از دین برگشته. نعت فاعلی است از ارتداد. اصلاًبه معنی برگشت و رجوع، و به کسی اطلاق شود که از دین حق برگشته باشد. و در شرع کسی که بعد از قبول اسلام ترک مسلمانی گفته و از اسلام برگشته باشد: آنانکه مفسدان جهانند و مرتدان از ملت محمد و توحید کردگار. منوچهری. بریده چو طبع مؤمن از مرتد از بد دلی و بدی و بد مهری. منوچهری. ای شفیع صد هزار امت چو خاقانی به حشر بنده مرتد بود و بر دست تو ایمان تازه کرد. خاقانی. مرتد بود آن غافل کو در دو جهان یک دم جز تو دگری بیند جز تو دگری داند. عطار. یک دم است آن دم که آن دم آدم آمد از حقیقت. مرتد ره باشی ارتو محرم آن دم نباشی. عطار. - مرتد فطری، کسی است که بر فطرت اسلام بوده است و از پدر و مادر مسلمان متولد شده سپس از اسلام برگشته است. توبه چنین کسی مقبول نیست. - مرتد ملی، کسی است که ابتدا مسلمان نبوده پس مسلمان شده سپس از مسلمانی برگشته است. توبه مرتد ملی مقبول است. ، بی دین. ملحد. (ناظم الاطباء). - مرتد شدن، کافر شدن. ازدین برگشتن. ترک مسلمانی گفتن. از اسلام برگشتن: عبدالله بن سعد بن ابی سرح که مرتد شد. (مجمل التواریخ و القصص، از فرهنگ فارسی معین). مگر می خواست تا مرتد شود نفس از سر عادت مرا این سر چو پیدا شد بریدم سر به پنهانش. عطار. گر فرو استد کسی مرتد شود بعد از آن هرگز هدایت نبودش. عطار
از دین برگشته. نعت فاعلی است از ارتداد. اصلاًبه معنی برگشت و رجوع، و به کسی اطلاق شود که از دین حق برگشته باشد. و در شرع کسی که بعد از قبول اسلام ترک مسلمانی گفته و از اسلام برگشته باشد: آنانکه مفسدان جهانند و مرتدان از ملت محمد و توحید کردگار. منوچهری. بریده چو طبع مؤمن از مرتد از بد دلی و بدی و بد مهری. منوچهری. ای شفیع صد هزار امت چو خاقانی به حشر بنده مرتد بود و بر دست تو ایمان تازه کرد. خاقانی. مرتد بود آن غافل کو در دو جهان یک دم جز تو دگری بیند جز تو دگری داند. عطار. یک دم است آن دم که آن دم آدم آمد از حقیقت. مرتد ره باشی ارتو محرم آن دم نباشی. عطار. - مرتد فطری، کسی است که بر فطرت اسلام بوده است و از پدر و مادر مسلمان متولد شده سپس از اسلام برگشته است. توبه چنین کسی مقبول نیست. - مرتد ملی، کسی است که ابتدا مسلمان نبوده پس مسلمان شده سپس از مسلمانی برگشته است. توبه مرتد ملی مقبول است. ، بی دین. ملحد. (ناظم الاطباء). - مرتد شدن، کافر شدن. ازدین برگشتن. ترک مسلمانی گفتن. از اسلام برگشتن: عبدالله بن سعد بن ابی سرح که مرتد شد. (مجمل التواریخ و القصص، از فرهنگ فارسی معین). مگر می خواست تا مرتد شود نفس از سر عادت مرا این سر چو پیدا شد بریدم سر به پنهانش. عطار. گر فرو استد کسی مرتد شود بعد از آن هرگز هدایت نبودش. عطار
خواسته، آرزو، مقصود، منظور، در تصوف پیر، آنچه موجب کامرانی و موفقیت شود مراد طلبیدن: درخواست کردن حاجت، برای مثال خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم / به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم (حافظ - ۷۳۸)
خواسته، آرزو، مقصود، منظور، در تصوف پیر، آنچه موجب کامرانی و موفقیت شود مراد طلبیدن: درخواست کردن حاجت، برای مِثال خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم / به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم (حافظ - ۷۳۸)
تیری که بر نشانه رسد و بکفد. (منتهی الارب). آن تیر که بر نشانه آیدو خود بشکند. (مهذب الاسماء). تیری که به هدف اصابت کند و چوبش بشکند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، شتر تمام سال. (منتهی الارب). ارتدع الجمل، انتهت سنه. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، مرد آلوده به زعفران یا به بوی خوش دیگر. (منتهی الارب). متلخلخ به طیب یا زعفران. (از اقرب الموارد) بازایستنده از کاری. (فرهنگ فارسی معین). رجوع کننده. بازگردنده. (از متن اللغه). نعت فاعلی است از ارتداع به معنی رجوع و بازگشت: بدین مواعظ منزجر نشد و بدین تنبیهات مرتدع نگشت. (جهانگشای جوینی)
تیری که بر نشانه رسد و بکفد. (منتهی الارب). آن تیر که بر نشانه آیدو خود بشکند. (مهذب الاسماء). تیری که به هدف اصابت کند و چوبش بشکند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، شتر تمام سال. (منتهی الارب). ارتدع الجمل، انتهت سنه. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، مرد آلوده به زعفران یا به بوی خوش دیگر. (منتهی الارب). متلخلخ به طیب یا زعفران. (از اقرب الموارد) بازایستنده از کاری. (فرهنگ فارسی معین). رجوع کننده. بازگردنده. (از متن اللغه). نعت فاعلی است از ارتداع به معنی رجوع و بازگشت: بدین مواعظ منزجر نشد و بدین تنبیهات مرتدع نگشت. (جهانگشای جوینی)
سپس سوارنشیننده. (منتهی الارب). آن که بر ترک سواری نشیند. که پشت سر راکب سوار شود. (از اقرب الموارد) ، سپس رو. سپس آینده. (ناظم الاطباء). که از پی کسی رود. نعت فاعلی است از ارتداف. رجوع به ارتداف شود
سپس سوارنشیننده. (منتهی الارب). آن که بر ترک سواری نشیند. که پشت سر راکب سوار شود. (از اقرب الموارد) ، سپس رو. سپس آینده. (ناظم الاطباء). که از پی کسی رود. نعت فاعلی است از ارتداف. رجوع به ارتداف شود
رداپوشیده. (ناظم الاطباء). چادر برافکنده. (آنندراج). عبا یا چادر پوشیده. نعت فاعلی است از ارتداء: به رداء کفر مرتدی شده و مرتد گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 272)
رداپوشیده. (ناظم الاطباء). چادر برافکنده. (آنندراج). عبا یا چادر پوشیده. نعت فاعلی است از ارتداء: به رداء کفر مرتدی شده و مرتد گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 272)