جدول جو
جدول جو

معنی مدلول - جستجوی لغت در جدول جو

مدلول
مفاد، معنی، در علم منطق دلالت شده، رهنمونی شده
تصویری از مدلول
تصویر مدلول
فرهنگ فارسی عمید
مدلول
مراد، مقصود، مفهوم، مقتضی
تصویری از مدلول
تصویر مدلول
فرهنگ لغت هوشیار
مدلول
((مَ))
دلالت کرده شده، رهنمون شده
تصویری از مدلول
تصویر مدلول
فرهنگ فارسی معین
مدلول
فحوا، مضمون، مفاد، مفهوم، مصداق
متضاد: دال، صورت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسلول
تصویر مسلول
مبتلا به بیماری سل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلول
تصویر معلول
علیل، مقابل علت، در فلسفه آنچه چیز دیگر سبب آن باشد، نتیجه، بیمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدخول
تصویر مدخول
جایی یا چیزی که چیز دیگر در آن داخل شده، لاغر، کسی که فساد و تباهی در عقل یا جسم او راه یافته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغلول
تصویر مغلول
ویژگی کسی که غل و زنجیر به گردنش انداخته شده، بسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبلول
تصویر مبلول
نم دار، نمناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محلول
تصویر محلول
ماده ای که از حل شدن ماده ای دیگر در مایع به وجود می آید، حل شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لو لَ)
تأنیث مدلول. رجوع به مدلول شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مدلوله
تصویر مدلوله
مونث مدلول جمع مدلولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبلول
تصویر مبلول
نمناک نمدار نمناک مرطوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محلول
تصویر محلول
گداخته شده، حل و ذوب شده
فرهنگ لغت هوشیار
درونیده، تبه مغز، لاغر داخل شده درآورده شده، جایی که چیزی در آن داخل شده باشد، کسی که در عقل وی فساد بود، لاغر جمع مدخولین
فرهنگ لغت هوشیار
آزار جگر (گویش هراتی) باریک بیمار، اخته بر کشیده شده برآورده شده (شمشیر و جزآن)، یا سیف مسلول. شمشیر بر کشیده از غلاف شمشیر برهنه، کسی که بمرض سل گرفتار باشد، جمع مسلولین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلول
تصویر معلول
بیمار و علیل و ناخوش و آزرده، رنجور
فرهنگ لغت هوشیار
بندی به زنجیر کشیده، تشنه کسی که غل و زنجیر بگردن دستش بسته شده، سخت تشنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلول
تصویر مغلول
((مَ))
کسی که غل و زنجیر به گردنش انداخته شده، به زنجیر کشیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معلول
تصویر معلول
((مَ))
بیمار، علیل، هر چیزی که آن را به علت وسبب ثابت کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلول
تصویر مسلول
((مَ))
کسی که مرض سل دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبلول
تصویر مبلول
((مَ))
نمدار، نمناک، مرطوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدخول
تصویر مدخول
((مَ))
داخل شده، درآورده شده، جایی که چیزی در آن داخل شده باشد، کسی که در عقل وی فساد بود، لاغر، جمع مدخولین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محلول
تصویر محلول
((مَ))
حل شده، چیزی که در مایعی حل شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محلول
تصویر محلول
گمیزه، آبگونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معلول
تصویر معلول
Disabled
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معلول
تصویر معلول
handicapé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از معلول
تصویر معلول
deficiente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از معلول
تصویر معلول
behindert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از معلول
تصویر معلول
niepełnosprawny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از معلول
تصویر معلول
инвалид
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از معلول
تصویر معلول
інвалід
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از معلول
تصویر معلول
gehandicapt
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از معلول
تصویر معلول
discapacitado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از معلول
تصویر معلول
disabile
دیکشنری فارسی به ایتالیایی