جدول جو
جدول جو

معنی مراح - جستجوی لغت در جدول جو

مراح
(مُ)
شب جای ستور. (منتهی الارب). موضعی که شتران به سوی آن روند و آرام گیرند. (غیاث اللغات). مأوی و آرامگاه و محل استراحت شبانگاهی شتر و گاو و اغنام. (از اقرب الموارد). مناخ. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
مراح
(مِ)
نشاط. شادی. (غیاث اللغات). شادمانی وفیرندگی و خرامش. اسم است مصدر را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مراد
تصویر مراد
(پسرانه)
خواست، آرزو، منظور، مقصود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مباح
تصویر مباح
ویژگی فعل بدون حکم، حلال کرده شده، جایز، حلال، روا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراحم
تصویر مراحم
مرحمت ها، رحمت ها، مهربانی ها، جمع واژۀ مرحمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قراح
تصویر قراح
آب خالص و پاکیزه، زمینی که در آن آب و درخت نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراد
تصویر مراد
خواسته، آرزو، مقصود، منظور، در تصوف پیر، آنچه موجب کامرانی و موفقیت شود
مراد طلبیدن: درخواست کردن حاجت، برای مثال خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم / به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم (حافظ - ۷۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرام
تصویر مرام
مراد، مطلوب، مقصود، آرمان، هدف، مسلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طراح
تصویر طراح
طرح کننده، نقشه کش، در هنر نقاشی نقاش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراحل
تصویر مراحل
مرحله ها، جاهای فرود آمدن، منزل ها، جاهای کوچ کردن، جمع واژۀ مرحله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراس
تصویر مراس
علاج کردن، درمان کردن، چاره کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رماح
تصویر رماح
رمح ها، نیزه ها، جمع واژۀ رمح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجح
تصویر مرجح
برتری داده شده، افزونی داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرشح
تصویر مرشح
تربیت شده، به تدریج پرورده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مران
تصویر مران
درختی با شاخه های راست، دراز، گره دار و محکم که از آن نیزه می سازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جراح
تصویر جراح
پزشکی که بعضی بیماری ها، آسیب ها و ناهنجاری ها را با بریدن و شکافتن اعضای بدن معالجه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراق
تصویر مراق
لایۀ خارجی پردۀ صفاق، در طب قدیم نوعی مالیخولیا که آن را ناشی از افزایش سودا می دانستند و عقیده داشتند که گردن بیمار ستبر می شود
فرهنگ فارسی عمید
(مَ حِ)
جمع واژۀ مرحله. (منتهی الارب). منازل. رجوع به مرحله شود: بغراخان در بعضی از آن مراحل جان تسلیم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 90). در طی آن مراحل و منازل به مضیقی رسیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 294)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فیرنده و شادمان گردانیدن. گویند: امرحه الکلأ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شادمانه گردانیدن. (مصادر زوزنی). دنیده گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ)
مهربانیها. جمع واژۀ مرحمت. (غیاث اللغات). رجوع به مرحمه و مرحمت شود: و مراحم حضرت صاحبقرانی شامل حال همگان گشته. (ظفرنامۀ یزدی، از فرهنگ فارسی معین).
- ارباب مراحم و اشفاق، مردمان مهربان و مشفق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ حا)
جمع واژۀ مرح. (متن اللغه). رجوع به مرح شود
لغت نامه دهخدا
(مرحله) سرای ها در افغانستان به جای این که بگویند ازین شهر تا آن شهر هفت منزل است می گویند هفت سرای است ستاد ها گامه ها اوامان جمع مرحله منزلها مرحله ها: باراده رفتن بشیراز طی مراحل مینمودند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماح
تصویر رماح
نیزه ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراح
تصویر جراح
زخم و ضرب باشد، زخمها، جراحتها کسی که جراحات را معالجه می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراح
تصویر سراح
رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صراح
تصویر صراح
خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امراح
تصویر امراح
شادمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرحمه، نواخت ها مهربانی ها جمع مرحمت (مرحمه) مرحمتها مهربانیها: و مراحم حضرت صاحبقرانی شامل حال هنگنان گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذراح
تصویر ذراح
شیرابه شیرآبکی آله کلو از جانوران آلاکلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراحل
تصویر مراحل
((مَ حِ))
جمع مرحله، منزل ها، مرحله ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراحم
تصویر مراحم
((مَ حِ))
جمع مرحمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جراح
تصویر جراح
کرنتگر، کارد پزشک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مداح
تصویر مداح
ستایشگر
فرهنگ واژه فارسی سره
مرحله ها، منزلها، وهله ها، فازها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرحمت ها، لطف ها، عنایات، عنایت ها، محبت ها، مهربانی ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد