جدول جو
جدول جو

معنی مذلعب - جستجوی لغت در جدول جو

مذلعب(مُ لَ عِب ب)
رجل مذلعب، مرد بر پهلو خفته. (منتهی الارب). مضطجع. (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملعب
تصویر ملعب
جای بازی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لَ عِب ب)
سیل که چیزهای بسیار آورده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). توجبه ای که چیزهای بسیار آورد. (ناظم الاطباء) ، چالاک شریر. (منتهی الارب). مرد چالاک شریر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دراز خفته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، تیز رفته. (ناظم الاطباء). تیزرونده. (از منتهی الارب) ، منبسط و بسیار پراکنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَعْ عِ)
بسیار بازی کننده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسیار و بیرون از حد بازی کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلعب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ عِب ب)
بسیار: سیل مزلعب، سیل بسیار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَعْ عِ)
منحوت از لعاب. کلمه ای است برساختۀ فارسی زبانان. داروی لعاب دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
بازیگاه. ج، ملاعب. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). بازیگاه. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج). بازیگاه و جای بازی. (ناظم الاطباء) ، جای لهو و مجلس شادمانی:
به روز آرایش مکتب شبانگه زینت ملعب
ضیاء روز و شمع شب شکرلب بر کسان خمری.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 551)
لغت نامه دهخدا
(عَدْوْ)
لعب. لعب. لعب. (ناظم الاطباء). رجوع به لعب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملعب
تصویر ملعب
لعاب دار بودن دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملعب
تصویر ملعب
((مَ عَ))
جای بازی، جمع ملاعب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملعب
تصویر ملعب
((مِ عَ))
چیزی که با آن بازی کنند، بازیچه
فرهنگ فارسی معین