جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مویه

مویه

مویه
گریه و زاری نوحه، گوشه ایست در دستگاه سه گاه که بندرت در چهارگاه هم نواخته میشود. یا مویه زال. لحنی است در موسیقی قدیم: (بلفظ پارسی و چینی و خماخسرو بلحن مویه زال و قصیده لغزی) (منوچهری. د. چا. 138: 2)
فرهنگ لغت هوشیار

مویه

مویه
گریه، زاری، نوحه، برای مِثال نماز شام غریبان چو گریه آغازم / به مویه های غریبانه قصه پردازم (حافظ - ۶۶۶)
مویۀ زال: در موسیقی از الحان قدیم ایرانی
مویه کردن: زاری کردن، نوحه کردن
مویه
فرهنگ فارسی عمید

مویه

مویه
اسم از موییدن. اسم مصدر از موییدن. نوحه و گریه و نالۀ آهسته با گریه. (یادداشت مؤلف). گریه و نوحه و زاری. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری). گریۀ با نوحه را گویند. (برهان). گریه و زاری. (صحاح الفرس). گریه و نوحه. (غیاث) :
به رویین دژ ارجاسب و کهرم نماند
جز از مویه و درد و ماتم نماند.
فردوسی.
همی بآسمان اندرآمد خروش
ز بس مویه و زاری و درد و جوش.
فردوسی.
ز پوشیده رویان ارجاسب پنج
برفتند با مویه و درد و رنج.
فردوسی.
من از بس ناله چون نالم من از بس مویه چون مویم
سرشک ابر بر لاله بود چون اشک بر رویم.
قریعالدهر (از لغتنامۀ اسدی چ اقبال ص 503).
هر آن مردی که این مویه بخواند
اگر بادل بود بی دل بماند.
(ویس و رامین).
بدان کشتگان مویه بد چپ و راست
چو دیدند لشکر دگر مویه خاست.
اسدی (گرشاسب نامه).
مویه گر ناگذران است رهش بگشایید
نای و نوشی که از او هست گذر بازدهید.
خاقانی.
ز بس که تیغ زبان مویه کرد خاقانی
تن چو موی به مویه ز تیغ برهاندیم.
خاقانی.
دید آبله پای دردمندی
بر هر پایی ز مویه بندی.
نظامی (لیلی و مجنون چ امیرکبیر ص 500، چ وحید ص 103).
- از مویه مویی شدن، از گریه و زاری بسیار سخت نزار و زار گردیدن. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب از مویه چون موی بودن و از مویه چون مویی شدن در ذیل موی شود.
- بامویه، مویه کنان. در حال موییدن. با گریه و ناله. مویان:
برفتند بامویه برنا و پیر
تن شاه بردند از آن آبگیر.
فردوسی.
برفتند بامویه ایرانیان
بر آن سوک بسته سواران میان.
فردوسی.
چنین گفت بامویه افراسیاب
کز این پس نه آرام جویم نه خواب.
فردوسی.
- به مویه شدن، گریان شدن. نوحه گری آغازیدن. گریه و نوحه سر دادن:
خورشید به مویه شود و روی بپوشد
کآن روی چو خورشید بیارایی عمدا.
مسعودسعد.
- مویه آغاز کردن، شروع به گریه کردن. آغاز کردن به گریه و نوحه:
سر تنگ تابوت را باز کرد
به نوی یکی مویه آغاز کرد.
فردوسی.
به زاری همی مویه آغاز کرد
همی برکشید از جگر آه سرد.
فردوسی.
نگهبان در دخمه را باز کرد
زن پارسا مویه آغاز کرد.
فردوسی.
- مویه درگرفتن، نوحه و گریه سر دادن:
چند صف مویه گران نیز رسیدند مرا
هر زمان مویه به آیین دگر درگیرم.
خاقانی.
- مویۀ زارزار کردن، سخت گریستن. به سختی گریه و نوحه کردن:
نهاد آن سر خسته را بر کنار
همی کرد پس مویۀ زارزار.
فردوسی.
- مویۀ غمگنان، زاری و گریه و نوحۀ افسردگان:
سپهدار با خیل او همگنان
گرفت از برش مویۀ غمگنان.
اسدی.
، ناله و زاری. (برهان). ناله. آه و ناله. شکوه و زاری. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

مویه

مویه
مویهه. مصغر ماء. آب اندک. (ناظم الاطباء). مصغر ماء، به معنی آب. (آنندراج). و رجوع به ماء شود
لغت نامه دهخدا

مویه

مویه
در ترکیباتی چون دومویه و فلفل مویه و جز آن به جای موی آید و نوعی نسبت یا اختصاص را رساند
لغت نامه دهخدا