رجل مذبذب، مرد دودله. (منتهی الارب). متردد بین امرین. (اقرب الموارد) (متن اللغه). یا آنکه بین اختیار صحبت دو تن متردد باشد و نتواندبر یکی از آن دو قرار گیرد. (از متن اللغه). متردد بین اقدام و احجام. (از اقرب الموارد). متردد. (غیاث اللغات). کسی که در میان کردن و نکردن کاری دودل باشد. فی القرآن: مذبذبین بین ذلک، لا الی هؤلاء و لا الی هؤلاء. (از اقرب الموارد). متحیر. دودل. دودله. (یادداشت مؤلف) ، بر یک حال و یک جا قرار نگرفته. (غیاث اللغات). چیزی آونگان و جنبان. (آنندراج) ، در حیرت انداخته. به شک افتاده. (فرهنگ فارسی معین) ، دورو. منافق. (یادداشت مؤلف). دوبهم زن. سخن چین. (فرهنگ فارسی معین)
رجل مذبذب، مرد دودله. (منتهی الارب). متردد بین امرین. (اقرب الموارد) (متن اللغه). یا آنکه بین اختیار صحبت دو تن متردد باشد و نتواندبر یکی از آن دو قرار گیرد. (از متن اللغه). متردد بین اقدام و احجام. (از اقرب الموارد). متردد. (غیاث اللغات). کسی که در میان کردن و نکردن کاری دودل باشد. فی القرآن: مذبذبین بین ذلک، لا الی هؤلاء و لا الی هؤلاء. (از اقرب الموارد). متحیر. دودل. دودله. (یادداشت مؤلف) ، بر یک حال و یک جا قرار نگرفته. (غیاث اللغات). چیزی آونگان و جنبان. (آنندراج) ، در حیرت انداخته. به شک افتاده. (فرهنگ فارسی معین) ، دورو. منافق. (یادداشت مؤلف). دوبهم زن. سخن چین. (فرهنگ فارسی معین)
ده دله، سخن چین دو به هم زن، ناپایدار دو دل شده در حیرت انداخته بشک افتاده. کسی که درمیان کردن و نکردن کاری دودل باشد مردد، دوبهم زن سخن چین جمع مذبذبین. توضیح تلفظ این کلمه بصورت مذبذب غلط مشهور است
ده دله، سخن چین دو به هم زن، ناپایدار دو دل شده در حیرت انداخته بشک افتاده. کسی که درمیان کردن و نکردن کاری دودل باشد مردد، دوبهم زن سخن چین جمع مذبذبین. توضیح تلفظ این کلمه بصورت مذبذب غلط مشهور است
شتابان. (منتهی الارب). مسرع. (اقرب الموارد) : راکب مذبب، سوار شتابندۀ تنها. (منتهی الارب). راکب منفرد شتاب. (از اقرب الموارد) ، ظماء مذبب، تشنگی دراز که جهت آن از دور به سوی آب شتافته شود. (منتهی الارب). تشنگی دراز که برای رفع آن راهی دور بایست پیمودن. (یادداشت مؤلف). با عجله و شتاب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
شتابان. (منتهی الارب). مسرع. (اقرب الموارد) : راکب مذبب، سوار شتابندۀ تنها. (منتهی الارب). راکب منفرد شتاب. (از اقرب الموارد) ، ظماء مذبب، تشنگی دراز که جهت آن از دور به سوی آب شتافته شود. (منتهی الارب). تشنگی دراز که برای رفع آن راهی دور بایست پیمودن. (یادداشت مؤلف). با عجله و شتاب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)