جدول جو
جدول جو

معنی مدنیه - جستجوی لغت در جدول جو

مدنیه
(مُ یَ)
ناقه مدنیه، ماده شتری که نتاج وی نزدیک شده باشد. (آنندراج). تأنیث مدنی است. (از ناظم الاطباء). رجوع به مدنی شود
لغت نامه دهخدا
مدنیه
(مَ دَ نی یَ)
تأنیث مدنی است به معنی منسوب یا مربوط به مدینه به معنی شهر، تأنیث مدنی است، یعنی منسوب به مدینهالرسول.
- سوره مدنیه، سوره ای از قرآن که در شهر مدینه نازل شده است
لغت نامه دهخدا
مدنیه
(مَ دَ نی یَ / یِ)
مدنیه. منسوب به مدینه. رجوع به مدنی و مدنیه شود
لغت نامه دهخدا
مدنیه
مدنیه در فارسی مونث مدنی: شهر نشینی شهر گرایی، شهری مونث مدنی یا تعلیمات مدنی. تعلیمات مدنی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدینه
تصویر مدینه
(دخترانه)
شهر، نام شهری در عربستآنکه پایگاه حکومت حضرت محمد (ص) بود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مدینه
تصویر مدینه
شهر، مکان مسکونی بزرگ شامل خیابان ها، بازارها، تاسیسات اداری و امثال آن
مدینۀ فاضله: شهری خیالی که مردم آن جهت به دست آوردن سعادت حقیقی کوشش کنند و ادارۀ چنین مدینه ای در دست فاضلان و حکیمان باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغنیه
تصویر مغنیه
زن مغنّی، آوازه خوان، مطرب، سرود گوینده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ نَ)
شهری است (به عربستان) خوش ومردم بسیار و روضه مقدس پیغمبر (ص) با بسیار صحابه آنجاست و از نواحی وی سنگ فسان خیزد که به همه جهان ببرند. (حدود العالم). از شهرهای مهم عربستان سعودی است. این شهر پس از مهاجرت پیغامبر اسلام از مکه بدانجا، موقعیت خاصی پیدا کرد و نامش از یثرب به مدینه النبی تبدیل یافت مرقد حضرت رسول در این شهر است و مطاف و زیارتگاه مسلمانان جهان است. شهر مدینه 50 هزار تن جمعیت دارد. فاصله آن تا بحر احمر 175 کیلومترو با جده 425 کیلومتر است. مدینه در واحه ای قرار گرفته که آب آن نسبهً فراوان است. بدین جهت میوه و غلات فراوان در آنجا کاشته میشود. در عصر پیغمبر و ابوبکر و عمر و عثمان و آغاز خلافت امیرالمؤمنین علی (ع) پیش از آنکه آن حضرت کوفه را مقر حکومت سازد، مرکز خلافت اسلامی بود. در حکومت امویان حکام مدینه از جانب خلیفه تعیین می شدند و در عصر عباسی نیز تا سال 248 هجری قمری که محمد بن عبداﷲ طاهر از جانب المستعین به حکومت آن شهر تعیین شده بود جزء متصرفات عباسیان بشمار می آمد از سال 250 تا سال 923 که حکومت عثمانی آن شهر را تصرف کرد علویان از خانوادۀ بنوالاحیضر و بنومهنا حکومت آنجا را بدست گرفتند. در سال 1219 وهابیان آن را تصرف کردند لکن محمد علی والی مصر به سال 1227 آن شهر را از ایشان پس گرفت. در سال 1335 هجری قمری نیروهای شریف مکه بر آنجا دست یافتند و در سال 1343 هجری قمری (1924 میلادی) ابن سعود آن را تصرف کرد و جزو دولت عربستان سعودی گردید. نام های دیگر مدینه عبارت است از: مدینهالسماء. مدینۀ مشرفه. مدینهالرسول. مدینهالنبی. مدینۀ منوره. مدینۀ طیبه. مدینۀ مکرمه. حرم الرسول. دارالهجره. قریهالانصار. اثرب. یثرب. یندد. تید. نیدد. نیدر. موفیه. بحیره. طیبه. مسکینه. طابه. محبه. محبوبه. مجببه. حبیبه. مرحومه:
فرخ و فرخنده و مبارک چونانک
آمدن مصطفی بر اهل مدینه.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یَ)
تأنیث مسنی: أرض مسنیه، زمین سیراب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مسنوه. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مسنوه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بی یَ)
ارض مدبیه، زمین ملخ خورده. (منتهی الارب). مدبوه. مجروده. (اقرب الموارد). زمینی که گیاهش را ملخ خورده است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
ارض مدبیه، زمین ملخناک و مورچه ناک. (از منتهی الارب). مدباه. پرملخ. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ری یَ / مَ دَ ری یَ)
نیزه ها که سنانش استخوان باشد. (منتهی الارب). رماح و نیزه هائی که بر سر آنها بجای سنان استخوانهای نوک تیز تعبیه کرده باشند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ)
شاخ. قرن. مدری. مدراه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، مداری و مدار
لغت نامه دهخدا
(مُدْ دَ یَ)
تأنیث مدعی است. (یادداشت مؤلف). رجوع به مدّعی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نِءْ)
مرتکب شوندۀ عیب و نقص. (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
شهرنشینی. (یادداشت مؤلف). انتساب به شهر و مدینه. (ناظم الاطباء) ، مجازاً، تربیت. ادب. (یادداشت مؤلف). تمدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
شهر. (غیاث اللغات) (آنندراج) (منتهی الارب). شهرستان. (دستور اللغه) (منتهی الارب). شهر بزرگ. (دستور الاخوان). شارستان. (مهذب الاسماء). ج، مداین، مدائن، مدن:
نگه کن تا کجا بودی و اینجا
که آوردت در این بی در مدینه.
ناصرخسرو.
در بود مر مدینه علم رسول را
زیرا جز او نبود سزای امانتش.
ناصرخسرو.
آمدن صاحب اجل به سرایش
بر همه اصحاب کوی و قصر و مدینه.
سوزنی.
در مدینۀ قدس مریم یافتم
در حظیره انس حوا دیده ام.
خاقانی.
سعدی به عشقبازی خوبان علم نشد
تنها در این مدینه که در هر مدینه ای.
سعدی.
، پرستار. (مهذب الاسماء). داه. (منتهی الارب). تأنیث مدین. رجوع به مدین شود، قلعه. رجوع به معنی اول شود، شهر مبنی بر معظم زمین. (منتهی الارب). رجوع به معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یَ)
ماده شتر عقال بسته. (ناظم الاطباء). تأنیث مثنی ّ. ماده شتر عقال بسته. (از منتهی الارب) ، ارض مثنیه، زمین دو بار شیار کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ضعیف شدن و در کار خسیس فروشدن. (تاج المصادر بیهقی) ، جستجو کردن هر کار خرد و بزرگ را، نزدیک گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ)
خم وادی. پیچ رود. محنوه. محناه. ج، محانی، زمین کج. (منتهی الارب) ، شیردوشه از چرم شتر که ریگ در بعض پوست آن کرده بیاویزند تا خشک شده مانند کاسه شود یا کفۀ ترازو. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ نی یَ)
تأنیث معدنی. ج، معدنیات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معدنی و معدنیات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَنْ نی یَ)
زن مطرب و آوازخوان. (ناظم الاطباء). زن خواننده. قینه. ج، مغنیات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغنی و مدخل قبل شود
تأنیث مغنّی. ج، مغنیات. (از اقرب الموارد). زن سرودگوی و غناکننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یَ)
مؤنث مکنی. رجوع به مکنی شود.
- استعارۀ مکنیه، رجوع به استعاره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ / مَ نی یَ)
لغتی است در معنی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مضمون و مفهوم و مقصود از کلام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
ممنی. رجوع به ممنی و منیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
کلمه ای که به استماع آن جبین خوی آرد. ج، مندیات. (منتهی الارب) (آنندراج). کلمه ای که به شنیدن آن پیشانی خوی آورد و عرق کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رسواکننده قول باشد یا فعل. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). شرم آور. مایۀ شرم. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یَ)
مؤنث مبنی
لغت نامه دهخدا
مغنیه در فارسی مونث مغنی بنگرید به مغنی مونث مغنی زن خواننده و سرود گوینده، جمع . مغنیات مغانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدینه
تصویر مدینه
شهر پیامبران (ص) در عربستان صعودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدنیت
تصویر مدنیت
شهر نشینی، تمدن
فرهنگ لغت هوشیار
مبنیه در فارسی مونث مبنی بنیافته سازیده، اورتش مونث مبنی: کلمات مبنیه جمع مبنیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدنیه
تصویر لدنیه
لدنیت در فارسی: خود آموختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدنیت
تصویر مدنیت
((مَ دَ یَّ))
شهر نشینی، تمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدینه
تصویر مدینه
((مَ نِ))
شهر، جمع مدن، مداین
مدینه فاضله: آرمان شهر
فرهنگ فارسی معین
بلد، شهر، ولایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد