اسم فارسی هوم المجوس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). به لغت اهل مغرب درختی است ماننددرخت یاسمین و آن را عربان هوم المجوس گویند، چه مجوس در وقت زمزمه یعنی وقتی که ستایش و عبادت کنند و چیزی خورند شاخی از آن در دست گیرند. سنگ مثانه را بریزاند و بول را براند. (برهان قاطع). هوم المجوس. (نزهه القلوب) (قاموس) (از منتهی الارب) (ابن بیطار). این لغت در نسخی از تحفۀ حکیم مؤمن ’مراتیا’ و ’مراهه’ و در تذکرۀ انطاکی ’مرائیه’ و ’مزاتیه’ و در دزی ’مرانیه’ آمده و همه ظاهراً مصحف ’پراهه = پراهوم’ است. (پورداود، یشتها. از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
اسم فارسی هوم المجوس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). به لغت اهل مغرب درختی است ماننددرخت یاسمین و آن را عربان هوم المجوس گویند، چه مجوس در وقت زمزمه یعنی وقتی که ستایش و عبادت کنند و چیزی خورند شاخی از آن در دست گیرند. سنگ مثانه را بریزاند و بول را براند. (برهان قاطع). هوم المجوس. (نزهه القلوب) (قاموس) (از منتهی الارب) (ابن بیطار). این لغت در نسخی از تحفۀ حکیم مؤمن ’مراتیا’ و ’مراهه’ و در تذکرۀ انطاکی ’مرائیه’ و ’مزاتیه’ و در دزی ’مرانیه’ آمده و همه ظاهراً مصحف ’پراهه = پراهوم’ است. (پورداود، یشتها. از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
از ’ر م ی’، همدیگر را تیر انداختن. کسی را تیر انداختن. (از منتهی الارب). با کسی تیر انداختن. (تاج المصادر بیهقی). با کسی تیر یا سنگ انداختن. (زوزنی). به سوی یکدیگر تیر افکندن. رماء. ترماء. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
از ’ر م ی’، همدیگر را تیر انداختن. کسی را تیر انداختن. (از منتهی الارب). با کسی تیر انداختن. (تاج المصادر بیهقی). با کسی تیر یا سنگ انداختن. (زوزنی). به سوی یکدیگر تیر افکندن. رماء. ترماء. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
از ’ر ه و’، نزدیک کسی شدن و گرد آمدن با وی. (از منتهی الارب). به کسی نزدیک شدن و با او اجتماع کردن. (از اقرب الموارد). مقاربه. (متن اللغه) ، سخن نرم گفتن با کسی. (از منتهی الارب). محامقه. (از متن اللغه)
از ’ر هَ و’، نزدیک کسی شدن و گرد آمدن با وی. (از منتهی الارب). به کسی نزدیک شدن و با او اجتماع کردن. (از اقرب الموارد). مقاربه. (متن اللغه) ، سخن نرم گفتن با کسی. (از منتهی الارب). محامقه. (از متن اللغه)
به چیزی نزدیک شدن. (زوزنی از یادداشت مؤلف) (تاج المصادر بیهقی) ، نزدیک گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). قریب هم کردن و به هم نزدیک کردن دو امر را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). تقریب و جمع کردن بین دو چیز. (از متن اللغه) ، تنگ گردانیدن قید را. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از متن اللغه)
به چیزی نزدیک شدن. (زوزنی از یادداشت مؤلف) (تاج المصادر بیهقی) ، نزدیک گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). قریب هم کردن و به هم نزدیک کردن دو امر را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). تقریب و جمع کردن بین دو چیز. (از متن اللغه) ، تنگ گردانیدن قید را. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از متن اللغه)
از ’ر ع ی’، به نیک نظر نگریستن کسی را. (منتهی الارب). با نظر مساعد و خوب در کار و حق کسی نگریستن. منه: مراعاه الحقوق. (از متن اللغه). به نیک خواهی ملاحظه کردن و نظر کردن در کسی. (از اقرب الموارد) ، دیدن پایان کار را. (از منتهی الارب). مراقبت کردن در کاری و نگریستن که چگونه می گذرد و چه خواهد شد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بخشودن و مهربانی نمودن بر کسی. (از منتهی الارب) ، گوش داشتن. (ترجمان علامۀ جرجانی). گوش فاداشتن کسی را. