جدول جو
جدول جو

معنی مذبذب - جستجوی لغت در جدول جو

مذبذب
متردد، دودل
تصویری از مذبذب
تصویر مذبذب
فرهنگ فارسی عمید
مذبذب
(مُ ذَ ذَ / ذِ)
رجل مذبذب، مرد دودله. (منتهی الارب). متردد بین امرین. (اقرب الموارد) (متن اللغه). یا آنکه بین اختیار صحبت دو تن متردد باشد و نتواندبر یکی از آن دو قرار گیرد. (از متن اللغه). متردد بین اقدام و احجام. (از اقرب الموارد). متردد. (غیاث اللغات). کسی که در میان کردن و نکردن کاری دودل باشد. فی القرآن: مذبذبین بین ذلک، لا الی هؤلاء و لا الی هؤلاء. (از اقرب الموارد). متحیر. دودل. دودله. (یادداشت مؤلف) ، بر یک حال و یک جا قرار نگرفته. (غیاث اللغات). چیزی آونگان و جنبان. (آنندراج) ، در حیرت انداخته. به شک افتاده. (فرهنگ فارسی معین) ، دورو. منافق. (یادداشت مؤلف). دوبهم زن. سخن چین. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
مذبذب
ده دله، سخن چین دو به هم زن، ناپایدار دو دل شده در حیرت انداخته بشک افتاده. کسی که درمیان کردن و نکردن کاری دودل باشد مردد، دوبهم زن سخن چین جمع مذبذبین. توضیح تلفظ این کلمه بصورت مذبذب غلط مشهور است
فرهنگ لغت هوشیار
مذبذب
((مُ ذَ ذِ))
مردد، دو دل
تصویری از مذبذب
تصویر مذبذب
فرهنگ فارسی معین
مذبذب
((مُ ذَ ذَ))
در تردید و شک افتاده
تصویری از مذبذب
تصویر مذبذب
فرهنگ فارسی معین
مذبذب
دودل، متزلزل، متردد، مردد، پرشک، دمدمی مزاج، نامصمم
متضاد: مصمم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تذبذب
تصویر تذبذب
دودله شدن، مردد بودن، دورو بودن، دودلی، دورویی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ذَبْ بِ)
شتابان. (منتهی الارب). مسرع. (اقرب الموارد) : راکب مذبب، سوار شتابندۀ تنها. (منتهی الارب). راکب منفرد شتاب. (از اقرب الموارد) ، ظماء مذبب، تشنگی دراز که جهت آن از دور به سوی آب شتافته شود. (منتهی الارب). تشنگی دراز که برای رفع آن راهی دور بایست پیمودن. (یادداشت مؤلف). با عجله و شتاب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جنبیدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تحرک. (اقرب الموارد) (المنجد). جنبیدن چیزی که بهوا آویخته باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). جنبیدن و متحرک شدن. (ناظم الاطباء) ، دودله شدن و متردد بودن. (غیاث اللغات) (آنندراج). متردد بودن میان دو کار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذَ ذَ)
چاهی است به موضعی مسمی به مطلوب از دیار ابی بکر بن کلاب
لغت نامه دهخدا
(ذَ ذَ)
شرم مرد. ذبذبه. نره. عورت مرد. فرج و ذکر. (دهار) ، دفع. نگاهداشت
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دیوانه. (منتهی الارب). مجنون. (اقرب الموارد) ، بعیر مذبوب، شتر مگس مکیده. (از منتهی الارب). اشتری مگس گرفته. (مهذب الاسماء). الذی اصابه الذباب. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَ ذِ)
جنبنده. (آنندراج). نهاده بحرکت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تذبذب شود
لغت نامه دهخدا
(کُ ذُ ذُ / کُذْ ذُبْ ذُ)
دروغگوی (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کذبذبان. کاذب. کذّاب. تکذّاب. کذوب. کذوبه. کذبان. کیذبان. کذبه. مکذبان. مکذبانه. (از اقرب الموارد). رجوع به کاذب، کذاب و دیگر مترادفات شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذبذب
تصویر ذبذب
زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذبوب
تصویر مذبوب
دیوانه، مجنون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذبذب
تصویر تذبذب
جنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذبذب
تصویر تذبذب
((تَ ذَ ذُ))
دو دل شدن، مردد بودن
فرهنگ فارسی معین
تردد، تردید، حیرت، دودلی، شک، دودل شدن، مردد شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تردّد، تردید
دیکشنری اردو به فارسی