغمه و آواز را هم گفته اند و آواز مطربان و خوانندگان و مرغان را بدین سبب مرغول و مرغوله خوانند. (برهان). آواز مرغان و نوعی از آواز خاص مطربان که با پیچیدگی باشد. (غیاث) :
تو و دست دستان و مرغول مرغان
که آن غول صد دست دستان نماید.
خاقانی.
، عیش و نشاط و خرمی. (برهان). بیت ذیل را جهانگیری بشاهد معنی فوق آورده است اما می نماید که استوار نباشد و با معنی تحریر و آوازخوانی مناسبت بیشتر دارد:
آن دمی کو سخن از سکره مرغول کند
از خجالت ز تن سکره بگشاید خوی.
سیف اسفرنگ
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَوْ وِ)
گردنده. دیگرگون شونده. متبدل. جابه جاشونده. و رجوع به تحول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَوْ وَ)
محل تحول. مکان انتقال. (فرهنگ فارسی معین) : آن انتقال فرخ بود، این نزول مبارک باد... زمین این متحول منبت لاّلی دولتی تازه و مسقط سلالۀ سعادتی نو باشد. (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی ایضاً). و رجوع به تحول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرومایه. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ناکس. (ناظم الاطباء). نعت است از رذل به معنی ناکس و فرومایه گردانیدن. (از منتهی الارب). مردم دون و خسیس. هر چیز ردی. رذل. رذال. رذیل. رذالی. ارذل. (متن اللغه). مقابل مقبول
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرستاده شده. ارسال شده. مرسل. و بدین معنی ساختۀ فارسی زبانان است:
قضا به حاکم رایت نوشته مصلحتی
فلک ندیده که مرسول او چه مضمون است.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رمل. رجوع به رمل شود، حصیر بافته شده، پوشیده شده از ریگ، در زیر ریگ پنهان شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مهربانی کرده شده. (منتهی الارب). نعت مفعولی است از رحم و رحمه و مرحمه. رجوع به مرحمت شود، مغفور. آمرزیده. خدابیامرز. شادروان: چه رأی امام مرحوم القادر باللّه... ستاره ای بوده درخشنده. (تاریخ بیهقی ص 310 چ ادیب) ، به رحمت خدا واصل شده. فوت شده. مرده. (ناظم الاطباء). درگذشته. فقید. رجوع به مرحوم شدن شود.
- مرحوم شدن و مرحوم گردیدن و مرحوم گشتن، آمرزیده شدن. مورد رحم و آمرزش و لطف واقع شدن: هر که بر محرومان وصال رحمت نماید مرحوم گردد. (سندنامه ص 196).
- ، وفات کردن. مردن. درگذشتن. به رحمت حق واصل شدن.
، خجسته. مقابل ملعون به معنی گجسته. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ثوب مرحوض، جامۀ شسته. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). رحیض. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، خوی کرده. (منتهی الارب). تب داری که عرق کرده است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
که پایش در دام گرفتار شده باشد. (از متن اللغه). آهوی به پای بدام افتاده. مقابل میدی ّ یعنی آهوی دست به دام درافتاده. (یادداشت مؤلف) ، قچقار که پوست آن را از پا به جانب سر کشیده باشند و گر از سر به جانب پا باشد مزقوق است. (فرهنگ خطی). پوست کنده شده از پا و دست. (از ناظم الاطباء) ، که از درد پا شکوه کند. رجل، فهو مرجول، شکا رجله. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در گل مانده. اصبح فی ما دهاه کالحمار الموحول. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موحل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از سحل. رجوع به سحل شود، حقیر کوچک و صغیر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جای برابر و فراخ. (منتهی الارب). مکان مستوی واسع. (اقرب الموارد) ، رسن یک تاب داده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سرمه سا. (غیاث) (آنندراج). سرمه کشیده. (ناظم الاطباء). سرمه کرده. به سرمه کرده. سرمه کشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خمار در سر و دستش به خون هشیاران
خضیب و نرگس مستش به جادویی مکحول.
سعدی.
قرار برده ز من آن دو نرگس رعنا
فراغ برده ز من آن دو جادوی مکحول.
حافظ.
، آن که چشم او را میل کشیده باشند کوری را. میل کشیده. نابینا کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منحول
تصویر منحول
چامه دزد سخن یا شعر دیگری که بخود بر بسته باشند: (غرر سحر ستانید که خاقانی راست ژاژ منحول بدزدان غرر باز دهید،) (خاقانی. سج. 166)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکحول
تصویر مکحول
سرمه کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
ور تشنیک ورتنیده دگر گشته ور تنده دگر کننده، دگر جای تازه جای محل تحول مکان انتقال: ... آن انتقال فرخ بود این نزول مبارک باد خ... زمین این متحول منبت لالی دولتی تازه و مسقط سلاله سعادتی نو باشد، گردنده، دیگر گون شونده متبدل، جابجا شونده
فرهنگ لغت هوشیار
از ساخته های فارسی گویان مرسله بنگرید به مرسله فرستاده شده. توضیح این لفظ بقانون عربی غلط است چه رسل فعل ماضی لازم است و اسم مفعول ندارد و بجای آن در عربی مرسل گفته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
ناکس فرومایه ناکس سفله، فرومایه پست: و بدین شرحهاء مفصل و بیانهاء موکد و فصلهاء معتمد و موکد مرین قصیده را که بر مثال جسدی مهمل و مبدد و مطروح ومرذول و معزول بود مطرح کرده شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرحوم
تصویر مرحوم
خدا بیامرز، شادروان، مغفور، آمرزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغول
تصویر مرغول
پیچ و تاب باشد، موی پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحول
تصویر منحول
((مَ))
سخن یا شعری که از دیگری باشد و به خود نسبت دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحول
تصویر متحول
((مُ تَ حَ وَّ))
محل تحول، مکان انتقال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحول
تصویر متحول
دیگرگون شونده، جابه جا شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرذول
تصویر مرذول
((مَ))
ناکس، سفله، فرومایه، پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرغول
تصویر مرغول
((مَ))
پیچیده، زلف پیچیده و مجعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرحوم
تصویر مرحوم
((مَ))
آمرزیده شده، مجازاً، شخص درگذشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکحول
تصویر مکحول
((مَ))
سرمه کشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحول
تصویر متحول
دگرگون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرحوم
تصویر مرحوم
آمرزیده، شادروان، زنده یاد
فرهنگ واژه فارسی سره
محیط زیست
دیکشنری اردو به فارسی