جدول جو
جدول جو

معنی مدینه - جستجوی لغت در جدول جو

مدینه
(دخترانه)
شهر، نام شهری در عربستآنکه پایگاه حکومت حضرت محمد (ص) بود
تصویری از مدینه
تصویر مدینه
فرهنگ نامهای ایرانی
مدینه
شهر، مکان مسکونی بزرگ شامل خیابان ها، بازارها، تاسیسات اداری و امثال آن
مدینۀ فاضله: شهری خیالی که مردم آن جهت به دست آوردن سعادت حقیقی کوشش کنند و ادارۀ چنین مدینه ای در دست فاضلان و حکیمان باشد
تصویری از مدینه
تصویر مدینه
فرهنگ فارسی عمید
مدینه
(مَ نَ)
شهری است (به عربستان) خوش ومردم بسیار و روضه مقدس پیغمبر (ص) با بسیار صحابه آنجاست و از نواحی وی سنگ فسان خیزد که به همه جهان ببرند. (حدود العالم). از شهرهای مهم عربستان سعودی است. این شهر پس از مهاجرت پیغامبر اسلام از مکه بدانجا، موقعیت خاصی پیدا کرد و نامش از یثرب به مدینه النبی تبدیل یافت مرقد حضرت رسول در این شهر است و مطاف و زیارتگاه مسلمانان جهان است. شهر مدینه 50 هزار تن جمعیت دارد. فاصله آن تا بحر احمر 175 کیلومترو با جده 425 کیلومتر است. مدینه در واحه ای قرار گرفته که آب آن نسبهً فراوان است. بدین جهت میوه و غلات فراوان در آنجا کاشته میشود. در عصر پیغمبر و ابوبکر و عمر و عثمان و آغاز خلافت امیرالمؤمنین علی (ع) پیش از آنکه آن حضرت کوفه را مقر حکومت سازد، مرکز خلافت اسلامی بود. در حکومت امویان حکام مدینه از جانب خلیفه تعیین می شدند و در عصر عباسی نیز تا سال 248 هجری قمری که محمد بن عبداﷲ طاهر از جانب المستعین به حکومت آن شهر تعیین شده بود جزء متصرفات عباسیان بشمار می آمد از سال 250 تا سال 923 که حکومت عثمانی آن شهر را تصرف کرد علویان از خانوادۀ بنوالاحیضر و بنومهنا حکومت آنجا را بدست گرفتند. در سال 1219 وهابیان آن را تصرف کردند لکن محمد علی والی مصر به سال 1227 آن شهر را از ایشان پس گرفت. در سال 1335 هجری قمری نیروهای شریف مکه بر آنجا دست یافتند و در سال 1343 هجری قمری (1924 میلادی) ابن سعود آن را تصرف کرد و جزو دولت عربستان سعودی گردید. نام های دیگر مدینه عبارت است از: مدینهالسماء. مدینۀ مشرفه. مدینهالرسول. مدینهالنبی. مدینۀ منوره. مدینۀ طیبه. مدینۀ مکرمه. حرم الرسول. دارالهجره. قریهالانصار. اثرب. یثرب. یندد. تید. نیدد. نیدر. موفیه. بحیره. طیبه. مسکینه. طابه. محبه. محبوبه. مجببه. حبیبه. مرحومه:
فرخ و فرخنده و مبارک چونانک
آمدن مصطفی بر اهل مدینه.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
مدینه
(مَ نَ)
شهر. (غیاث اللغات) (آنندراج) (منتهی الارب). شهرستان. (دستور اللغه) (منتهی الارب). شهر بزرگ. (دستور الاخوان). شارستان. (مهذب الاسماء). ج، مداین، مدائن، مدن:
نگه کن تا کجا بودی و اینجا
که آوردت در این بی در مدینه.
ناصرخسرو.
در بود مر مدینه علم رسول را
زیرا جز او نبود سزای امانتش.
ناصرخسرو.
آمدن صاحب اجل به سرایش
بر همه اصحاب کوی و قصر و مدینه.
سوزنی.
در مدینۀ قدس مریم یافتم
در حظیره انس حوا دیده ام.
خاقانی.
سعدی به عشقبازی خوبان علم نشد
تنها در این مدینه که در هر مدینه ای.
سعدی.
، پرستار. (مهذب الاسماء). داه. (منتهی الارب). تأنیث مدین. رجوع به مدین شود، قلعه. رجوع به معنی اول شود، شهر مبنی بر معظم زمین. (منتهی الارب). رجوع به معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
مدینه
شهر پیامبران (ص) در عربستان صعودی
تصویری از مدینه
تصویر مدینه
فرهنگ لغت هوشیار
مدینه
((مَ نِ))
شهر، جمع مدن، مداین
مدینه فاضله: آرمان شهر
تصویری از مدینه
تصویر مدینه
فرهنگ فارسی معین
مدینه
بلد، شهر، ولایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مدینه
دیدن شهر مدینه در خواب، بر شش وجه تعبیر میشود: خیر، آرامی و آسایش، مغفرت، رحمت، نجات و خوشی و رفاه زندگی. خالد بن علی بن محد العنبری
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدیسه
تصویر مدیسه
(دخترانه)
نام روستایی در استان اصفهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
(دخترانه و پسرانه)
روز جمعه، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند آدینه محمد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متینه
تصویر متینه
(دخترانه)
مؤنث متین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مردینه
تصویر مردینه
جنس نرینه از انسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
جمعه، هفتمین روز هفته برای مثال چو آدینه به سر برده شد آید شنبه / تا چو ماه رمضان بگذرد آید شوال (فرخی - ۲۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
(نَ مَ نَ / نِ)
نمدین. چیزهای از نمد کرده. (یادداشت مؤلف). نمدی
لغت نامه دهخدا
(نَ مُ)
دهی است از دهستان کل تپۀ فیض الله بیگی در بخش مرکزی شهرستان سقز، در 38هزارگزی شمال شرقی سقز واقع است و 130 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات و لبنیات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
مکینت در فارسی: پایگاه، گرانسنگی آهستگی در فارسی خوزی بر گرفته از مکنه تازی لاتینی تازی گشته دستگاه چرخین
فرهنگ لغت هوشیار
مدنیه در فارسی مونث مدنی: شهر نشینی شهر گرایی، شهری مونث مدنی یا تعلیمات مدنی. تعلیمات مدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معینه
تصویر معینه
معینه در فارسی مونث معین بنگرید به معین مونث معین: (امور معینه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسینه
تصویر مسینه
منسوب به مس ساخته از مس: آلات مسینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیحه
تصویر مدیحه
ثنا، آفرین، مدحت، ستایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیده
تصویر مدیده
مونث مدید
فرهنگ لغت هوشیار
کار فرمان فر سالار مدیره در فارسی مونث مدیر: راینیتار سالار راستار مونث مدیر. یا هیات (هیئت مدیره)، هیاتی که شرکت بانک: جمعیت یا موسسه ای را اداره کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیونه
تصویر مدیونه
مونث مدیون بدهکار نیشک مونث مدیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداینه
تصویر مداینه
خرید و فروش به وام وامکاری، وام دادن، وام خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
مدخنه در فارسی بویسوز، آتشدان دود کش بوی سوز: ساقیان تو فکنده باده اندر باطیه خادمان تو فکنده عنبر اندر مدخنه. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدفنه
تصویر مدفنه
گورستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدینه
تصویر متدینه
متدینه در فارسی مونث متدین: دیندار مونث متدین جمع متدینات
فرهنگ لغت هوشیار
مدونه در فارسی مونث مدون نپیکنیده گرد آوریده مونث مدون: این کتاب که من تصنیف میکنم اگر مشتمل بر غیر این معنی و مقصود بودی از فنون آداب و صنوف اشعار مدونه بسیار آسانتر بودی جمع مدونات
فرهنگ لغت هوشیار
جنس نر از انسان مقابل زنینه: که از دستش نخواهد دست یک تن اگر مردینه باشد یا زنینه. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبینه
تصویر مبینه
مونث مبین روشن گشته آشکار شده مونث مبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادینه
تصویر مادینه
جنس ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدینه
تصویر کدینه
چوبی است که گازران و دقاقان جامه را بدان دقاقی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
جمعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادینه
تصویر مادینه
مونث
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
جمعه
فرهنگ واژه فارسی سره