جدول جو
جدول جو

معنی مراجیح - جستجوی لغت در جدول جو

مراجیح
(مَ)
ابل مراجیح، شترانی که در پویه دویدن بجنبند. (منتهی الارب) : ذات اراجیح فی سیرها، شترانی که در سیر و رفتن دارای اهتراز و جنبش هستند. (از اقرب الموارد) ، قوم مراجیح، دانشمندان و حکیمان. (منتهی الارب). حکما. واحد آن مرجح است. (از اقرب الموارد) ، نخیل ٌ مراجیح، خرمابنان گرانبار. (منتهی الارب). مواقیر. (اقرب الموارد). مراجح. سنگین بار. پرثمر. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مراجعه
تصویر مراجعه
رجوع کردن به کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تراویح
تصویر تراویح
ترویحه، جلسه و نشست مختصر
فرهنگ فارسی عمید
حشره ای بالدار به رنگ سبز یا آبی که بیشتر روی گیاه های تازه می نشیند و سم خطرناکی دارد. اگر در غذا بیفتد آن را مسموم می کند، بیشتر به لفظ جمع نامیده می شود، آلاکلنگ، آله کلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراجعت
تصویر مراجعت
رجوع کردن، بازگشتن، توبه کردن، بازگشتن به سوی خدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اراجیف
تصویر اراجیف
سخنان بیهوده، دروغ و بی اصل
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ ارجال. جج رجل و رجل. پیادگان.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کرفس بستانی. (آنندراج). کرفس. (فهرست مخزن الادویه) (اختیارات بدیعی).
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
مراجیح. بردباران. حلماء. (از متن اللغه) ، خرمابنان گرانبار. (آنندراج). مواقیر. نخل های پربار سنگین از بار. (از متن اللغه). رجوع به مراجیح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منجح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ منجح، به معنی فیروزمند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ارجوحه.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مروحه. (منتهی الارب). رجوع به مروحه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابل مرازیح، شتران لاغر. (منتهی الارب). شتران مانده از لاغری. (ناظم الاطباء). مهزوله ساقطه رزاحی. رزحی. رزح. روازح. (اقرب الموارد). ناقه هائی که ازدرد یا لاغری فروافتند. جمع واژۀ مرزاح. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ارجاف. خبرهای موحش و مدهش. بیهودگان و سخنهای دروغ و بی اصل. (غیاث اللغات). خبرهای دروغ. خبرهای نادرست. شایعات. تعاتع:
درین ساعت خبری هول افتاد بنده انهی نخواست کرد تا نماز دیگر مددی رسد که آن رسیده شاید اراجیف باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 663). اراجیفی می افتد که فرمان شده است که بنات این قوم را بجماعتی نامزد کرده آید. (جهانگشای جوینی).
اذا وقعت المخاویف کثرت الاراجیف.
بهر سو میدویدی چون اراجیف.
سلیم (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از براجیل
تصویر براجیل
بویانک (کرفس) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراجعت
تصویر مراجعت
مراجعه، بازگشتن، باز آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجیح
تصویر مناجیح
جمع منجح، پیروز مندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراجیز
تصویر اراجیز
جمع ارجوزه، چکامه ها (در بحر رجز) خودستایه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذراریح
تصویر ذراریح
جمع ذروح، کاغنه ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مروج، از ریشه پارسی سوتنیتاران رواگ دهندگان جمع مروج در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : مروجین علم وادب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ترویحه، نشست ها، چهار خاست (رکعت) نماز شب، بیست خاست بیست خاست نمازی که در شب های ماه روزه خوانده می شود جمع ترویحه. نشستن ها، جلسه ها، جلسه کوتاه پس از خواندن چهار رکعت نماز در شبهای ماه رمضان، چهار رکعت نماز شب، بیست رکعت نماز که در شبهای ماه رمضان خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرابیع
تصویر مرابیع
به گونه رمن باران های بهاری بارش های آغاز بهار
فرهنگ لغت هوشیار
مراجعه و مراجعت در فارسی: باز گشت، سرزدن، باز گردانیدن، زن را به خانه آوردن رجوع کردن، باز گشتن، رجوع، بازگشت. توضیح بمعنی 2 و 4 غالبا مراجعت بکاررود جمع مراجعات، آنست که شاعر در یک مصراع یا یک بیت مطلبی را بطریق پرسش و پاسخ بیاورد سوال و جواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراجیف
تصویر اراجیف
جمع ارجاف، خبرهای موحش و مدهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجادیح
تصویر مجادیح
جمع مجدح، ستارگان فرو رونده جمع مجدح: ستارگان مایل بغروب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ترجیج. فزونیها. یا تعادل و تراجیح. همسنگی و فزونی برابری و پیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراجح
تصویر مراجح
برد باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرازیب
تصویر مرازیب
جمع مرزاب، از ریشه پارسی مرزابها بنگرید به مرزاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراجیف
تصویر اراجیف
جمع ارجاف، سخنان یاوه و دروغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تراویح
تصویر تراویح
((تَ))
جمع ترویحه، نشست ها، نشستن ها، چهار رکعت نماز شب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذراریح
تصویر ذراریح
((ذَ))
جمع ذراح و ذروح، نوعی حشره بالدار به رنگ آبی یا سبز. این حشره دارای دو شاخک و شش دست و پا و مفاصل متعدد است و سم شدیدی دارد، آله کلو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجادیح
تصویر مجادیح
((م َ))
جمع مجد ح، ستارگان مایل به غروب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراجعه
تصویر مراجعه
((مُ جَ عَ یا عِ))
رجوع کردن، بازگشتن، رفتن به جایی یا نزد کسی برای انجام کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراجعه
تصویر مراجعه
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مراجعت
تصویر مراجعت
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره