جدول جو
جدول جو

معنی مدلص - جستجوی لغت در جدول جو

مدلص
(مُ دَلْ لِ)
نرم و تابان گرداننده. (آنندراج) : دلصت الدرع، لیّنتها و ملّستها، برقتها وذهبتها. (از متن اللغه). رجوع به تدلیص شود، جماع کننده در خارج فرج. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). نعت فاعلی است از تدلیص. رجوع به تدلیص شود
لغت نامه دهخدا
مدلص
تابان گرداننده
تصویری از مدلص
تصویر مدلص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخلص
تصویر مخلص
خالص شده، پاکیزه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدلس
تصویر مدلس
خدعه کننده، عوام فریب، کسی که عیب خود یا عیب کالای خود را پنهان کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدلل
تصویر مدلل
آنچه برای آن دلیل آورده شده باشد، ثابت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلص
تصویر مخلص
قسمتی در شعر یا نثر که در آن شاعر یا نویسنده به مقصود اصلی گریز می زند، خلاصۀ کلام، چکیدۀ سخن، محل خلاص و نجات، محل رهایی، راه خلاص، گریزگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلص
تصویر مخلص
ویژگی دوست پاک و بی ریا، بی آلایش، عبادت کنندۀ بی ریا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَلْ لَ)
به دلیل ثابت کرده شده. (غیاث اللغات) (آنندراج). به دلیل ثابت شده. بادلیل. دلیل دار. مثبت. ثابت. مبرهن. برهانی. موجه. (یادداشت مؤلف).
- مدلل داشتن، مدلل کردن. به اثبات رساندن. مبرهن کردن. ثابت کردن.
- مدلل شدن و گشتن، به ثبوت رسیدن.
- مدلل کردن، به ثبوت رساندن. ثابت کردن. درست کردن. به دلیل ثابت کردن. دلیل دادن بر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
گرمای کشنده. (آنندراج). گرمای هلاک کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَلْلِ)
نرم و هموار گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). کسی که نرم میکند و ملایم میسازد. (ناظم الاطباء). رجوع به تتلیص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَوْ وِ)
فروآینده از بالا به نشیب. (آنندراج). آنکه خود را از بالا می اندازد. (از ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تدویص. رجوع به تدویص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ)
پرکننده به خشم. (آنندراج). که کسی را از غضب پر کند. (از متن اللغه). به خشم آورنده، جنگ آور. مبارز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ)
طعان. (متن اللغه) (از اقرب الموارد). مدعس. (اقرب الموارد). آنکه با نیزه زند
لغت نامه دهخدا
(مُ)
اسب و غیر آن که نره برآورد برای کمیز انداختن یا جستن بر ماده. (آنندراج). اسبی که نره اش را برآورد وآن را بحال نخستین برنگرداند و این عیبی زشت است تابدان حد که بر چنان اسبی سوار نشوند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 28). رجوع به ادلاء شود، کسی که حجت و دلیل می آورد. (ناظم الاطباء). دلیل آورنده. رجوع به ادلاء شود، زشت گوینده در حق کسی. رجوع به ادلاء شود، وسیله و خویشی جوینده به قرابت رحم. رجوع به ادلاء شود، مال دهنده کسی را (آنندراج). رجوع به ادلاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
گرمازدۀ هلاک شده یا آنکه پایش از گرما دریده و آماسیده باشد. (منتهی الارب) (ازمتن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به ادعاص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَلْ لی)
آنکه درمی آورد کسی را به حالت ناپسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
مرد بسیار لغزنده.
لغت نامه دهخدا
(مُ دَلْ لِهْ)
شیفته شده. دیوانه گشته. (ناظم الاطباء). رجوع به مدلّه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَلْ لَهْ)
مرد دل فراموش و عقل رفته از عشق و مانند آن و کسی که یاد ندارد که چه کرد و چه کرده شدبا وی. (منتهی الارب) (متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَلْ لِ)
به دلیل ثابت کننده. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ لِ)
رخشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). براق. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). دمالص. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مدخص
تصویر مدخص
دختر پیه ناک
فرهنگ لغت هوشیار
جو فروش گندم نما آک نهاننده ماده رند (گویش افغانی) آسمند آنکه عیب کالای خود را از خریداران پنهان کند، خدعه کننده، کسی که خود را مقدس جلوه دهد و نباشد جمع مدلسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدلف
تصویر مدلف
درشت گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
پر وهاننده گواه آورنده پر وهانیده گواه یافته چیمیک دلیل آورده شده ثابت شده. دلیل آورنده ثابت کننده جمع مدللین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلص
تصویر مخلص
اخلاص کننده، خالص و صاف و پاک
فرهنگ لغت هوشیار
فر رود آمدن، ناگاه فرود آمدن، زمان گریز زمان شادی زمان چرخیدن زمان بر گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلص
تصویر متلص
هموار گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدلس
تصویر مدلس
((مُ دَ لِّ))
آن که عیب کالای خود را از خریداران پنهان کند، خدعه کننده، کسی که خود را مقدس جلوه دهد و نباشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخلص
تصویر مخلص
((مُ لَ))
بی ریا، صمیمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخلص
تصویر مخلص
((مُ لِ))
خالص، صاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخلص
تصویر مخلص
((مَ لَ))
خلاصه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدلل
تصویر مدلل
((مُ دَ لَّ))
با دلیل آورده شده، دارای دلیل
فرهنگ فارسی معین
صادق، صادقانه، مؤدّب
دیکشنری اردو به فارسی
وفادار، صادقانه
دیکشنری عربی به فارسی