جدول جو
جدول جو

معنی مرامنامه - جستجوی لغت در جدول جو

مرامنامه
(مَنا مَ / مِ)
آنچه مقاصد و هدفهای یک حزب یا گروه یا جمعیت سیاسی و اعضاء و معتقدان آن را دربردارد. نوشته یا کتابچه ای که در آن مسلک سیاسی حزب یا جمعیتی و فلسفۀ پیدایش آن و مقاصد و اغراض و هدفهای افراد آن و طرق رسیدن به آن اهداف مسطور است
لغت نامه دهخدا
مرامنامه
آنچه مقاصد و هدفهای یک حزب و یا گروه یا جمعیت سیاسی و اعضا و معتقدان آنرا در بر دارد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهنامه
تصویر ماهنامه
نشریه ای که ماهی یک بار منتشر می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرارنامه
تصویر قرارنامه
عهدنامه، در علم حقوق قرارداد
فرهنگ فارسی عمید
سیاهه ای که بنگاه ها در آخر سال می نویسند و دارایی و بدهی خود را در آن معین می کنند، بیلان
فرهنگ فارسی عمید
(شِمْ می ما)
از ’ر م ی’، همدیگر را تیر انداختن. کسی را تیر انداختن. (از منتهی الارب). با کسی تیر انداختن. (تاج المصادر بیهقی). با کسی تیر یا سنگ انداختن. (زوزنی). به سوی یکدیگر تیر افکندن. رماء. ترماء. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
مداراه. (اقرب الموارد). با همدیگر نرمی کردن و مدارا نمودن. (ناظم الاطباء) : راناه، داراه و حاباه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
مجله یا نشریه ای که هر ماه یکبار منتشر می شود. مهنامه
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
نامۀ محرمانه:
بگفتش هر آنچ از فرسته شنود
همان رازنامه مر او را نمود.
(گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ / مِ)
صورتی که خلاصۀ دارایی و بدهی در آن نوشته شده باشد. فرهنگستان ایران این کلمه را بجای بیلان اختلاف دارایی و بدهی قبول کرده است
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ / مِ)
عهدنامه، شرطنامه، نامه ای که در قرار و مدار چیزی نویسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ / مِ)
کتاب در علم مرغ داری. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
راهنامج. سفرنامه و نقشه ای که شخص مسافر و سیاح از حرکت و سیر خود برمیدارد. (ناظم الاطباء). راهنامج معرب آن است. (منتهی الارب). کتاب ملاحان برای گم نکردن راه در دریا. (یادداشت مؤلف). راهنامج. رهنامج. رهنامه. کتاب راهنمای ناخدایان در دریا برای شناختن طرق بحری و بنادر و مانند آن. (یادداشت مؤلف). رجوع به راهنامج و رهنامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مراماه
تصویر مراماه
مرامات در فارسی: تیر اندازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهنامه
تصویر ماهنامه
مجله یا نشریه که هر ماه یکبار منتشر میشود
فرهنگ لغت هوشیار
نقشه ای که مسافر و سیاح از حرکت خود بر میدارد، نقشه ای از خشکیها و دریاها که مسافران را بکار آید، سفر نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظامنامه
تصویر نظامنامه
آیین نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرارنامه
تصویر قرارنامه
شرط نامه، عهد نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهنامه
تصویر راهنامه
((مِ))
نقشه راه، سفرنامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نظامنامه
تصویر نظامنامه
((نِ. مِ))
آیین نامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترازنامه
تصویر ترازنامه
((~. مِ یا مَ))
بیلان، نوشته ای که در آن میزان درآمد، دارایی، بدهی و بستانکاری یک مؤسسه در یک دوره معین در آن ثبت شده باشد
فرهنگ فارسی معین
پروتکل، عهدنامه، مقاوله نامه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیلان، عملکرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد