جدول جو
جدول جو

معنی مدپرست - جستجوی لغت در جدول جو

مدپرست(خُ رَ / رُو خِ / خَ / خُ)
که به شدت پیرو و مقلد مد و باب روز باشد. (فرهنگ فارسی معین). پرستندۀ مد. که در قبول مدهای تازه حرص و ولعی دارد. که لباسهای تازه باب شده پوشد. رجوع به مد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از می پرست
تصویر می پرست
کسی که اشتیاق بسیار به باده نوشی دارد، باده خوار، ساقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم پرست
تصویر غم پرست
ویژگی آنکه غم را دوست دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودپرست
تصویر خودپرست
کسی که خود را بسیار دوست دارد و همه چیز را برای خود می خواهد، متکبر، خودخواه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سودپرست
تصویر سودپرست
کسی که در طلب سود به هر کاری دست می زند، نفع پرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدارست
تصویر مدارست
چیزی را به عنوان درس خواندن، مذاکرۀ درسی کردن، مذاکره و مباحثه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزداپرست
تصویر مزداپرست
زرتشتی، کسی که به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت
زردشتی، زردهشتی، مزدیسنی، مزدیسنا، گبر، گبرک، بهدین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپرست
تصویر سرپرست
پرستار، نگهبان، بزرگ تر خانواده، کسی که در اداره یا بنگاهی به جای رئیس کار می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدالست
تصویر مدالست
فریب دادن، فریفتن، ستم کردن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ شَ فَ)
مدارسه. خواندن. قرائت چیزی: می خواستم که این مکتوب نهان، و خاطر اشرف را از مدارست این فضایح و ممارست این قبایح معاف دارم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 69). رجوع به مدارسه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ پَ رَ)
تقلید وقبول مد روز. استقبال از طرز آرایش یا لباس پوشیدن یا آدابی که تازه باب شده و هنوز همگانی نشده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از مدارات
تصویر مدارات
نرمی، لطف، مماشات، مدارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدالست
تصویر مدالست
یکدیگر را فریب دادن فریفتن، ستم کردن، فریفتکاری، جور ستم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مه پرست
تصویر مه پرست
آنکه ماه (قمر) را پرستش کند، عاشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممارست
تصویر ممارست
تیمار کردن، درمان و علاج کردن، تمرین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیریت
تصویر مدیریت
در تازی نیامده راینیتاری سالاری مدیر بودن مدیری
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مدبره، کاردانان چاره یابان روان های سپهری و زمینی در فرزان روشن گشت جمع مدبره (مدبر) : تدبیر کنندگان، نفوس فلکیه وانسیه. یا مدبرات انواع. ارباب انواع. یا مدبرات سفلیه. نفوس ناطقه. یا مدبرات علویه. نفوس ناطقه فلکیه، عقول مجرده عرضیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدرسات
تصویر مدرسات
جمع مدرسه، آموزندگان جمع مدرسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مد پرستی
تصویر مد پرستی
روالپرستی نو خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداپرست
تصویر خداپرست
معتقد به خداوند، مومن بخدا، متدین، دیندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم پرست
تصویر غم پرست
آنکه غم کسی یا چیزی خورد غمخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارست
تصویر محارست
نگاهبانی کردن پاسبانی کردن، نگاهبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدپرستی
تصویر مدپرستی
پیروی وتقلید شدید از مد و باب روز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مد پرست
تصویر مد پرست
روالپرست نو خواه کسی که بشدت پیرو و مقلد مد و باب روز باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درپرست
تصویر درپرست
درباری، خدمتگزار، نوکر
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه عهده دار و مواظبت و نگهداری شخص شی یا موسسه ای باشد رئیس، کسی که از ظرف دولت دسته ای از ایلات و عشایر را اداره کند، بزرگ مهتر سرور، پرستار سروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یزدپرست
تصویر یزدپرست
خداپرست، یزدان پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداپرست
تصویر خداپرست
((~. پَ رَ))
آن که خدا را پرستش کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرپرست
تصویر سرپرست
((~. پَ رَ))
عهده دار، مسئول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محارست
تصویر محارست
((مُ رَ سَ))
نگاهبانی کردن، پاسبانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدالست
تصویر مدالست
((مُ لِ سَ))
فریفتن، ستم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خودپرست
تصویر خودپرست
((~. پَ رَ))
متکبر، خود خواه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممارست
تصویر ممارست
پشتکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مدیریت
تصویر مدیریت
گردانش، گردانندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرپرست
تصویر سرپرست
ولی، مسئول، رئیس، رییس، قیم، متولی
فرهنگ واژه فارسی سره