جدول جو
جدول جو

معنی مدنج - جستجوی لغت در جدول جو

مدنج
(مَدْ)
دهی است از دهستان مسکوتان بخش بمپور شهرستان ایرانشهر. در 140هزارگزی مغرب بمپور برکنار راه مسکوتان به رمشک، در منطقۀ کوهستانی گرمسیری واقع است و 700 تن سکنه دارد آبش از رودخانه، محصولش غلات و خرما و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدرج
تصویر مدرج
جای رفت و آمد، معبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدنگ
تصویر مدنگ
کلید یا دندانۀ کلید، چوب پس در، کلون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدرج
تصویر مدرج
درج شده، مندرج، در علوم ادبی موقوف المعانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
مربوط به جامعۀ متمدن، مربوط به تمدن، مربوط به مدینه، شهری در عربستان، از مردم مدینه، مقابل مکی، ویژگی سوره هایی از قران که در مدینه نازل شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدرج
تصویر مدرج
درجه دار مثلاً خط کش مدرّج، در علوم ادبی موقوف المعانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشنج
تصویر مشنج
مگس سبز رنگ، مژمژ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
شهری، قراری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدنگ
تصویر مدنگ
کلید
فرهنگ لغت هوشیار
تیر منگیا (منگیا قمار)، پیکان نانهاده، روش هموار، گونه ای دبیره نویسی پیچنده در پیچنده فرو رفته ژرف فرو رفته تیرقمار، پیکان نانهاده، مسلک هموار، یکی از اشکال خطوط اسلامی. پیچنده چیزی در جامه. سخت محکم در آمده در چیزی. گ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدرج
تصویر مدرج
به درجات کرده، صاحب درجه ها، پله پله شده، درجه بندی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدجن
تصویر مدجن
تب نبریدنی، ماندگار، روز ابری، باران دمریز
فرهنگ لغت هوشیار
مگس سبز رنگی که روی گوشت می نشیند و از آن تغذیه می کند. دزد راهزن، خل ابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدنج
تصویر هدنج
اسبی که موی آن سفیدباشد، اسب خنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشنج
تصویر مشنج
((مِ شَ))
مشنگ، مگس سبز رنگی که روی گوشت می نشیند و از آن تغذیه می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدمج
تصویر مدمج
((مُ دَ مَّ))
سخت محکم در آمده در چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدنگ
تصویر مدنگ
((مَ دَ))
کلید، دندانه کلید، قفل، کلون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدرج
تصویر مدرج
((مَ رَ))
جای رفتن و گذشتن، جمع مدارج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدرج
تصویر مدرج
((مُ دَ رَّ))
درجه دار، پله پله شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
((مَ دَ یّ))
شهرنشین، آیاتی که در مدینه بر پیامبر نازل شد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
Civil, Civilized, Civically
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
civiquement, civil, civilisé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
시민적으로 , 시민의 , 문명화된
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
medeni olarak, medeni, medeniyetli
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
secara sipil, sipil, beradab
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
नागरिक रूप से , नागरिक , सभ्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
civilmente, civile, civilizzato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
цивільно , цивільний , цивілізований
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
cívicamente, civil, civilizado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
civiel, geciviliseerd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
граждански , гражданский , цивилизованный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
cywilnie, cywilny, cywilizowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
zivil, zivilisiert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
civilmente, civil, civilizado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
באופן אזרחי , אזרחי , מתורבת
دیکشنری فارسی به عبری