معنی مرزنده - فرهنگ فارسی معین
معنی مرزنده
- مرزنده((مُ زَ دَ یا دِ))
- جماع کننده، جمع مرزندگان
تصویر مرزنده
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با مرزنده
مرزنده
- مرزنده
- جماع کننده. نعت فاعلی است از مرزیدن. (ازفرهنگ فارسی معین). و رجوع به مُرز و مرزیدن شود
لغت نامه دهخدا
سرزنده
- سرزنده
- سر حال شادمان مسرور: بسیار سر زنده و با نشاط و خوش معاشرت است، معروف مشهور، مهتر قوم سردسته سر جنبان
فرهنگ لغت هوشیار