جدول جو
جدول جو

معنی مذنب - جستجوی لغت در جدول جو

مذنب
گناهکار، آنکه گناه کرده، آنکه کار زشت از او سر زده باشد
تصویری از مذنب
تصویر مذنب
فرهنگ فارسی عمید
مذنب
غورۀ خرما
تصویری از مذنب
تصویر مذنب
فرهنگ فارسی عمید
مذنب
(مِ نَ)
کفلیز. (منتهی الارب). کفچلیز. (از مهذب الاسماء). مغرفه. (متن اللغه) (اقرب الموارد). کفگیر. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). ج، مذانب، آبراهه بسوی زمین یا در پستی. (منتهی الارب). رهگذر آب در نشیب. (مهذب الاسماء). مسیل میان دو بلندی از زمین. کانال. ترعه. (یادداشت مؤلف). مسیل بین دو تپه یا مسیل آب به سوی زمین. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، مذانب، نهری که از مرغزار بجانب دیگر رود. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). جوی خرد. (یادداشت مؤلف). ج، مذانب
لغت نامه دهخدا
مذنب
(مُ ذَنْ نَ)
دم دار. دنباله دار. (یادداشت مؤلف). رجوع به مذنّبه شود، خرمای نیم پخته. (از مهذب الاسماء). غورۀ خرما که رسیدگی و پختگی در آن از طرف دمش ظاهر شود. (از بحر الجواهر). رجوع به مذنّب شود
لغت نامه دهخدا
مذنب
(مُ نِ)
گنه کار. (منتهی الارب). گناه کننده. (آنندراج). گناهکار. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). خطاکار. (ناظم الاطباء). که مرتکب گناه شود. (از متن اللغه). که صاحب گناه گردد. (متن اللغه) (از اقرب الموارد). بزهکار. مجرم اثیم. تبه کار. بزه مند. عاصی
لغت نامه دهخدا
مذنب
(مُ ذَنْ نِ)
غورۀ خرمای نیم رس که از دنباله رسیدن آغاز کند. (ناظم الاطباء). غورۀ خرما که رطب شدن گیرد. (آنندراج) (از منتهی الارب). غورۀ خرما که از طرف دم شروع به رسیدن و پخته شدن کند. نعت فاعلی است از تذنیب. رجوع به تذنیب و نیز رجوع به تذنوب شود، ماده شتری که از شدت درد زه دم خود را دراز کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
مذنب
گنهکار، گناه کننده، خطاکار
تصویری از مذنب
تصویر مذنب
فرهنگ لغت هوشیار
مذنب
((مُ نِ))
گناهکار
تصویری از مذنب
تصویر مذنب
فرهنگ فارسی معین
مذنب
اثیم، خاطی، گناهکار، مجرم، معصیت کار
متضاد: معصوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مذهب
تصویر مذهب
زراندود، طلاکاری شده، زرکوبی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذهب
تصویر مذهب
راه و روش، طریقه، هر یک از فرقه ها و گرایشات دینی با مجموعه ای از آیین ها و آموزه ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذاب
تصویر مذاب
گداخته، آب شده
فرهنگ فارسی عمید
(مِ نَ)
پرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دروازه مانندی باشد که بالای آن برآمده عسل از زنبورخانه چینند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پارو و آن بیلی باشد از چوب مانند شانۀ بی دندان که بدان گل بر کناره های حوض و راه کشت و مانند آن بردارند. (آنندراج) (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). پارو و بیل چوبین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ / مُ نَ)
چیزی بسیار. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار و فراوان. (ناظم الاطباء). بسیار از خیر و شر. (از اقرب الموارد)
سپر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَحْوْ)
کشیدن اسب را به پالهنگ. جنب. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نَ)
اسب کتل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسب یدک. (از اقرب الموارد). یدک. جنیبه. جنیبت. مجنوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دور داشته. دور کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نِ)
دوردارنده کسی را از کاری و چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی یا چیزی که دور میشود و یا دور می دارد. (ناظم الاطباء) ، اسبی که کوزی ساقها دارد. (آنندراج) (از منتهی الارب). اسبی که ساقهای وی کوز باشد، کسی که اسب کتل و یا اسیر می برد. (ناظم الاطباء) ، آن که نسل شتران وی کم باشد، ضد میسّر. (از ذیل اقرب الموارد). خلاف میسر. (منتهی الارب ذیل یسر). و رجوع به میسر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَنْ نِ)
آن که دنباله گذارد عمامۀ خود را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دنباله گذارندۀ بر عمامه. (ناظم الاطباء) ، گیرندۀ راه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تذنب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرفتن راه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (ازمتن اللغه) ، سر عمامه فروگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). دنباله گذاشتن عمامۀ خود را. (منتهی الارب). دنبالۀ دستار گذاشتن. (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه) ، تعدی و تجنی بر کسی. (المنجد). تجنی و تجرم بر کسی. (اقرب الموارد). تجرم و تجنی بر کسی. (متن اللغه) ، آمدن وادی را از جانب آخر آن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
کرانۀ زمین عجم که به زمین عرب پیوندد. (منتهی الارب) (آنندراج). آخرین جزئی که محدود می کند عربستان را و نیز سرحد عربستان با ممالک دیگر. (ناظم الاطباء). دورترین بلاد عجم به زمین عرب و نزدیکترین زمین عرب به زمین عجم. (از اقرب الموارد). نامی است برای بلادی که بین سواد عراق و سرزمین یمن واقع است. (ازمعجم البلدان). به اراضی بین سواد عراق و یمن یعنی به نجد و دهنا اطلاق می شود. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَنْ نَ بَ)
دنباله دار. دم دار: کواکب المذنبه، ستاره های دنباله دار. (یادداشت مؤلف). تأنیث مذنب است. رجوع به مذنّب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَنْ نِ بَ)
بسره مذنبه، غورۀ خرمائی که از دنباله رسیدن گیرد. (ناظم الاطباء). رجوع به مذنّب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ بَ)
تأنیث مذنب است به معنی زن گنهکار. مجرمه. عاصیه. آثمه. رجوع به مذنب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مذاب
تصویر مذاب
گداخته، آب شده، مایع گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذهب
تصویر مذهب
راه، روش، طریقه، کیش زر اندود کننده طلا کاری و تذهیب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذرب
تصویر مذرب
زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معنب
تصویر معنب
مویز آرنده
فرهنگ لغت هوشیار
توبره شکار، پیرا سپاه جماعتی سوار که بطمع غارت همراه لشکر شوند، جمع مقانب
فرهنگ لغت هوشیار
دور کرده دور رانده، پرهیز داده دور کرده پرهیز داده، آن بعد که یک پرده رد کرده باشد مقابل طنینی بقیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقنب
تصویر مقنب
((مِ نَ))
جماعتی سوار که به طمع غارت همراه لشکر شوند، جمع مقانب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذاب
تصویر مذاب
((مُ))
گداخته شده، آب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذهب
تصویر مذهب
((مَ هَ))
دین، آیین، راه، روش، جمع مذاهب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذهب
تصویر مذهب
((مُ ذَ هَّ))
زر اندود شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجنب
تصویر مجنب
((مُ جَ نَّ))
دور کرده، پرهیز داده، آن بعد که یک پرده رد کرده باشد، مقابل طنینی، بقیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذهب
تصویر مذهب
آیین، کیش
فرهنگ واژه فارسی سره