جدول جو
جدول جو

معنی مدمده - جستجوی لغت در جدول جو

مدمده
(شَکْءْ)
گریختن. (منتهی الارب). هرب. (اقرب الموارد). فرار کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجمده
تصویر مجمده
یخ بندان، شدت سرمای زمستان و یخ بستن آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمده
تصویر دمده
ازمدافتاده، برافتاده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ مَ)
جوی. (منتهی الارب). نهر. (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، رسن. (منتهی الارب). حبل. (اقرب الموارد) (متن اللغه). ج، مدامد، گره رسن. (منتهی الارب). گره به ریسمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ دَمْ مَ)
چوبی است دندانه دار که بدان زمین را هموار کنند. (منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(دِ مُ دِ)
کلمه مأخوذ از فرانسه به معنی متروک و ازمدافتاده و با فعل شدن به کار رود: کلاه گذاشتن دمده شده است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَدْ دَ دَ)
کشیده. کشیده شده. دراز: اًنها علیهم مؤصده. فی عمد ممدده (قرآن 8/104- 9) ، آن بر ایشان افکنده است و بر ایشان پوشیده در عمودهای دراز. (کشف الاسرار میبدی ج 10 ص 608)
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ دَ)
کدین گازر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 11هزارگزی شمال دژ شاهپور و 2هزارگزی سیف، با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ دَ)
محمده. محمدت:
نی نبی فرمود جود و محمده
شاخ جنت دان بدنیا آمده.
مولوی.
رجوع به محمدت شود
لغت نامه دهخدا
(مُدَ دِ)
هلاک و نیست گرداننده. (آنندراج) (از متن اللغه). رجوع به دمدمه شود، درخشم گوینده. (ناظم الاطباء). خشمگینانه با کسی مکالمه کننده. (از متن اللغه). نعت فاعلی است از دمدمه، بر زمین چفساننده چیزی را. (آنندراج) : دمدمه، الزقه بالارض و طحطحه. (متن اللغه). رجوع به دمدمه شود، اندوهگین کننده. (آنندراج) ، عذاب کننده. (از متن اللغه) ، خشمناک. (آنندراج) (ناظم الاطباء). برانگیخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَوْ وَ دَ)
کرم زده. کرم خورده. تأنیث مدوّد. (یادداشت مؤلف). رجوع به عیون الانباء ج 7 ص 82 سطر 4 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دی دَ)
تأنیث مدید. رجوع به مدید شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دی دَ / دِ)
مدیده. تأنیث مدید
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَدْدِهْ)
ستاینده و تکلف نماینده در ستایش خویش. (آنندراج) (از منتهی الارب). لاف زننده و تکلف کننده در ستایش خویش. (ناظم الاطباء). رجوع به تمده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ دَ / مُ مَدْ دَ)
تأنیث مرمد. عین مرمده، چشم رمدزده. (ناظم الاطباء). رجوع به مرمد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ دَ)
یخدان. (دهار). یخدان. یخچال موضعی که یخ را در آن انبار کنند. (کلیات شمس چ فروزانفر، ج 7، فرهنگ نوادر لغات) :
کی روا دارد خورشید حق گرمی بخش
که فسرده شود از مجمده دانشمندی.
(کلیات شمس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَدْ دَهْ)
ستایش شده و تکلف شده در ستایش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
فرانسوی پازینه آنچه که از مد افتاده و باب روز نیست از مد افتاده توضیح: پرهیز کردن از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
شن کش منداوی گونج (گویش افغانی) تخته دندانه داری که با آن زمین را هموار می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیده
تصویر مدیده
مونث مدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محمده
تصویر محمده
محمدت در فارسی نیک نامی، ستایش، خرسندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمده
تصویر دمده
((دِ مُ دِ))
از مد افتاده
فرهنگ فارسی معین