فرمان برنده. (آنندراج). مطیع و فرمانبردار هر قاعده و قانونی. (ناظم الاطباء). امتثال کننده. اطاعت کننده. نعت فاعلی است از ارتسام به معنی امتثال، گویندۀ کلمه تکبیر و اﷲ اکبر. (ناظم الاطباء). تکبیر گوینده و تعویذ و دعا خواننده. رجوع به ارتسام شود، نقش گیرنده. (غیاث اللغات) (آنندراج). نقش پذیر. رجوع به ارتسام شود، منقوش. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مرتسم شود، متدین و دین دار. رجوع به معنی دوم این واژه شود، با عزت و بزرگوار و مغرور و متکبر. (ناظم الاطباء)
فرمان برنده. (آنندراج). مطیع و فرمانبردار هر قاعده و قانونی. (ناظم الاطباء). امتثال کننده. اطاعت کننده. نعت فاعلی است از ارتسام به معنی امتثال، گویندۀ کلمه تکبیر و اﷲ اکبر. (ناظم الاطباء). تکبیر گوینده و تعویذ و دعا خواننده. رجوع به ارتسام شود، نقش گیرنده. (غیاث اللغات) (آنندراج). نقش پذیر. رجوع به ارتسام شود، منقوش. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مرتسَم شود، متدین و دین دار. رجوع به معنی دوم این واژه شود، با عزت و بزرگوار و مغرور و متکبر. (ناظم الاطباء)
امتثال شده. مطاع. اطاعت شده: نایب یزدان بحق گرنه توئی پس چراست حکم تو چون حکم حق نزد بشر مرتسم. خاقانی. ، مرسوم. (فرهنگ فارسی معین). متبع. رجوع به معنی قبلی و نیز رجوع به معنی بعدی شود: شکل شاگرد غلامانه مکن گر چه این قاعده مرتسم است. خاقانی. ، مهر شده. ممهور. ارتسم، ختم الدن بالروسم. (متن اللغه). رجوع به ارتسام شود، منقش. نگارین شده، زردوزی شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، مکتوب. مسطور. منقوش. رسم شده. ترسیم شده. نگاشته. رجوع به مرتسم در سطور ذیل شود. - مرتسم شدن، نقش گشتن و ترسیم شدن. مرکوز گشتن: تا طرق و انواع شعر در طبع او مرتسم شود و عیب و هنر شعر بر صحیفۀ خرد او منقش گردد. (چهار مقالۀ عروضی، از فرهنگ فارسی معین). - مرتسم کردن، رسم کردن. نقش کردن. نگاشتن
امتثال شده. مطاع. اطاعت شده: نایب یزدان بحق گرنه توئی پس چراست حکم تو چون حکم حق نزد بشر مرتسم. خاقانی. ، مرسوم. (فرهنگ فارسی معین). متبع. رجوع به معنی قبلی و نیز رجوع به معنی بعدی شود: شکل شاگرد غلامانه مکن گر چه این قاعده مرتسم است. خاقانی. ، مهر شده. ممهور. ارتسم، ختم الدن بالروسم. (متن اللغه). رجوع به ارتسام شود، منقش. نگارین شده، زردوزی شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، مکتوب. مسطور. منقوش. رسم شده. ترسیم شده. نگاشته. رجوع به مرتسم در سطور ذیل شود. - مرتسم شدن، نقش گشتن و ترسیم شدن. مرکوز گشتن: تا طرق و انواع شعر در طبع او مرتسم شود و عیب و هنر شعر بر صحیفۀ خرد او منقش گردد. (چهار مقالۀ عروضی، از فرهنگ فارسی معین). - مرتسم کردن، رسم کردن. نقش کردن. نگاشتن