جدول جو
جدول جو

معنی مراجعت - جستجوی لغت در جدول جو

مراجعت
رجوع کردن، بازگشتن، توبه کردن، بازگشتن به سوی خدا
تصویری از مراجعت
تصویر مراجعت
فرهنگ فارسی عمید
مراجعت
(مُجَ / جِ عَ)
مراجعه. مراجعه. بازگشتن. (از غیاث اللغات). بازآمدن: علاجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مثلاً ایمنی کلی حاصل تواند آمد چنانکه طریق مراجعت آن بسته ماند. (کلیله و دمنه). رجوع به مراجعه شود، رجوع. بازگشت. برگشت. توبه:
پیراهن خلاف به دست مراجعت
یکتا کنیم و پشت عبادت دوتا کنیم.
سعدی.
- مراجعت دادن، برگرداندن. بازگرداندن. برگشت دادن.
- مراجعت کردن، رجوع کردن. بازگردیدن. بازآمدن. برگشتن
لغت نامه دهخدا
مراجعت
مراجعه، بازگشتن، باز آمدن
تصویری از مراجعت
تصویر مراجعت
فرهنگ لغت هوشیار
مراجعت
بازگشت
تصویری از مراجعت
تصویر مراجعت
فرهنگ واژه فارسی سره
مراجعت
بازآیی، بازگشت، برگشت، رجعت، عودت، واگشت، باز گشتن
متضاد: عزیمت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخادعت
تصویر مخادعت
یکدیگر را فریب دادن، خدعه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراجع
تصویر مراجع
رجوع کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضاجعت
تصویر مضاجعت
با هم خوابیدن، همخوابگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراجعه
تصویر مراجعه
رجوع کردن به کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراجع
تصویر مراجع
مرجع ها، محل های بازگشت، جمع واژۀ مرجع
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جِ عَ / عِ)
بازآمدن. بازگشت. برگشتن، رجوع کردن. دوباره رجوع کردن. بازدید. مطالعه: مراجعه به کتاب.
- مراجعه دادن، رجوع دادن. حواله دادن.
- مراجعه کردن، بازگشتن. بازآمدن.
- ، رجوع کردن به کتاب یا نوشته ای. دوباره دیدن آن
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
مراعات. (ناظم الاطباء). رجوع به مراعات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
جمع واژۀ مرجع. (منتهی الارب). رجوع به مرجع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
زن که به موت شوی به خانه پدر و مادر خود بازگردد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). در اقرب الموارد بدین معنی ’راجع’ و در متن اللغه راجع و مرجع آمده است، رجوع کننده. مراجعه کننده. ج، مراجعین، مراجعان. کسی که از پی کاری آمده است، مراجعت کننده. بازگردنده. ج، مراجعین، مراجعان
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
با هم یک جا خفتن. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ / فِ عَ)
پیش بردن و سخن دعوی نزد حاکم بردن. (غیاث اللغات). مرافعه. شکایت نزد حاکم یا قاضی بردن. دادخواهی کردن. (فرهنگ فارسی معین) : مرافعت پیش قاضی بردیم. (گلستان سعدی از فرهنگ معین). رجوع به مرافعه شود، به داوری در نزد قاضی بردن کسی را و درخواست رفع شر کردن از محضر وی. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود
لغت نامه دهخدا
(شَم م)
بازگردانیدن کسی را سخن. (از منتهی الارب). اعادۀ کلام. (از متن اللغه). با کسی سخن وا گردانیدن. (فرهنگ خطی) : راجعه الکلام، حاوره ایاه. (اقرب الموارد). و راجع الکلام مراجعه و رجاعاً، اعاده، و راجعه ایاه، عاوده. (متن اللغه) ، بازگردیدن ناقه از یک نوع سیرو رفتار به نوعی دیگر. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، با کسی واگردیدن در چیزی. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، زن را به خانه آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، زن مطلقه را بعد از طلاق رجوع کردن و به خود بازگرداندن. رجاع. (از متن اللغه). آوردن زن را به خانه بعد از آنکه طلاق داده شده است. (فرهنگ خطی)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مراضعه. (فرهنگ فارسی معین). شیر دادن کودک را. رجوع به مراضعه شود
لغت نامه دهخدا
جمع مراجعه، بازگشت ها سرزدن ها جمع مراجعه: روز بروز مراجعات مردم زیادتر میشود
فرهنگ لغت هوشیار
مراجعه و مراجعت در فارسی: باز گشت، سرزدن، باز گردانیدن، زن را به خانه آوردن رجوع کردن، باز گشتن، رجوع، بازگشت. توضیح بمعنی 2 و 4 غالبا مراجعت بکاررود جمع مراجعات، آنست که شاعر در یک مصراع یا یک بیت مطلبی را بطریق پرسش و پاسخ بیاورد سوال و جواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراضعت
تصویر مراضعت
شیر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراجعات
تصویر تراجعات
جمع تراجع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراجعت کردن
تصویر مراجعت کردن
بازگشتن باز گشتن بر گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرافعت
تصویر مرافعت
مرافعه: مرافعت پیش قاضی بردیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراجع
تصویر مراجع
جمع مرجع، محلهای رجوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاجعت
تصویر مضاجعت
باهم خوابیدن هم بستر گردیدن، همخوابگی هم بستری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراجعه
تصویر مراجعه
((مُ جَ عَ یا عِ))
رجوع کردن، بازگشتن، رفتن به جایی یا نزد کسی برای انجام کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراجع
تصویر مراجع
((مُ جِ))
در تداول فارسی به معنای مراجعه کننده، رجوع کننده، جمع مراجعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراجع
تصویر مراجع
((مَ جِ))
جمع مرجع
مراجع تقلید: مجتهدانی که مردم از آنان در احکام شرعی تقلید کنند
مراجع قانون: منابعی که قوانین از آن ها اقتباس و استنباط شده است
مراجع قانونی: مؤسسات و اداراتی که بر طبق قانون برای مراجعه افراد به منظور تنظیم روابط افراد با هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراجعه
تصویر مراجعه
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مراجع
تصویر مراجع
بازیابه ها، بن مایه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مراقبت
تصویر مراقبت
تیمار، نگهداری
فرهنگ واژه فارسی سره
مرجع ها، منبع ها، ماخذ، ماخذها، آیت اله ها، حضرات عظام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازگشتن، بر گشتن، رجعت کردن
متضاد: رفتن، عزیمت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احاله، بازگشت، رجوع، رجوع کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد