جدول جو
جدول جو

معنی مرانده - جستجوی لغت در جدول جو

مرانده
از توابع پایین خیابان لیتکوه آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرانده
تصویر چرانده
ویژگی حیوانی که به چرا برده شده، زمینی که گیاه و علف آن را حیوانات علف خوار چرا کرده و خورده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراوده
تصویر مراوده
با هم دوستی و آمد و شد داشتن، با کسی رفت و آمد داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(شُ)
کسی را یاری دادن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را یاری دادن و معاونت نمودن. (منتهی الارب). معاونت کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ / فِ دَ / دِ)
مرافدت. مرافده. رجوع به مرافدت و مرافده شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
با کسی بستیهیدن. عناد. (المصادر زوزنی). ستیهیدن و معارضه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). معارضه کردن به خلاف و عصیان. (از اقرب الموارد). و رجوع به معاندت شود، همدیگر جدا گردیدن و کرانه گزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). از یکدیگر کناره گرفتن و جدا شدن. (از اقرب الموارد) ، پیوسته بودن با کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ملازمت کردن. (از اقرب الموارد) ، مکافات کردن به خلاف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، منازعه در مسئلۀ علمی با نداشتن علم برکلام خود و کلام مخاطب. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ دَ / نِ دِ)
ستیهیدن با کسی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معانده و معاندت شود
لغت نامه دهخدا
(طَ وَ)
کاری خواستن از کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ)
دهی از دهستان ناتل رستاق است که در بخش نور شهرستان آمل واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ)
دهی است از دهستان قزقانچای بخش فیروزکوه دماوند، واقع در 14 هزارگزی باختر فیروزکوه و دو هزارگزی جنوب راه شوسۀ تهران به فیروزکوه. جایی کوهستانی سردسیر و دارای 286 تن سکنه است. محصول عمده اش غلات و بنشن است. قلمستانهای بید و تبریزی بسیار دارد. شغل مردم زراعت و جاجیم و گلیم بافی است. مزرعه های سربند، مزورولنجه جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از دهستان اندیکا بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. در6هزارگزی قلعه زراس، در دشت معتدل هوائی واقع و دارای 280 تن سکنه است. آبش از چشمه و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شَ صَ رَ)
در نظر داشتن کسی را. (منتهی الارب). زیر نظر گرفتن کسی را. تحت مراقبت قرار دادن کسی را: راصده، راقبه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
مداراه. (اقرب الموارد). با همدیگر نرمی کردن و مدارا نمودن. (ناظم الاطباء) : راناه، داراه و حاباه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مَ یَ / یِ)
اسم فارسی هوم المجوس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). به لغت اهل مغرب درختی است ماننددرخت یاسمین و آن را عربان هوم المجوس گویند، چه مجوس در وقت زمزمه یعنی وقتی که ستایش و عبادت کنند و چیزی خورند شاخی از آن در دست گیرند. سنگ مثانه را بریزاند و بول را براند. (برهان قاطع). هوم المجوس. (نزهه القلوب) (قاموس) (از منتهی الارب) (ابن بیطار). این لغت در نسخی از تحفۀ حکیم مؤمن ’مراتیا’ و ’مراهه’ و در تذکرۀ انطاکی ’مرائیه’ و ’مزاتیه’ و در دزی ’مرانیه’ آمده و همه ظاهراً مصحف ’پراهه = پراهوم’ است. (پورداود، یشتها. از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
کاری یا چیزی از کسی درخواستن. (ترجمان علامۀ جرجانی). از کسی درخواستن کاری و کسی را بر کاری داشتن. (از تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). خواستن. (از منتهی الارب) (از فرهنگ نظام). اجتهاد در طلب چیزی. (فرهنگ خطی) ، طلب وصال کردن: راودها عن نفسها، طلب منها الوصال. (از متن اللغه). رجوع به مراود شود، مخادعت. (ازاقرب الموارد) : راوده عن الامر، داراه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ دَ / دِ)
آمد و شد. رفت و آمد. تردد. (یادداشت مؤلف). دید و بازدید. (ناظم الاطباء). با کسی دوستی و معاشرت داشتن. (فرهنگ فارسی معین). ج، مراودات.
- مراوده داشتن با کسی، با اورفت و آمد کردن. ارتباط و آمد و شد داشتن
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ)
مسانده. مساندت. قوت دادن کسی را و یاریگری کردن او را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پاداش دادن کسی را بر کاری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شعر مختلف الردفین گفتن. (منتهی الارب). مخالفت افکندن میان قوافی. (المصادر زوزنی). ’سناد’ آوردن در شعر. (اقرب الموارد). و رجوع به سناد شود
لغت نامه دهخدا
(اِوْ)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 18هزارگزی شمال الیگودرز با 263 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ رَ)
مساندت. رجوع به مسانده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ دَ)
مؤنث مساند که نعت فاعلی است از مسانده. رجوع به مساند و مساندهشود، ناقه مسانده، شتر مادۀ بلندسینه و بلندپیش یا شتر مادۀ سخت قوی که بعض عضو آن قوت می دهد بعض را. (منتهی الارب). ناقه ای که صدر و مقدم او بلند باشد. یا ناقه ای که بعضی اعضای آن با بعضی دیگر مشابه باشد و یا ناقۀ قوی پشت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ دَ /دِ)
جماع کننده. نعت فاعلی است از مرزیدن. (ازفرهنگ فارسی معین). و رجوع به مرز و مرزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ سِ)
دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در 8500گزی شمال آمل. ناحیه ای است واقع در دشت، معتدل مرطوب و دارای 230 تن سکنه است. از رود خانه هراز مشروب میشود. محصولاتش برنج، کنف و صیفی است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(پُ اَ دُ هْ)
پراندوه:
بگفت و دل و جان ازو برگرفت
پرانده همی ماند اندر شگفت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
نام یکی از دهستانهای بخش رضوانده (رضوانشهر) منطقۀ طالشدولاب شهرستان خمسۀ طوالش است. این دهستان بین دهستانهای خشابر - پره سر - گیل دولاب واقع و راه شوسۀ بندر انزلی به آستارا تقریباً از وسط آن می گذرد. میانده از ده آبادی تشکیل شده و در حدود 3500 تن جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن، واقع در 5هزارگزی شمال صومعه سرا با 1444 تن سکنه. آب آن از رود ماسوله و استخر و راه آن مالرو است. یک بقعۀ قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرانده
تصویر پرانده
پراندوه
فرهنگ لغت هوشیار
معانده و معاندت در فارسی ستیزش، گردن کشی، ستیهیدن ستیهش گردن کشی کردنخلاف کردن، ستیزه کردن با کسی ستیهیدن عناد ورزیدن، گردن کشی خلاف: ... از جهت الزام حجت و اقامت بینت برفق و مدارا دعوت فرمود و باظهار آیات مثال داد. تا معاندت و تمرد کفار ظاهر گشت، ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراوده
تصویر مراوده
رفت و آمد، تردد، دید و بازدید
فرهنگ لغت هوشیار
مرافده و مرافدت در فارسی: دستیاری یاریگری معاونت کردن یاری کردن: بتوفیق خدای و موافقت رای و مساعدت و رعایت درایت... و اعانت حدس ومرافدت ذکا بجواهر زواهرالفاظ... و اشعار... متحلی گردانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزنده
تصویر مرزنده
جماع کننده جمع مرزندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراوده
تصویر مراوده
((مُ وِ دِ))
دوستی و آمد و شد داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرزنده
تصویر مرزنده
((مُ زَ دَ یا دِ))
جماع کننده، جمع مرزندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رانده
تصویر رانده
طرد شده
فرهنگ واژه فارسی سره
آمدوشد، آمیزش، ارتباط، تردد، تماس، حشرونشر، مصاحبت، معاشرت، نشست وبرخاست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع ناتل رستاق نور
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع کلارستاق چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی