جدول جو
جدول جو

معنی مراشتو - جستجوی لغت در جدول جو

مراشتو
مرتعی جنگلی در حومه ی چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مراآت
تصویر مراآت
نمودن، نمایش دادن، به رخ کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرارت
تصویر مرارت
تلخ شدن، تلخی
کنایه از رنج، سختی
مرارت کشیدن: کنایه از زحمت کشیدن، رنج بردن، تلخی چشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مانتو
تصویر مانتو
نوعی بالاپوش گشاد، بارانی، لباسی مخصوص خانم ها که بر روی لباس های دیگر پوشیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراشتوک
تصویر فراشتوک
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراشتن
تصویر فراشتن
افراشتن، بلند ساختن، بالا بردن، آراستن، زینت دادن، برپا کردن، برافراشتن، افراختن، فراختن، اوراشتن
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
به معنی پرستوک است. (آنندراج). و آن پرنده ای باشد که بیشتر در سقفهای خانه ها آشیان کند و به عربی خطاف گویند. (برهان). پرستو. فراستک. فراستوک. رجوع به فراستوک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَمْ مَ کَ دَ)
مخفف افراشتن که به معنی بلند کردن و بالا بردن باشد. (برهان) :
از آبنوس دری اندر او فراشته بود
به جای آهن، سیمین همه بش و مسمار.
ابوالمؤید بلخی.
فراشته به هنر نام خویش و نام پدر
گذاشته ز قدر قدر خویش و قدر تبار.
فرخی.
- برفراشتن، بلند کردن. افراشتن:
ای روی داده صحبت دنیا را
شادان و برفراشته آوا را.
ناصرخسرو.
رجوع به فراختن و افراختن و افراشتن شود
لغت نامه دهخدا
یارالتو: بزرگان ایشان را پنج عدد پایزه چنان از مس زده اندو به متوسطان سه عدد تا به ایلچیان یرالتو می دهند وپیش از این پیش هر شهزاده و خاتون و امیر را انواع پایزه ها بود. (تاریخ غازانی ص 296). از آن ایلچیان به یرالتو و یامهای بنجیک می روند که نه دیه بینند و نه شهر و نزول ایشان همان قدر باشد که آشی به تعجیل خورند. (تاریخ غازانی ص 360). و رجوع به یارالتو شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام معبدی است ترسایان را و با طای حطی هم آمده است که میاسطو باشد. (برهان) (آنندراج). رجوع به میاسطو شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از دهستان دیکلۀ بخش هوراند شهرستان اهر، در 8هزارگزی جنوب هوراند و هفده هزار و پانصدگزی راه اهر به کلیبر، در منطقۀ کوهستانی معتدل واقع و داری 219 تن سکنه است. آبش از چشمه تأمین می شود. محصولش غلات، حبوبات، سردرختی و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
رشوه دادن کسی را. (منتهی الارب). مصانعه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). ملاینه. (متن اللغه) ، یاری بخشیدن و هم پشت گردیدن. (منتهی الارب). مظاهره. (اقرب الموارد) (متن اللغه). محاباه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
با هم و برابر رفتن. (منتهی الارب). مسایره. (از اقرب الموارد) : راشقه مقصده، سایره الیه، باراه فی المسیر، رشق کل صاحبه فتراشقوا. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُو شُ دَ)
پوست گراشتن. دباغت
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ / تِ)
افراخته. افراشته. بالابرده. بلندکرده:
گهی به بازی بازوش را فراشته داشت
گهی به رنج جهان اندرون بزد آرنج.
بوشکور.
چونانش همتی است رفیع و فراشته
کز فر هر دو فرقد مرقد کند همی.
منوچهری.
رجوع به فراشتن و افراشته و افراخته شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مانتو
تصویر مانتو
جامه گشادی که روی لباس های دیگر پوشند، شنل، بارانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراشتو
تصویر فراشتو
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراشه
تصویر مراشه
سفید کاری، مزد سفید کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراشترو
تصویر فراشترو
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی نیایشگاه ترسایان دیر و معبدتر سایان. توضیح خاقانی درتحفه العراقین (در ستایش مادر: خویش) گوید مریم سکنات گاه بهتان زهراحرکات وقت احسان... نسطوری و موبدی نژادش اسلامی و ایزدی نهادش... بر راه میاسطو نشسته هیروتی (هیرونی) را زبان گسسته... شارح تحفه بزبان اردو نوشته: (میاسطو فرمانروای ترسایان و نصاری) مینورسکی این بیت را چنین ترجمه کرده: (وی (مادر خاقانی) در جاده معبد نشسته و باسکوت بجادوگری (ک) (گوش میداد) و سپس گوید: دکتر هنینگ حدس میزند که کلمه مشکوک (میاسطو) محرف (مناستر) (دیر معبد) باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گراشتن
تصویر گراشتن
گراشتن پوست. دباغی کردن دباغت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراستو
تصویر فراستو
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراشتوک
تصویر پراشتوک
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراشتوک
تصویر فراشتوک
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراشتک
تصویر فراشتک
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراستو
تصویر فراستو
((فَ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراشتن
تصویر فراشتن
((فَ تَ))
افراشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراشته
تصویر فراشته
((فَ تِ))
افراشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراشتک
تصویر فراشتک
((فَ تُ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراتع
تصویر مراتع
چراگاه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مراتب
تصویر مراتب
چگونگی
فرهنگ واژه فارسی سره
قله ای به ارتفاع ۴۰۰۰ متر در کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
هوای ابری
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرف مسی بزرگ، پارچ مسی
فرهنگ گویش مازندرانی
تکیه داده شده
فرهنگ گویش مازندرانی