جدول جو
جدول جو

معنی مرتسم - جستجوی لغت در جدول جو

مرتسم
چیزی که بر آن نقش و رسم کشیده شده، نقش بسته شده، ویژگی فرمان اطاعت شده
تصویری از مرتسم
تصویر مرتسم
فرهنگ فارسی عمید
مرتسم
(مُ تَ سِ)
فرمان برنده. (آنندراج). مطیع و فرمانبردار هر قاعده و قانونی. (ناظم الاطباء). امتثال کننده. اطاعت کننده. نعت فاعلی است از ارتسام به معنی امتثال، گویندۀ کلمه تکبیر و اﷲ اکبر. (ناظم الاطباء). تکبیر گوینده و تعویذ و دعا خواننده. رجوع به ارتسام شود، نقش گیرنده. (غیاث اللغات) (آنندراج). نقش پذیر. رجوع به ارتسام شود، منقوش. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مرتسم شود، متدین و دین دار. رجوع به معنی دوم این واژه شود، با عزت و بزرگوار و مغرور و متکبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مرتسم
(مُ تَ سَ)
امتثال شده. مطاع. اطاعت شده:
نایب یزدان بحق گرنه توئی پس چراست
حکم تو چون حکم حق نزد بشر مرتسم.
خاقانی.
، مرسوم. (فرهنگ فارسی معین). متبع. رجوع به معنی قبلی و نیز رجوع به معنی بعدی شود:
شکل شاگرد غلامانه مکن
گر چه این قاعده مرتسم است.
خاقانی.
، مهر شده. ممهور. ارتسم، ختم الدن بالروسم. (متن اللغه). رجوع به ارتسام شود، منقش. نگارین شده، زردوزی شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، مکتوب. مسطور. منقوش. رسم شده. ترسیم شده. نگاشته. رجوع به مرتسم در سطور ذیل شود.
- مرتسم شدن، نقش گشتن و ترسیم شدن. مرکوز گشتن: تا طرق و انواع شعر در طبع او مرتسم شود و عیب و هنر شعر بر صحیفۀ خرد او منقش گردد. (چهار مقالۀ عروضی، از فرهنگ فارسی معین).
- مرتسم کردن، رسم کردن. نقش کردن. نگاشتن
لغت نامه دهخدا
مرتسم
نگاشته نگارین، زر بافت زر دوخت، رستاد جامگی زموده پذیر (زموده نقش) منقش نگارین شده، زر دوزی شده، مرسوم: شکل شاگرد غلامانه مکن گر چه این قاعده مرتسم است. (خاقانی) نقش گیرنده نقش پذیر منقوش جمع مرتسمین
فرهنگ لغت هوشیار
مرتسم
((مُ تَ سَ))
منقش، زردوزی شده، مرسوم
تصویری از مرتسم
تصویر مرتسم
فرهنگ فارسی معین
مرتسم
((مُ تَ س))
نقش گیرنده، نفش پذیر
تصویری از مرتسم
تصویر مرتسم
فرهنگ فارسی معین
مرتسم
رسم شده، نقش بسته، نقش پذیر، منقوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبتسم
تصویر مبتسم
متبسم، دارای تبسم و لبخند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
جمع واژۀ مرسوم، ویژگی هنجاری که براساس آیین یا فرهنگ در یک جامعه رایج شده است، چیزی که از طرف والی یا حاکم به کسی داده می شود، جیره، مواجب
فرهنگ فارسی عمید
کسی که آداب وروسم چیزی را رعایت می کند ولی از حقیقت آن آگاه نیست یا به آن توجه نمی کند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَسِ مَ)
تأنیث مرتسم. رجوع به مرتسم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَسَ مَ)
تأنیث مرتسم. رجوع به مرتسم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرتسمه
تصویر مرتسمه
مونث مرتسم جمع مرتسمات
فرهنگ لغت هوشیار
شگفتگی کننده، دندان سپید کننده شکفنده شکفتگی کننده، تبسم کننده شکرخند زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترسم
تصویر مترسم
نویسنده و رسم کننده و صاحب رسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
آداب، آئین ها، قاعده ها، شرایط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتسم
تصویر مبتسم
((مُ تَ س))
تبسم کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
((مَ س))
جمع مرسوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
آیین ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
Convention
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
convention
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
convenção
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
Konvention
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
konwencja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
конвенция
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
конвенція
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
conventie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
convención
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
convenzione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
सम्मेलन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
konvensi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
konvansiyon
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
회의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
כְּנִיסָה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
约定
دیکشنری فارسی به چینی