- مرافق
- رفاقت کننده، همراه، موافق
معنی مرافق - جستجوی لغت در جدول جو
- مرافق
- مرفق ها، کارها یا چیزهایی که از آن سود و بهره ببرند، جمع واژۀ مرفق
- مرافق
- جمع مرفق، آرنج ها، وارن ها، سود بخش ها، آسا ابزار، وسائل آسایش، همراه، جفت بند در نوگری
- مرافق ((مَ فِ))
- جمع مرفق، آرنج ها
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
با هم دوست و رفیق شدن، همراه و همسفر بودن، همراهی و ملاطفت
مرافقه و مرافقت در فارسی: همراهی همگامی دوستی، سازگاری باهم رفیق شدن دوست گشتن، همراهی کردن، رفق کردن ملاطفت نمودن جمع مرافقات
همراهی، همگامی، رفاقت کردن
هم داستان
همراهی کردن، بهم یار بودن
یاری دهنده به یکدیگر
هم رای، همراه، سازگار
کسی که ظاهرش خلاف باطنش باشد، دورو، کسی که در باطن کافر باشد و به زبان اظهار دین داری کند، کسی که اظهار دوستی کند و در باطن دشمن باشد
با هم دوست و رفیق شدن، همراه شدن با یکدیگر
رفیق و همراه سفر
دادستان، داد گوی (وکیل دادگستری) داد گزار
پشتی بالش، سود بخش
رسیده برنا، تنگنماز کسی که در واپسین دم نماز بخواند پسر نزدیک به بلوغ: اما روزه تادیب آنست که کودک را چون مراهق شود به روزه بگیرند، کسی که آخر وقت نماز خواند
ماخ (منافق) دو رو دو زبان رفت آن که به جستن معاشم دیدی دو زبان چو دور باشم (خاقانی تحفه العراقین)، ابلوک دو رنگ آنکه در دل بی دین و درنما دیندار است. آنکه ظاهرش مخالف باطنش باشد دو رو
همداتستان همداستان همدست ساز وار دمنان دمساز هم رای هم فکر، جمع موافقین، مناسب سازگار
پسری که نزدیک به بلوغ باشد، جوانی که تازه به حد بلوغ رسیده باشد
Approving
aprovador
aprobujący
одобрительный
схвальний
goedkeurende
zustimmend
aprobatorio
approuvant
approvante