جدول جو
جدول جو

معنی مذیه - جستجوی لغت در جدول جو

مذیه
(مَ یَ / مَ ذی یَ)
مرآت. آئینه. (از اقرب الموارد). آئینۀ صیقلی یافته. (از متن اللغه). گویند: نظر فی المذیه، ای المرآه. (از اقرب الموارد). ج، مذیات، مذیّات، مذاء، مذی ً، مذی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطیه
تصویر مطیه
هر چهارپایی که بر آن سوار شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذیل
تصویر مذیل
ویژگی کتابی که مطالبی در ذیل آن نوشته شده باشد، ذیل داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایه
تصویر مایه
موجب، دلیل، باعث، برای مثال ای مایۀ درمان نفسی ننشینی / تا صورت حال دردمندان بینی (سعدی۲ - ۷۳۴) اصل، بنیاد، پایه، کنایه از مجموعۀ معلومات و دانش کسی، کنایه از قدرت، توانایی، برای مثال چو مایه ندارم ثنای ورا / ستایش کنم خاک پای ورا (فردوسی۲ - ۱۲۸۵)
کنایه از پول، ثروت، سرمایه، در علوم ادبی کنایه از مضمون، تم، کنایه از بهره، نصیب، برای مثال ز دانش چو جان تو را مایه نیست / به از خامشی هیچ پیرایه نیست (فردوسی۲ - ۲۳۱۴)
مادۀ اصلی، در پزشکی دارویی که برای جلوگیری از ابتلا به یک بیماری به انسان تزریق می شود، واکسن، کنایه از مقدار، اندازه،
در موسیقی ماهیت گام و دستگاهی که نوازنده و خواننده در آن حالت موسیقی را اجرا می نمایند مثلاً در مایۀ شور، در مایۀ دشتی،
در موسیقی از آوازهای شش گانۀ موسیقی ایرانی، کنایه از مقام، جاه، ارزش و مقدار، هر یک از عناصر چهارگانه نزد قدما (آب، خاک، باد و آتش)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مویه
تصویر مویه
گریه، زاری، نوحه، برای مثال نماز شام غریبان چو گریه آغازم / به مویه های غریبانه قصه پردازم (حافظ - ۶۶۶)
مویۀ زال: در موسیقی از الحان قدیم ایرانی
مویه کردن: زاری کردن، نوحه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ حَنْ نُ)
به چراگاه گذاشتن اسب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُذْ یَ)
پارۀ گوشت. (مهذب الاسماء). حذوه
لغت نامه دهخدا
(حِذْ یَ)
پاره ای گوشت بدرازا بریده، بهره ای از غنیمت، پاره ای از هر چیزی. و در حدیث است: انها (ای فاطمه (ع)) حذیه منی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
رجوع به اذیت شود، ثفل دانه که روغن ازآن کشیده باشد و آنرا هروهل و کنجاره نیز خوانند. (جهانگیری). کنجاره را گویند که ثفل دانۀ روغن گرفته باشد. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(بَ ذی یَ)
مؤنث بذّی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(حَ ذی یَ)
بهره ای از غنیمت. (منتهی الارب) ، عطیه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
مذله در فارسی مونث مذل بنگرید به مذل مذلت در فارسی: خواری پستی مونث مذل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذره
تصویر مذره
تخم پاش برز افشان، بوی افشان
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ذمی بد گویان گروهی که علی ع را خدا می دانستند و به محمد ص بد می گفتند که او را آشکار نگردانده (فضل بن شادان نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذیه
تصویر آذیه
موج دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذیه
تصویر جذیه
بیخ درخت، اصل درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماذیه
تصویر ماذیه
می گوارا، زره سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایه
تصویر مایه
بنیاد هر چیز را گویند، اصل و ماده هر چیز را گویند، شیئی مادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذیل
تصویر مذیل
ذیل داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکیه
تصویر مکیه
مونث مکی
فرهنگ لغت هوشیار
گریه و زاری نوحه، گوشه ایست در دستگاه سه گاه که بندرت در چهارگاه هم نواخته میشود. یا مویه زال. لحنی است در موسیقی قدیم: (بلفظ پارسی و چینی و خماخسرو بلحن مویه زال و قصیده لغزی) (منوچهری. د. چا. 138: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
منیت در فارسسی: مرگ منیت و منیه در فارسی آرزو آرزو خواهش، جمع منی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موذیه
تصویر موذیه
موذیه در فارسی مونث موذی: پارسی تازی گشته موتک گزند رسان خرفستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذمه
تصویر مذمه
مذمت در فارسی: نکوهش بد گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغذیه
تصویر مغذیه
مغذیه در فارسی مونث مغذی: خوراکی مونث مغذی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معیه
تصویر معیه
معیت در فارسی اپاکی پتیش همراهی با همی همپایی
فرهنگ لغت هوشیار
مطیه در فارسی: چارپا سواری حیوان سواری چون اسب و استر و اشتر: من بنده از فلان ناحیت میایم آواز نوبت جهانداری و آوازه مکارم و معالی توشنیدم بر مطیه شوق سوار شدم و زمام صبر از دست رفته اینجا تاختم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزیه
تصویر مزیه
مزیت در فارسی: فرایستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایه
تصویر مایه
((یِ))
اصل، اساس، واکسن، مال، ثروت، باعث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذیل
تصویر مذیل
((مُ ذَ یَّ))
دامن دار، کتاب یا رساله ای که در ذیل آن شرح داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطیه
تصویر مطیه
((مَ یِّ))
حیوان سواری چون اسب و استر و اشتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مویه
تصویر مویه
((یِ))
گریه، نوحه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منیه
تصویر منیه
((مُ یَ))
آرزو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذیل
تصویر مذیل
((مَ ذَ یِّ))
کسی که دامن جامه را بلند سازد، آنکه بر مطلبی یا کتابی ذیلی نویسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مایه
تصویر مایه
ماده، باعث، موجب
فرهنگ واژه فارسی سره