جدول جو
جدول جو

معنی مراخاه - جستجوی لغت در جدول جو

مراخاه(شَ)
دور کردن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). گویند: خلت الفرار یراخی الاجل. (اقرب الموارد) ، نرم و سست گردانیدن. (آنندراج) :راخاه، جعله رخواً و راخاله من خناقه، رفه عنه. (متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، نزدیک شدن زمانۀ زادن زن. (از اقرب الموارد) ، قریب به زادن رسیدن ماده شتر. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از براخاص
تصویر براخاص
(پسرانه)
برا (کردی) + خاص (عربی) برادر خاص
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از براخاس
تصویر براخاس
(پسرانه)
دوست دانا و عاقل (نگارش کردی: براخاس)
فرهنگ نامهای ایرانی
(شَمْ بَ لَ)
از ’ر ه و’، نزدیک کسی شدن و گرد آمدن با وی. (از منتهی الارب). به کسی نزدیک شدن و با او اجتماع کردن. (از اقرب الموارد). مقاربه. (متن اللغه) ، سخن نرم گفتن با کسی. (از منتهی الارب). محامقه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عُتْهْ)
با هم دوستی کردن و خلاف ورزیدن. لخاء، با هم نرمی کردن و آسان فراگرفتن کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نرمی کردن. (از اقرب الموارد) ، برافژولیدن بر یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برانگیختن و تحریک کردن بر کسی. (از اقرب الموارد) ، دروغ گفتن و به دروغ آراستن سخن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نمامی کردن. از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج). نمامی کردن. (ناظم الاطباء). سخن چینی کردن و آن ضد معنی اول است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
با همدیگر شناوری کردن. (از منتهی الارب). مسابحه. (از متن اللغه). با هم شنا کردن
لغت نامه دهخدا
(شَ)
رشوه دادن کسی را. (منتهی الارب). مصانعه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). ملاینه. (متن اللغه) ، یاری بخشیدن و هم پشت گردیدن. (منتهی الارب). مظاهره. (اقرب الموارد) (متن اللغه). محاباه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
از یکدیگر خشنود شدن. (منتهی الارب) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، نبرد کردن با یکدیگر به خشنودی. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). گویند: راضانی فرضوته ارضوه ارضوه، یعنی نبرد کردیم او را به خشنودی پس غالب آمدم او را در آن. (منتهی الارب) ، ای غلبته فی الرضاء او کنت اشد رضاء منه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شِمْ می ما)
از ’ر م ی’، همدیگر را تیر انداختن. کسی را تیر انداختن. (از منتهی الارب). با کسی تیر انداختن. (تاج المصادر بیهقی). با کسی تیر یا سنگ انداختن. (زوزنی). به سوی یکدیگر تیر افکندن. رماء. ترماء. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
مداراه. (اقرب الموارد). با همدیگر نرمی کردن و مدارا نمودن. (ناظم الاطباء) : راناه، داراه و حاباه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
از ’ر ع ی’، به نیک نظر نگریستن کسی را. (منتهی الارب). با نظر مساعد و خوب در کار و حق کسی نگریستن. منه: مراعاه الحقوق. (از متن اللغه). به نیک خواهی ملاحظه کردن و نظر کردن در کسی. (از اقرب الموارد) ، دیدن پایان کار را. (از منتهی الارب). مراقبت کردن در کاری و نگریستن که چگونه می گذرد و چه خواهد شد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بخشودن و مهربانی نمودن بر کسی. (از منتهی الارب) ، گوش داشتن. (ترجمان علامۀ جرجانی). گوش فاداشتن کسی را. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). گوش به کسی داشتن، یقال: راعنی سمعک، ای استمع مقالی. (منتهی الارب). گوش دادن و استماع کردن و فهمیدن سخن کسی را، التفات کردن به سخن کسی را. (از متن اللغه) ، نگاه داشتن حق کسی را. (منتهی الارب). حفظ و رعایت حق کسی کردن. (از متن اللغه) : راعی ̍ امره، حفظه، مثل رعاه. (اقرب الموارد). حق کسی را مراعات کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، چشم داشتن. راعیت النجوم، ای رقبت غروبها. (منتهی الارب). مراقب ونگران ستاره بودن و منتظر غروب آن بودن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، با هم چرا کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). همراه چارپایان دیگر به چرا پرداختن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بسیارگیاه شدن زمین. (از منتهی الارب). کثیرالمرعی شدن زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
عمل مآل اندیشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از ’ر ب و’، مدارا کردن با کسی. (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، پول به ربا دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
از ’ر د ی’، طلب کردن کسی را و مدارا نمودن با وی. (از منتهی الارب). مراوده و مداراه، سنگ اندازی نمودن با قوم. (از منتهی الارب) : رادی عن القوم، رامی عنهم بالحجاره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام ناحیتی بوده است از رستاق انار طسوج جات. (از تاریخ قم ص 131)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
مدارا نمودن. (منتهی الارب). موافقت کردن و سازواری نمودن. (از ناظم الاطباء) : رافاه، حاباه و داراه. (متن اللغه). موافقت کردن. رفاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مباغاه
تصویر مباغاه
جهمرزی
فرهنگ لغت هوشیار
مجارات و مجارا در فارسی: راندن چیزی را، با هم رفتن، گفت و گو کردن، دست دست کردن (دفع الوقت کردن)، با هم برابر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاجاه
تصویر مجاجاه
مجاجات در فارسی، جمع مجاجه، افشره ها شیره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاباه
تصویر محاباه
محابا و محابات در فارسی: پروا، باک هراس، کرانجیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجازاه
تصویر مجازاه
مجازات در فارسی: پاد افرایش پاد فرایش کیفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهاه
تصویر مجاهاه
نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاخره
تصویر متاخره
مونث متاخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباراه
تصویر مباراه
مبارات در فارسی: بیزاری از هم، چشم همچشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهاه
تصویر مباهاه
مباهات در فارسی نازش نازیدن به خود بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباکاه
تصویر مباکاه
با هم گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مبالا و مبالات: باک داشتن، اندیشیدن در اندیشه داشتن، ورزیدن کوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباداه
تصویر مباداه
مبادات در فارسی: آشکار کردن نمایاندن، کین نمایی آشکار کردن دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طراخنه
تصویر طراخنه
جمع طرخان، از ترخان ترکی بنگرید به ترخان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمراخیه
تصویر شمراخیه
گروهی از رویگردانان (خوارج) پیروان عبد الله بن شمراخ
فرهنگ لغت هوشیار
مراعات در فارسی: همچرایی: ستوران با هم چریدن، پر گیاهی، چشمداشت نگرش چشم داشتن، بخشودن، مهربانی، نمیدن (توجه کردن)، تیمار، زیداری (طرفداری)، نواخت مهربانی نوازش مهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراماه
تصویر مراماه
مرامات در فارسی: تیر اندازی
فرهنگ لغت هوشیار
مواخات در فارسی: برادری یگانگی مواخات در فارسی: برادری دوستی: چون برادری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخته
تصویر فراخته
((فَ تِ))
بلند کرده، بالا برده، افراخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مؤاخذه
تصویر مؤاخذه
((مُ خَ ذَ یا خِ ذِ))
بازخواست کردن، سرزنش کردن
فرهنگ فارسی معین