جدول جو
جدول جو

معنی مدیث - جستجوی لغت در جدول جو

مدیث
(مُ دَیْ یَ)
رام از هر چیزی: طریق مدیث، راه کوفته و پاسپرده. بعیر مدیث، مذلل بالریاضه. (منتهی الارب). طریق مدیث، مطروق. (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از تدییث به معنی تذلیل. رجوع به تدییث شود
لغت نامه دهخدا
مدیث
(مُ دَیْ یِ)
رام و نرم گرداننده. (آنندراج). رجوع به تدییث شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حدیث
تصویر حدیث
(دخترانه)
داستان، سرگذشت، سخن، سخنی که از پیامبر (ص) یا بزرگان دین نقل می کنند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مدیا
تصویر مدیا
(دخترانه)
نام همسر آخرین پادشاه ماد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مدید
تصویر مدید
کشیده شده، دراز
مداد، مرکب، برای مثال چون رخت را نیست در خوبی امید / خواه نه گلگونه و خواهی مدید (مولوی - لغت نامه - مدید)
در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن فاعلاتن فاعلن فاعلاتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدیح
تصویر مدیح
ستایش، مدیحه، ممدوح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدیر
تصویر مدیر
کسی که کاری را اداره کند، اداره کننده، گرداننده، توانا، لایق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حدیث
تصویر حدیث
سخنی که از پیغمبر اسلام و ائمه نقل شده است، سخن، کلام، داستان، حکایت، در فلسفه حادث، نو، تازه، جدید، خبر
حدیث اسرا: حدیث معراج
حدیث رفع: حدیثی که در آن اموری از مکلفان رفع شده است
حدیث قدسی: در فقه حدیثی که پیامبر اسلام از پروردگار روایت کرده است ولی در قرآن نیست
حدیث نفس: با خود سخن گفتن، سخنی که با خود بگویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغیث
تصویر مغیث
فریادرس، آنکه به یاری دیگری می شتابد، دادرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدیث
تصویر تدیث
پژوندیدن پژوند شدن (پژوند دیوث)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدین
تصویر مدین
مرد وام دار، مدیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیر
تصویر مدیر
گرداننده، دور دهنده، اداره کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدید
تصویر مدید
دراز، طویل، ممدود، دراز بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیح
تصویر مدیح
آنچه بدان کسی را بستایند، مدحت، ستایش، آفرین، مدیحه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغیث
تصویر مغیث
فریاد رس بفریاد رسنده یاری کننده فریاد رس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکیث
تصویر مکیث
ماند گار، گرانسنگ مکث کننده درنگ کننده، با وقار رزین، مکث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدیث
تصویر حدیث
چیز نو، سخن نو، مسئله، امور، مطلب، قضیه، تازه، جدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکیث
تصویر مکیث
((مَ))
درنگ کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغیث
تصویر مغیث
((مُ))
به فریاد رسنده، یاری کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حدیث
تصویر حدیث
((حَ))
تازه، جدید، خبر، خبری که از رسول (ص) و ائمه نقل کنند، جمع احادیث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدیح
تصویر مدیح
((مَ))
ستایش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدید
تصویر مدید
((مَ))
کشیده شده، دراز، طولانی، نام یکی از بحور شعر بر وزن فاعلاتن فاعلن فاعلاتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدیر
تصویر مدیر
((مُ))
مدیر اداره کننده
مدیرعامل: مدیری که از طرف هیئت مدیره برای اداره امور جاری شرکت تعیین می شود
مدیرکل: مدیری که امور یک اداره کل در یک وزارتخانه یا مؤسسه بزرگ به عهده اوست
مدیر مسئول: کسی که در مورد شغل یا فعالیت معینی مسئول پاسخگویی نزد نهادهای نظارتی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدیا
تصویر مدیا
رسانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مدیر
تصویر مدیر
گرداننده، راه بر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مدیر
تصویر مدیر
Administrator, Director, Manager
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مدیر
تصویر مدیر
administrateur, directeur, gestionnaire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مدیر
تصویر مدیر
administrador, diretor, gerente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مدیر
تصویر مدیر
Verwalter, Direktor, Manager
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مدیر
تصویر مدیر
administrator, dyrektor, menedżer
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مدیر
تصویر مدیر
администратор , директор , менеджер
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مدیر
تصویر مدیر
адміністратор , директор , менеджер
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مدیر
تصویر مدیر
beheerder, directeur, manager
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مدیر
تصویر مدیر
administrador, director, gerente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مدیر
تصویر مدیر
amministratore, direttore, manager
دیکشنری فارسی به ایتالیایی