جدول جو
جدول جو

معنی مذماذه - جستجوی لغت در جدول جو

مذماذه(مَذْ ذَ)
تأنیث مذماذ. رجوع به مذماذ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جذاذه
تصویر جذاذه
ریزۀ زر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مماذق
تصویر مماذق
آنکه از دوستی طمعی دارد، دوست باطمع، دوست غیر خالص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماماچه
تصویر ماماچه
ماما، زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را می گیرد و زائو را پرستاری می کند، ماماچه، مام ناف، بازاج، پازاچ، پیش نشین، قابله، مادر
فرهنگ فارسی عمید
(مِ صَ)
زن دزد و دانا. (منتهی الارب). زن دزد کارآزموده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ملاعبت کردن با یکدیگر که مذی آورد. (منتهی الارب). مذاء، نرمی و سستی کردن. (منتهی الارب). رجوع به مذاء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ ءَ)
جایی که آفتاب نرسد. مقموءه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ ءَ)
سماروغ زار. مکموءه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). و رجوع به مکموءه شود
لغت نامه دهخدا
(شَکْیْ)
دروغ گفتن. (منتهی الارب). کذب. (از متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ جَ)
دستار سر. (منتهی الارب). عمامه. (متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مو مَ)
تأنیث مذموم. رجوع به مذموم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
مرمار. رجوع به مرمار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
امراءه مکماکه، زن کوتاه گرداندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازآنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
قابله را گویند. (آنندراج). و رجوع به ماماچه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ چِ/ ماچْ چَ / چِ)
مادر کوچک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، ماماجه. (آنندراج). قابله. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). قابله و آن زنی است که اطفال را در وقت زاییدن گیرد. و رجوع به ماما شود، دختر یا زنی که بیش از حد و سن خویش در امور مداخله کند. دختری نارسیده که گفتار ورفتاری نامطبوع به تقلید زنان سالخورده دارد. دختری که بیش از حد سن خویش در کار مادر و کسان و خانه دخالت کند به ناشایست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شکار به تیر افکنده. (منتهی الارب) : ذامی، الرمیه تصاب. (اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نیک بانگ فریادکن. (از منتهی الارب). صیاح کثیرالکلام، تأنیث آن مذماذه است. (متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، ظریف محتال. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
بدحال شدن. بذاذ. بذذ. بذوذه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(ذَ / ذِ)
نوعی از سنگ باشد که بجهت صیقل کاریها بکار آید و سنباذه نیز گفته اند. (برهان) (آنندراج). مصحف سمباده، سنباده. و رجوع به سیمیاذه شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرماره
تصویر مرماره
نرم و نازک: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماله
تصویر مماله
مماله در فارسی گراییده، خمیده، مونث ممال: (... بخلاف لفظ کتاب و حساب و عتاب و امثال آن که هر چند در استعمال پارسی این کلمات البته مماله در لفظ آرند) (المعجم. مد. چا. 234: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماذق
تصویر مماذق
دوست نما دوست دو رو دوستی که از دوستی طمعی دارد رفیق بی اخلاص: (غصه اخوان نامصادق و اصدقاء مماذق اگر با گور بری در نگنجی) (نفثه المصدور. چا. یز. 6)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرماه
تصویر مرماه
تیر کوچک تیر آموزشی، شکافته سم
فرهنگ لغت هوشیار
مذابه در فارسی مونث مذاب: گدازه بخسیده مونث مذاب: مواد مذابه آتشفشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذراه
تصویر مذراه
دو شاخه، چنگال: ابزار خوردن، شانه که بر موی کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماذقه
تصویر مماذقه
مماذقت در فارسی: دوست نمایی دو رنگی دو رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذاذه
تصویر قذاذه
تراشه سونش تراشیده موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذاذه
تصویر بذاذه
پراشیدگی (بد حالی) سخت گذرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذماره
تصویر ذماره
دلیری، پس سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذمامه
تصویر ذمامه
شرم، مهربانی، نکوهش، سرزنش، پایندانی پس مانده باز مانده ته مانده
فرهنگ لغت هوشیار
مادر: گفت: ماما، درست شد دستم چون گل از دست دیگران رستم. (هفت پیکر. چا. استانبول 157 چا. ارمغان 189)، کسی که زن حامله را در وضع حمل یاری کند وبچه او را بگیرد قابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذمومه
تصویر مذمومه
مونث مذموم بنگرید به مذموم مونث مذموم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لذاذه
تصویر لذاذه
لذاذت درفارسی: هونیاکی خوشمزگی مزه یافتن مزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماماچه
تصویر ماماچه
((چِ))
قابله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مماذق
تصویر مماذق
((مُ ذِ))
کسی که در دوستی خالص نیست
فرهنگ فارسی معین