جدول جو
جدول جو

معنی مرتجلا - جستجوی لغت در جدول جو

مرتجلا
بدون تفکر وتامل سخن (شعر یانثر گفتن)
تصویری از مرتجلا
تصویر مرتجلا
فرهنگ لغت هوشیار
مرتجلا
بی مقدمه، فی البدیهه، فی البداهه، بدون مقدمه، بلامقدمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارتجال
تصویر ارتجال
بی اندیشه و بی تامل سخن یا شعر گفتن، بالبداهه گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتجل
تصویر مرتجل
ویژگی کسی که بدون تفکر شعر یا نثر می گوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجلب
تصویر مستجلب
جلب کننده به سوی خود، کشاننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتجل
تصویر مرتجل
ویژگی شعر یا نثری که بدون تامل، مقدمه و تفکر گفته شود
فرهنگ فارسی عمید
(نِ گَهْ چَ / چِ دَ)
ارتجالاً. به بدیهه. فی البدیهه. بی تأمل و تهیه. بدون تأمل و تفکر: قصیده ای مرتجلا انشاء کرد
لغت نامه دهخدا
پای کسی گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ لَ)
تأنیث مرتجل. رجوع به مرتجل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ لی ی / مَ جِ)
منسوب است به مراجل که جمع مرجل باشد و عمل دیگ سازی و فروش آن را می رساند. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از مصدر استجلاب. کشندۀ چیزی. (منتهی الارب). رجوع به استجلاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ جَ)
شعر و خطبۀ بدیهه گفته شده. (غیاث اللغات). کلامی که بدون تفکر و تأمل گفته شود اعم از شعر یا نثر. (از فرهنگ فارسی معین). گفته شده بطور بدیهه. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از ارتجال. رجوع به ارتجال شود، مقتضب. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ارتجال شود، لفظی که از معنی به معنی دیگر بی مناسبت نقل کرده شده با وجود لحاظ معنی اول. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، مرتجل در رأی، منفرد در آن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ارتجال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
کسی که به پاره ای از ملخ برسد پس بریان کند از آن. (منتهی الارب) (آنندراج). گردآورندۀ ملخ بسیار برای بریان کردن. (ناظم الاطباء). که جمع کند پاره ای از ملخ ها و بریان کند آنها را. (از اقرب الموارد). رجوع به ارتجال شود، بدیهه گویندۀ سخن و شعر و خطبه. (از ناظم الاطباء). آن که ارتجالا و فی البدیهه و تأمل و تهیه سخن گوید. نعت فاعلی است از ارتجال رجوع به ارتجال شود، آن که می گیرد پای کسی را. (ناظم الاطباء) رجوع به ارتجال شود، آن که بگیرد زند را به هر دو دست و هر دو پای. (منتهی الارب). رجوع به ارتجال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
امیدداشته شده. (غیاث اللغات، از لطیف اللغات) (آنندراج). مرتجی. رجوع به مرتجی (م ت جا) شود
لغت نامه دهخدا
منفرداً و بطور تنهایی، آزادانه خود سرانه به استقلال آزادانه، همیشه مستقلا کارهای خود را انجام میدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستجلب
تصویر مستجلب
کشاننده جلب کننده کشاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتجلین
تصویر مرتجلین
جمع مرتجل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتملا
تصویر محتملا
شاید گاس احتمالا شاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجلا
تصویر استجلا
روشن ساختن نمایانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتجله
تصویر مرتجله
مونث مرتجل جمع مرتجلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتجال
تصویر ارتجال
بالبداهه سرائیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتجالا
تصویر ارتجالا
بی زمینه سرودن بی درنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتجلات
تصویر مرتجلات
جمع مرتجله
فرهنگ لغت هوشیار
آمده زود سر ود زود گفت کلامی (شعر یانثر) که بدون تفکر و تامل گفته شود. کسی که بدون تفکر و تامل سخنی (شعر یا نثر) گوید جمع مرتجلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتجلاً
تصویر مرتجلاً
((مُ تَ جِ لَ نْ))
بدون تفکر و تأمل سخن گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتجل
تصویر مرتجل
((مُ تَ جَ))
شعر یا سخنی که بی تأمل گفته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتجال
تصویر ارتجال
((اِ تِ))
بی اندیشه و به بدیهه سخن و شعر گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستقلا
تصویر مستقلا
جداسرانه، خودسرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
بی مقدمه، فی البدیهه، فی البداهه، بدیهه گویی، بدیهه سرایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بالبداهه، بالبدیهه، بی درنگ، مرتجلاً
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بداهت، بدیهه گویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احتمالاً، شاید، گویا، یحتمل
متضاد: یقین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آزادانه، بالاستقلال، خودمختارانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی در منطقه غرب گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی
مار و دیگر خزندگان
فرهنگ گویش مازندرانی