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). گوش به کسی داشتن، یقال: راعنی سمعک، ای استمع مقالی. (منتهی الارب). گوش دادن و استماع کردن و فهمیدن سخن کسی را، التفات کردن به سخن کسی را. (از متن اللغه) ، نگاه داشتن حق کسی را. (منتهی الارب). حفظ و رعایت حق کسی کردن. (از متن اللغه) : راعی ̍ امره، حفظه، مثل رعاه. (اقرب الموارد). حق کسی را مراعات کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، چشم داشتن. راعیت النجوم، ای رقبت غروبها. (منتهی الارب). مراقب ونگران ستاره بودن و منتظر غروب آن بودن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، با هم چرا کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). همراه چارپایان دیگر به چرا پرداختن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بسیارگیاه شدن زمین. (از منتهی الارب). کثیرالمرعی شدن زمین. (از اقرب الموارد)
از ’ر ع ی’، به نیک نظر نگریستن کسی را. (منتهی الارب). با نظر مساعد و خوب در کار و حق کسی نگریستن. منه: مراعاه الحقوق. (از متن اللغه). به نیک خواهی ملاحظه کردن و نظر کردن در کسی. (از اقرب الموارد) ، دیدن پایان کار را. (از منتهی الارب). مراقبت کردن در کاری و نگریستن که چگونه می گذرد و چه خواهد شد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بخشودن و مهربانی نمودن بر کسی. (از منتهی الارب) ، گوش داشتن. (ترجمان علامۀ جرجانی). گوش فاداشتن کسی را. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). گوش به کسی داشتن، یقال: راعنی سمعک، ای استمع مقالی. (منتهی الارب). گوش دادن و استماع کردن و فهمیدن سخن کسی را، التفات کردن به سخن کسی را. (از متن اللغه) ، نگاه داشتن حق کسی را. (منتهی الارب). حفظ و رعایت حق کسی کردن. (از متن اللغه) : راعی ̍ امره، حفظه، مثل رعاه. (اقرب الموارد). حق کسی را مراعات کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، چشم داشتن. راعیت النجوم، ای رقبت غروبها. (منتهی الارب). مراقب ونگران ستاره بودن و منتظر غروب آن بودن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، با هم چرا کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). همراه چارپایان دیگر به چرا پرداختن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بسیارگیاه شدن زمین. (از منتهی الارب). کثیرالمرعی شدن زمین. (از اقرب الموارد)
از ’ر د ی’، طلب کردن کسی را و مدارا نمودن با وی. (از منتهی الارب). مراوده و مداراه، سنگ اندازی نمودن با قوم. (از منتهی الارب) : رادی عن القوم، رامی عنهم بالحجاره. (اقرب الموارد)
از ’ر د ی’، طلب کردن کسی را و مدارا نمودن با وی. (از منتهی الارب). مراوده و مداراه، سنگ اندازی نمودن با قوم. (از منتهی الارب) : رادی عن القوم، رامی عنهم بالحجاره. (اقرب الموارد)
خشنود کردن و مدارا نمودن و نیکو کردن معاشرت را با کسی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مسانات. سناء. رجوع به مسانات و سناء شود، سالانه کردن کسی را بر کاری و سالاسال دادن چیزی را. (منتهی الارب). چیزی به سال فادادن. (تاج المصادر بیهقی) ، یک سال بعد یک سال بار آوردن خرمابن. (منتهی الارب)
خشنود کردن و مدارا نمودن و نیکو کردن معاشرت را با کسی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مسانات. سِناء. رجوع به مسانات و سناء شود، سالانه کردن کسی را بر کاری و سالاسال دادن چیزی را. (منتهی الارب). چیزی به سال فادادن. (تاج المصادر بیهقی) ، یک سال بعد یک سال بار آوردن خرمابن. (منتهی الارب)
از یکدیگر خشنود شدن. (منتهی الارب) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، نبرد کردن با یکدیگر به خشنودی. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). گویند: راضانی فرضوته ارضوه ارضوه، یعنی نبرد کردیم او را به خشنودی پس غالب آمدم او را در آن. (منتهی الارب) ، ای غلبته فی الرضاء او کنت اشد رضاء منه. (متن اللغه)
از یکدیگر خشنود شدن. (منتهی الارب) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، نبرد کردن با یکدیگر به خشنودی. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). گویند: راضانی فرضوته ارضوه ارضوه، یعنی نبرد کردیم او را به خشنودی پس غالب آمدم او را در آن. (منتهی الارب) ، ای غلبته فی الرضاء او کنت اشد رضاء منه. (متن اللغه)